رویداد۲۴ نینا خروشچوف، نوه رهبر سابق اتحاد شوروی و استاد دانشگاه نیویورک در مقالهای برای پراجکت سیندیکیت نوشت: تصمیم اخیر "ولادیمیر پوتین" رئیس جمهوری روسیه مبنی بر صدور دستور حمله همه جانبه به اوکراین، هرگونه منطق سیاسی را حتی از چشم انداز خاصِ حکمروایی شخصِ پوتین، به چالش میکشد. پوتین عملا با این اقدام خود، به جرگه آن دسته از رهبران سیاسی در جهان پیوست که دست به اقدامات غیرمنطقی در سطح گسترده زده اند. در این رابطه به طور خاص میتوان به "جوزف استالین" رهبر سابق اتحاد جماهیر شوروی اشاره کرد که معتقد بود "برای تداوم بخشیدن به قدرتش، باید به طور مدام به آن گسترش بخشد". این منطق عملا استالین را رهنمون به انجام جنایتهایی مخوف حتی علیه مردم خود کرد که از جمله آنها میتوان به راه انداختنِ قحطی گستردهای اشاره کرد که در نوع خود میلیونها اوکراینی را از فرط گرسنگی شدید تا سرحد مرگ برد.
مائو زدونگ رهبر انقلاب کمونیستی چین نیز اظهار نظر معروفی راجع به مفهوم قدرت دارد. وی میگوید که "قدرت از دهانه تفنگ بیرون میآید". رویکردی که در نوع خود منجر به دسترسی چین به سلاحهای اتمی شد. مائو از پدربزرگ من "نیکیتا خروشچوف" رهبر سابق اتحاد جاهیر شوروی درخواست کرد تا تسلیحات اتمی را در اختیار چین قرار دهد. وی سعی داشت تا از این طریق، دشمنان داخلی و خارجی خود را تا جای ممکن بترساند.
در این راستا باید توجه داشت که صرفا اتخاذ یک طرز فکر مشابه با پوتین است که میتواند اقدامات وی در چهارچوب جنگ اوکراین را توضیح دهد. پوتین میگوید که میخواهد اوکراین را از لوثِ وجود نازیهای پاک کند. با این حال برخی ناظران و تحلیلگران این ادعا را بی معنا میپندارند. البته که دلیل اصلی آنها در این زمینه فقط این نیست که "ولادیمیر زیلِنسکی" رئیس جمهور اوکراین، خود یک یهودی است (و اساسا نازیها مخالف با یهودیت بودند نه موافق با آن). در این میان یک سوال مطرح میشود: پس هدف نهایی پوتین از حمله به اوکراین چیست؟ آیا وی میخواهد که ناتو را با نابودی زیرساختهای نظامی اوکراین تنبیه و مجازات کند؟ یا وی بر آن است که یک حکومت دست نشانده را در اوکراین مستقر سازد؟
شاید پاسخ به پرسش بالا مثبت باشد با این حال دلیل اصلی پوتین در حمله به اوکراین، کمتر عملگرایانه و بیشتر هشداردهنده است. اینطور به نظر میرسد که پوتین به دنبال احیای امپراطوری سابق روسیه است و میخواهد "حوزه نفوذ" یکچنین امپراطوری نیز کاملا روشن و مشخص باشد.
ولادیمیر پوتین رویای برگزاری کنفرانسی نظیر کنفرانسهای "یالتا" و "پوتسدام" پس از جنگ جهانی دوم را دارد و دوست دارد که همچون آن کنفرانس ها، وی به همراه روسای جمهور آمریکا و چین، جهان را میان خود تقسیم کنند. در یکچنین کنفرانسی، او و متحد جدیدیش یعنی "شی جین پینگ" تمام سعی خود را خواهند کرد تا نفوذ و قدرت غرب در معادلات جهانی را تضعیف کنند و به طور خاص پوتین بر آن خواهد بود تا قدرت روسیه را به نحو فزایندهای گسترش بخشد.
پوتین سال هاست که از تمایل خود به احیای "پادشاهی مسیحی ارتدوکسِ روس" که بنیان تمدن روسیه است، بواسطه ایجاد یک "اتحادیه روسی" که از روسیه، اوکراین، بلاروس، و مناطق روس نشینِ قزاقستان تشکیل شده، پرده برداری کرده و میکند. در پی حمله تمام عیار اخیرِ روسیه به اوکراین، شاهد بوده ایم که دیگر جمهوریهای سابق شوروری که اکنون خود کشورهایی مستقل شده اند، به شدت هراسان گشته اند. در این راستا حتی مشاهده کردیم که ولادیمیر پوتین به "الهام علی اف" رئیس جمهور آذربایجان اطمینان خاطر داد که "روسیه هیچ طرحی برای استقرار مجدد امپراطوری روسیه در چهارچوب مرزهای سنتی امپراطوری اش ندارد". از منظر پوتین، "این ملت و قومیتِ اسلاو (قومیت اصلی روسیه) است که اکنون تحت کنترل دیگران درآمده است. مسالهای که در نوع خود به شدت نگران کننده است". این دیدگاه به طور خاص از سوی نویسنده مشهور روسی و برنده جایزه نوبل "الکساندر سولژنیتسین" نیز بارها مطرح شده است.
با این همه، رویههای نظامی پوتین تا حد زیادی نوعی واگرایی از این تفکر را نشان میدهند. سولژنیتسین در ارائه تفکرات خود هیچگاه بنیادهای اخلاق گرایی را از دست نداد. در این راستا، اگرچه وی خواستار احیای امپراطوری روسیه میشد با این حال نمیتوان بر اساس دیدگاه وی این را تصور کرد که او با حمله به اوکراین و کشته شدن افراد بیگناه در قالب این جنگ موافق است. این در حالی است که پوتین بارها ابراز کرده و میکند که اوکراین را دوست دارد و آینده این کشور برای وی مهم است با این حال به نحو گستردهای نیز در عرصه عملی آن را بمباران میکند.
تردیدی نیست که کتمان حقایق از سوی پوتین در رایزنیهای وی با رئیس جمهور چین شی جین پینگ که نزدیکترین متحد روسیه در به چالش کشیدن نظام بین المللِ غربی است، تبعات سیاسی ناگواری را برای مسکو به دنبال خواهد داشت. البته که این مساله نگران کننده هم است. این بدان معناست که پوتین دیگر قادر به انجام محاسبات لازم، که تصمیماتِ یک رهبر سیاسی مهم را هدایت میکنند، نیست. مسیری که اکنون پوتین در حال گام گذاشتن در آن است، به جای اینکه روسیه را در جایگاه برابر با چین قرار دهد، عملا آن را در عرصه بین المللی به بازیگری ذیلِ پکن تبدیل میکند.
حمله به اوکراین همچنین دیگران متحدان و حامیان پوتین را نیز نسبت به او بدگمان و بی اعتماد کرده است. برخی از وفادارترین و نزدیکترین متحدان پوتین در غرب، از رئیس جمهور چک "میلوش زِمان" گرفته تا نخست وزیر مجارستان "ویکتور اوربان"، اقدامات وی را به شدیدترین نحو ممکن محکوم کرده اند. با این حال، باید توجه داشت که پوتین با حمله به اوکراین، عملا سالها تلاش جهت توسعه اقتصادی روسیه و بهبود وضعیت اقتصادی این کشور را نیز تضعیف کرده و امیدهای مردم روسیه نسبت به آینده را نیز نابود کرده است. برخی ناظران و تحلیلگران بر این باورند که روسیه اکنون برای دهه ها، عنوانِ یک دولت شرور و منفور را در عرصه بین المللی یدک خواهد کشید.
هنگامی که در چند روز اخیر من با یکی از دوستان در کیِف تماس گرفتم تا بفهمم در این شهر چه میگذرد، وی گفت: «تمامی پناهگاهها باز هستند و مردم همچنین در ایستگاههای زیرزمینی مترو نیز به نحو گستردهای پناه میگیرند.» وی در توصیف وضعیت کنونیِ حاکم بر کیِف به این نکته اشاره کرد که «شرایط کنونی چیزی شبیه به خاطرات و تصوراتی است که از جنگ جهانی دوم نقل میشود و وجود دارد.» در ادامه این فرد سوالی عجیب را از من به عنوان یک شهروند روسیه مطرح کرد: «شما اکنون از من میپرسید که در اوکراین چه میگذرد. این در حالی است که شما مردمِ روسیه این فاشسیت (پوتین) را در قدرت نگه داشته اید.»
اگرچه این شیوه ادراک قابل فهم است با این حال، کاملا درست نیست. روسها پوتین را در ابتدا انتخاب کردند با این حال، در سالهای اخیر صرفا تسلیم حضور وی در قدرت شده اند، زیرا از نظر من، رای مردمِ روسیه دیگر در این کشور اهمیت برخوردار نیست. به همین منوال، این ادعا که ۷۳ درصد از روسها از اقدامات پوتین در مورد اوکراین حمایت میکنند نیز تبلیغات و جنجال سازی محض است. در شرایط کنونی، هزاران نفر در شهرهای مختلف روسیه تجمع میکنند و فریادِ "نه به جنگ" را علیه رغم برخوردهای پلیس روسیه، به نحوی بلند سر میدهند. از این رو، بعید به نظر میرسد که این مرتبه مردم روسیه به راحتی تسلیم دولت خود شوند. در روزها و هفتههای آتی، کشورهای جهان سیگنالهای به مراتب بیشتری را از داخل خاک روسیه و از سوی مردم این کشور مبنی بر اینکه مردم روسیه خواهانِ جنگ اوکراین نیستند، دریافت خواهند کرد.
باید توجه داشت که "استالینیسم" تا زمانی که استالین نمُرد، همچنان زنده بود. این مساله را به نحو مشابهی در مورد "مائوئیسم" در چین نیز شاهد بودیم. دراین نقطه باید این سوال را مطرح کرد: آیا این گزاره در مورد "پوتینیسم" نیز درست است؟