رویداد۲۴ دیروز بود که با او گفتگو کردم. با دختری که این روزها ماجرای حبس شدنش در دخمه شیطان واقع در خیابان ابوسعید تهران که قتل یک دختر فراری در آن رخ داد؛ در فضای مجازی سر و صدای زیادی به پا کرد. همین دیروز بود که گفت پدرم معتاد است و دلم نمیخواهد او را ببینم. امروز باز هم برای ادامه تحقیقات به دادسرا آمد. چشمش به مردی افتاد که کت و شلواراتو کشیده و مرتبی بر تن داشت. یک لحظه جا خورد، اما یکدفعه خودش را در آغوش پدرش انداخت و شروع کرد به گریه کردن. او حالا بعد از ۳ سال پدرش را دیده بود.
بیشتر بخوانید: فیلم جسد دختر جوان در دخمه شیطان +صحنه دلخراش
پدر این دختر جوان، نه اعتیاد دارد و نه با او نامهربانی میکند. او یک آدم حسابی تمام عیار است.
دخترش با گریه میگوید بابا ببخشید در موردت دروغ گفتم!
دخترتان به من گفته بود شما اعتیاد دارید!
اشکال ندارد. من حتما در سرنوشت تلخ دخترم مقصرم. دخترم پاک و معصوم به دنیا آمد. هر چه به سر بچهها میآید حاصل رفتار غلط پدر و مادر است.
شما چه رفتار اشتباهی داشتید؟
من و همسر سابقم همیشه با هم اختلاف داشتیم. برای همین ۸ سال قبل تصمیم به جدایی گرفتیم. بعد از طلاق دخترم با من زندگی میکرد و من به خاطر لجبازی با مادرش اجازه نمیدادم آنها همدیگر را ببینند. او هم بهانه میگرفت و گاهی کلافه ام میکرد و من کتکش میزدم.
وقتی سر کار میرفتید چه کسی از دخترتان نگهداری میکرد؟
گاهی نزد مادرم بود، اما خیلی وقتها مجبور میشدم او را با خودم سر کار ببرم. کارمند یک مجموعه فرهنگی بودم و همه همکارانم دخترم را دیده بودند. حالا آنها لابد تصویر دخترم را در فضای مجازی دیده اند و آبرویم رفته است. وقتی ویدئو منتشر شده از دخترم را دیدم دو دستی بر سر خودم کوبیدم. البته بعد از گم شدن دخترم دیگر سرکار نرفتم، اما مطمئنم همکاران سابقم هنوز چهره دخترم را در خاطر دارند.
به خاطر گم شدن دخترتان سر کار نرفتید؟
بله. روز و شبم شده بود گشتن دنبال سرنخی از دخترم. خدا میداند چقدر پول خرج کردم. در میان کارتن خوابها میگشتم و آنها به دروغ میگفتند دخترم را دیده اند. از من پول میگرفتند که جای دخترم را بگویند و غیبشان میزد. اما باز نفر بعدی که سر راهم قرار میگرفت، کور سوی امیدی باعث میشد به آن فرد هم پول بدهم.
فکر میکنید اگر دخترتان آزاد شود کنارتان میماند یا باز فکر فرار به سرش میزند؟
شاید هم فکر فرار به سرش بزند. او قبل از فرار دچار اختلال روحی شده بود. مردمک چشمش میلرزید و پرخاشگر شده بود. او را دکتر هم برده بودم. الان حس میکنم اوضاع روحی اش خیلی بدتر هم شده. اما این بار چشم از او برنمی دارم. بار قبل برای خرید از خانه بیرون رفت و برنگشت. اما حالا تا پای جان از دخترم مراقبت خواهم کرد.