انتشار اين خبر، موجي از واكنشهاي مردم و مسوولان را به دنبال داشت. از همان ابتدا، حسن روحاني، رييسجمهور در دستورالعملي، وزارتخانههاي كشور، اطلاعات و دادگستري را براي پيگيري مجدانه موضوع اسيدپاشي در اصفهان و شناسايي عامل يا عاملان مامور كرد و رييس كل دادگستري استان اصفهان نيز گفت كه حكم قاطعي براي متهمان اسيدپاشي صادر ميشود تا براي مجرمان درس عبرت شود. اما حالا دو سال از اين اسيدپاشيها گذشته و همچنان پرونده باز است و هنوز مجرمان دستگير نشدهاند. آخرين اظهارنظرها درباره اين پرونده به ٢٣ اسفندماه سال ٩٤ بازميگردد؛ احمد خسروي وفا، رييس كل دادگستري استان اصفهان اعلام كرد كه در خصوص اين پرونده بايد متهم شناسايي شود تا بتوان صحبت كرد.
متاسفانه هنوز نيروهاي اطلاعاتي و انتظامي در خصوص پرونده به جمعبندي نرسيدهاند، اما احتمالا كار يك نفر است.
البته در اين بين هميشه مقامات قضايي و انتظامي از سخنگوي قوه قضاييه گرفته تا رييس پليس آگاهي ناجا، معاون امنيتي و انتظامي وزارت كشور و... از پيگيري اين پرونده و تلاش براي شناسايي مجرم يا مجرمان خبر دادهاند. امروز بعد از گذشت حدود ٢٤ ماه از اين حادثه با دو نفر از قربانيان آن درباره شرايط اين روزهاي زندگيشان گفتوگو كردهايم؛ سهيلا جوركش و مرضيه ابراهيمي.
سهيلا جوركش: در انتظار بهار و چشمي كه ميبيند
سهيلا جوركش در جريان حادثه از ناحيه چشم، گوش چپ، گردن، دست و پاها آسيب ديد؛ او كه ٢٨ سال دارد حالا بعد از دو سال هنوز بينايياش را به دست نياورده است. سهيلا جوركش امروز منتظر وعدههايي است كه از سوي مسوولان به او داده شده و البته ميگويد ديدار با حسن روحاني خواسته بزرگش است. چندي پيش شهيندخت مولاوردي به ملاقاتش رفت و نسبت به پيگيري مطالبات و پيگيري بيمه اين قرباني اسيدپاشي و رايزني با وزارت كار و رفاه اجتماعي قول مساعد داد. اين تنها قول از سوي يك مسوول براي پيگيري وضعيت درمان و جبران هزينههاي او تا امروز بوده، اما هنوز خبري از پرداخت غرامت به او و سه نفر ديگر نشده است. او در بازخواني پرونده اسيدپاشي از روز حادثه ميگويد: «امروز دو سال از اين حادثه شوم ميگذرد، از لحظهاي كه در خيابان بزرگمهر رانندگي ميكردم و بدون اينكه بدانم به چه جرمي، يك سطل اسيد روي سر من خالي شد. آن لحظه فقط داد ميزدم كه سوختم سوختم. از درد و سوزش و بوي تعفن جيغ ميكشيدم. من كه اصلا نميدانستم اسيد چيست جيغ ميكشيدم و ميگفتم اسيد! فكر ميكردم كه خواب ميبينم. با درد از ماشين پياده شدم، نميدانستم بايد چه كنم. نميدانيد چه قدر سختي و عذاب كشيدم. در اين دو سال چقدر عمل جراحي كردم. دو ماه در كما بودم، بيش از ٥٠ عمل جراحي انجام دادم. از قسمتي از بدنم پوست ميگرفتند و روي قسمتي ديگر ميگذاشتند، اگر نميگرفت، دوباره انجام ميدادند. چقدر در اين بيمارستانها داد ميزدم. چه شبهايي كه خواب نميرفتم و چه روزهايي كه زجر ميكشيدم.»
او در ادامه ميگويد: « اميدوارم اين روزها براي هيچكس تكرار نشود و اين كابوس هيچوقت به ياد من نيايد و از ذهنم پاك شود. سختتر از همه اينها اين است كه من الان در تاريكي مطلق هستم. توانستم هفت ماه با تمام درد و رنجي كه كشيدم با يك دوربين كه در چشمم كار گذاشته شده بود (در اسپانيا) ببينم. چشم راستم به خاطر آن حادثه عصبش را از دست داده بود. تمام اميد من چشم چپم بود كه دوربيني كه در چشمم گذاشته شده بودند به خاطر عملهاي جراحي اشتباهي كه در اسپانيا انجام شد از چشمم افتاد. الان فقط شادي من اين است كه عصب چشم چپ من سالم است.»
سهيلا جوركش ميگويد: « الان كه به ياد آن روز ميافتم، ميگويم اي كاش اين اتفاق براي من نميافتاد يا پنجره ماشين من بالا بود... و اي كاشهايي كه ديگر راه برگشتي ندارد. دل من به اين خوش است كه عصب چشمم سالم است و ميتوانم يك روز ببينم. من ميدانم كه خدا اميد من را نااميد نميكند. من به حضرت ابوالفضل اعتقاد دارم و از همه تقاضا ميكنم در اين ايام محرم براي سلامتي بينايي من دعا كنند. » او ميگويد: « نميتوانم اول جواني تحمل كنم كه سرم بخورد به در و ديوار، رنج خانوادهام را ببينم و يك گوشه بنشينم. كسي نميتواند جواب سوالهاي من را بدهد. ترجيح ميدهم كه سكوت كنم. فقط ميخواهم بهطور ويژهاي به من رسيدگي شود. تنها چيزي كه در تمام اين رنجها و آسيبهايي كه كشيدم مرا خوشحال ميكند حضور انسانهاي نازنين است، اينكه فهميدم انسانيت نمرده است.»
جوركش در بخش ديگري از صحبتهايش به كمكهايي كه وزير بهداشت و تيم پزشكي به او كردهاند، اشاره ميكند و ميگويد: « اگر وزيربهداشت نبود نميدانستم چه بلايي به سر من ميآيد. هر چيزي كه تحمل ميكنم به خاطر وجود نازنين او است كه به من كمك كرد و براي چندمين بار توسط دكتر جوادي، غفاري و رجبي كميسيون پزشكي تشكيل داد. آنها باعث شدند عفونت از روي چشم من برداشته شود و خونرساني به آن ادامه پيدا كند. همچنين خانم ملاوردي كه به ملاقات من آمدند و اميدوارم به قولهايي كه به من دادند، عمل كنند. امروز هم مهمترين درخواست من هم ديدار با رييسجمهور، آقاي روحاني است.» او ميگويد: « من عاشق آسمان و طبيعتم، عاشق زيباييهاي دنيا هستم و نميتوانم در تاريكي بمانم. مطمئنم كه راهي هست. من از كساني كه در اين مسير به من كمك نكردند گله نميكنم، فقط درخواست دارم كه حداقل بيتفاوت نباشند. از همه مردم تقاضا دارم كه براي من دعا كنند تا تصيمم نهايي درستي براي چشمم گرفته شود كه حداقل بهار سال ٩٦ را ببينم.»
مرضيه ابراهيمي
مرضيه ابراهيمي در جريان اسيدپاشي يكي از قرنيههايش را از دست داد و بدنش نيز بهشدت آسيب ديد و يك قسمت از سرش سوراخ شد؛ او چهارمين قرباني مهرماه ٩٣ اصفهان بود. او حادثه اسيدپاشي را اينگونه تعريف ميكند: « ٢٣مهر ١٣٩٣ بود، ٢٤سال و ١٠ماهه بودم. وقت دندانپزشكي داشتم، با ماشين راه افتادم و رفتم به سمت خيابان توحيد اصفهان، ترافيك سنگيني بود. عجله داشتم و منتظر بودم ماشينها آرام آرام جلو بروند. دنبال جاي پارك ميگشتم. آن موقع شيشه ماشين را بالا كشيده بودم و صداي ضبط ماشين هم كم بود. گرمم شده بود، براي همين شيشه ماشين را پايين كشيدم؛ همان لحظه احساس كردم يك عالمه آب داغ رويم ريختند. شوكه شدم و ميسوختم، هنوز هم وقتي اين اتفاق يادم ميآيد تنم ميلرزد و حالم بد ميشود. آن لحظه فقط جيغ ميكشيدم و نميدانستم چه شده است. به خودم آمدم و ديدم فايدهاي ندارد، بايد بهترين كار را انجام ميدادم، سريع ماشين را از جايي كه ترافيك شده بود جابهجا و سر خيابان مهرداد پارك كردم، از نخستين مغازهدار خواهش كردم كمكم كند، گفتم به من اسيد پاشيدهاند، ولي توجهي نكرد.»
او در ادامه ميگويد: «مغازه ديگري كه رفتم روسريفروشي بود. همه مردم آمده بودند بيرون. به فروشنده گفتم كمكم كنيد. من را بردند داخل مغازه، كمي آب ريختند ولي فايدهاي نداشت چون اسيدي كه روي من ريخته شده بود ١٠٠ درصد خالص بود. اگر كلي آب هم ميريختند بازهم آثار فجيعش را روي صورتم ميگذاشت. ميگفتم «تورو خدا به من بگيد صورتم رفته؟» احساس ميكردم گوشت صورتم از بدنم جدا ميشود؛ رفتم داخل مغازه و كمكم كردند، لباسم را درآوردند و آب سِرُم ريختند. به اورژانس زنگ زدند، گفتم به خانوادهام اطلاع دهيد. ٢٠ دقيقه طول كشيد تا آمبولانس رسيد. همان شب گفتند دوباره در اصفهان اسيدپاشي شده است ولي نميدانستم چهارمين نفر هستم.»
ابراهيمي ميگويد: « يك ماه و دو روز بستري بودم. از پرستاران و دكترها بسيار راضي هستم و با مهرباني كامل رفتار ميكردند. حتي تيمي براي مراقبت از چشم و پوستم تشكيل دادند. از همان موقع هم پيگيريها شروع شد. از كلانتري هرروز به ديدن من ميآمدند. نميدانستم چه اتفاقي برايم افتاده است، وقتي ميپرسيدند چه نيازي داري نميدانستم بايد چه بگويم.» مرضيه ابراهيمي درباره درمانش ميگويد: « الان ٢٦سال و ١٠ماه هستم و تا امروز ٢٤ بار بيهوش شدم كه هشت بار آن عمل ليزر بوده است. الان يك طرف صورتم، گوشم، مقداري از موهايم، نيمه سمت چپ گردنم تا وسط سينه و روي دست هايم سوخته است. اين نقاط پوستگذاري شده است. دستگاهي را هم در سرم گذاشتند. از پيگيري پرونده و روند قضايي و دادگاه هم چيزي نميدانم و فكر ميكنم پيگيريها ادامه دارد.»
او ميگويد: «اسيدپاش را نميبخشم. مسوولان كاري كنند كه دردي جز از دست دادن زيباييهايم نداشته باشم. كاش نگاه مردم مهربانتر بود، كاش نگاهشان اينقدر سنگين نبود. اميدوارم اسيدپاشي و قربانيهاي آن فراموش نشوند. تنها آرزوي من اين است كه سهيلا بينايياش را به دست بياورد و اينكه هيچ جاي دنيا اسيد نپاشند و صورت دختري با اسيد نسوزد.»