رویداد۲۴ در خاطره این افسر جنایی میخوانیم: از سال ۹۶ در اداره آگاهی شهرستان دنا در استان کهگیلویه و بویراحمد خدمت میکردم. افسر ویژه قتل بودم و شاید در سال تعداد قتلها بهاندازه انگشتان دو دست هم نمیرسید. از اینکه در آنجا خدمت میکردم و مردم جرایم جنایی به ویژه قتل را مرتکب نمیشدند، خوشحال بودم. هر قتلی که رخ میدهد علاوه بر سختی کاری که برای ماموران پلیس به ویژه کارآگاهان اداره قتل دارد روحیه آنها را نیز تحت تاثیر قرار میدهد.
مهرماه سال ۹۸ بود که خبر رسید در یکی از روستاهای اطراف پاتاوه قتلی رخ داده است، سریع با همکاران به سمت محل جنایت حرکت کردیم. پس از حدود نیم ساعت رانندگی به آنجا رسیدیم و آدرس دقیق خانهای که در آن جنایت رخ داده بود را اهالی به ما نشان دادند.
وقتی به محل جنایت رسیدیم بیش از نیمی از مردم روستا در اطراف خانه جمع شده و همه متحیر در مورد این جنایت صحبت میکردند. با سابقهای که از مردم آن محل آن منطقه داشتم برای خودم هم جای تعجب داشت که چرا چنین قتلی رخ داده است.
وارد خانه شدم و مرد و زنی میانسال را دیدم که بهشدت گریه کرده و میگفتند که مقتول فرزند آنها است. افسر پاسگاه در آن محل بود و از او خواستم توضیحات اولیه را بدهد که مدعی شد ساعتی قبل وقتی پدر و مادر این خانواده از خانه خارج شدند، پسر جوان خواهر شانزده سالهاش را خفه و از محل جنایت فرار کرده است.
با وجود اینکه خیلی از زمان جنایت نگذشته بود، اما بخشهای زیادی از جسد بهعلت فشار بر عناصر حیاتی گردن، کبود بود. بعد از دیدن جسد از پدر و مادر او خواستم که در اینمورد توضیح دهند.
آنها که شوکه شده بودند بهسختی سخن میگفتند و فقط در حد چند جمله گفتند دخترمان زیاد با موبایلش کار میکند و برادرش همیشه به او معترض بود، حال هم فکر میکنیم جنایت ربطی به این موضوع داشته باشند.
با توجه به اینکه پسر جوان از محل جنایت فرار کرده بود و برای همه مشخص بود که قاتل، برادر دختر شانزده ساله است تحقیقات در محل جنایت به اتمام رسید و عصر به شهرستان بازگشتم در فکر این بودم که چرا باید یک پسر جوان خواهر نوجوانش را اینگونه با خشم زیاد به قتل برساند.
صبح وقتی به اداره رفتم تمامی مشخصات پسر جوان را برای دستگیری در اختیار نیروهای پلیس استان قرار داده و اطلاعاتش را بهعنوان قاتل فراری در سامانه جامع پلیس آگاهی کشور ثبت کردم. امیدوار بودم خیلی زود این پسر جوان دستگیر شود، اما اینگونه نشد.
چهار روز از جنایت میگذشت و هیچ سرنخی از پسر جوان در دستمان نبود، کمکم داشتم ناامید میشدم که ممکن است او به استانهای دیگر یا حتی خارج از کشور فرار کرده باشد، اما هنوز به ظهر نرسیده بودیم که مرد جوانی با پلیس تماس گرفت و گفت قاتل فراری در خانه او مخفی شده است.
وقتی از او اطلاعات بیشتر خواستم ادعا کرد پسرش با قاتل دوست بوده و او چند روزی است که به بهانه دیدن پسرم به روستای آنها رفته و در خانه آنها مخفی شده است.
مرد جوان هم وقتی متوجه موضوع شده سریع با پلیس تماس گرفته است. بیدرنگ با همکاری نیروهای پاسگاه نزدیک آن روستا به خانه مرد تماسگیرنده رفتیم و او و عامل جنایت را دستگیر کردیم تا او را به پلیس آگاهی بیاوریم.
چند ساعتی طول کشید و دیگر هوا رو به تاریکی میرفت، اما با هماهنگی بازپرس ویژه قتل، بازجویی از او را عصر همان روز آغاز کردم. پسر جوان که از دستگیریاش شوکه شده بود فقط میگفت: نمیخواستم خواهرم خراب شود و گوشی تلفن همراه عامل بدبختی ما است.
وقتی از او خواستم بیشتر توضیح دهد گفت: فکر میکردم خواهرم با پسر جوانی در ارتباط است و از طریق تلفن با او گفتگو میکند و بههمین خاطر تصمیم گرفتم با او صحبت کنم، اما خواهرم هر چه به او میگفتم زیر بار نمیرفت و همیشه کتمان میکرد.
روز جنایت بار دیگر با او صحبت کردم، اما باز هم مثل همیشه ادعا کرد که هیچ کاری نکرده است بههمین خاطر با او درگیر شدم و حین درگیری گردنش را گرفتم و آنقدر فشار دادم که جانش را از دست داد. بعد هم از ترس فرار کرده و در یکی از روستاهای اطراف و خانه دوستم رفتم.
برایم غیرقابلباور بود که اینگونه کسی بتواند خواهرش را فقط بهخاطر یک ظن و گمان بکشد، اما از سوی دیگر خوشحال بودم که قاتل را توانستهام دستگیر کنم.