و، اما دربارهٔ خود فیلم و به تلخی؛ قهرمان حاصل یک دهه خطر نکردن و عافیت طلبیدن است. ترجمان سینمایی ِ باور به نادانی ملت و خود روشنفکرپنداری با دستان خالی و اندیشهٔ کهنه، عقب مانده از روزگار، گیرکرده در نگاه و زبانی که از فرط گسترش نیافتن و نو نشدنش، گندیده در خود.
رویداد۲۴ نوشته بودم که فرهادی «ظریف عرصهٔ فرهنگ» است و حالا سندش قهرمان؛ دنیایی که در آن زندانی میتواند در را محکم به روی رئیس زندان بکوبد و تنها تشری بشنود و اخمی ببیند و به راه خوش برود و خیریهها (این نهادهای عمدتا غرق شده در فساد و پولشویی) انباشت وجدان و اخلاقاند و ملت، وحوشی که نابودت میکنند و البته میشود سمت و سویشان داد (دیالوگ؛ «اگه این فیلم پخش بشه مردم دوباره طرف تو رو میگیرن.») و شبکههای اجتماعی عرصههایی هولناک که در آنها آبروی اشخاص به سادگی بازیچه میشود. (و لابد چه بهتر که از آن «صیانت» شود!)
بیشتر بخوانید: اصغر فرهادی برنده جایزه بزرگ کن
و کهنگی تمهیدها که نتیجهٔ محتوم یک دهه تکرار خود به سودای تکرار جایزههاست. نمونه؛ برای تحسین آغازین رحیم نزد افکار عمومی او در بانک اشارهای به زندانی بودن خود میکند (یادش هم نمیرود بگوید زندانی مالی!) و بعد نمایی کلیشهای میبینیم از چرخیدن سرهای مراجعان به سمتش و نمایی هم از رئیس بانک که با لبخندی او را تحسین میکند. (و کاش فرهادی در کنار آگاهی بخشیدن به مردم، کمی هم به دکوپاژ و سلیقهاش عمق یا دست کم تنوع ببخشد. در طول گفتوگوی رحیم و کارمند بانک دوربین همانجاییست که یازده سال پیش در سکانس دیدار نادر و حجت در بانک بود!)
یا آن نمای زشت و بداجراشدهٔ اشک از چهره ستردن خیّرین پس از شنیدن صحبتهای فرزند رحیم (در دنیای فرهادی هنوز کودک نماد معصومیت است!) ... و شخصیتپردازی همچنان متکی بر روانشناسی و توضیح و تشریح انگیزهها که سالهاست که از سینما و ادبیات و حتی سریالها رخت بربسته، اما در آثار فرهادی مانده و کپک زده است و قهرمانی که بلد است به معاون زندان بگوید: «آبروتون رو میخواید با لکنت بچهٔ من بخرید.»، اما بلد نیست در جمع خیریهایها در دو جملهٔ ساده اصل ماجرا را بگوید. چون فیلمساز نمیخواهد!
قهرمان فیلمیست کهنه از کارگردانی کهنهگرا که همچنان میکوشد فقر ادبی و سینمایی و بیخبریاش از رویکردهای تازه در روایت و (مهمتر) بیگانگیاش با «ایماژ» را پشت ژست (و برداشتی کهنه از) «رئالیسم» پنهان کند. اما مشکل این است که رئالیسمش دیگر نسبتی با واقعیت جاری ندارد. چنان که خود او با جامعهاش. قهرمان پایان فرهادیست. او شاید بارها به اسکار برسد، اما دیگر به این جامعه نخواهد رسید.