حجتالاسلام جعفر شجونی، عضو شورای مركزی جامعه روحانیت مبارز تهران و از اعضای شورای مركزی حزب مؤتلفه اسلامی٬ از وعاظ انقلابی یكشنبه-16آبان- دار فانی را وداع گفت.
بخشی از خاطرات حجتالاسلام شجونی که در دوران حیاتش روایت كرده بود را در زیر میخوانید:
حجتالاسلام شجونی در كتاب خاطرات خود درباره رفتار مجاهدین با روحانیون و نیروهای مذهبی در زندان رژیم پهلوی میگوید: در زندان انواع شكنجهها بود. عاملین این شكنجهها گاهی چپیها و گاهی هم مجاهدین خلق بودند. مجاهدین ما را بایكوت كردند. ما حرام و حلالی میگفتیم، نجس و پاكی میگفتیم. آنها روحانی خودشان را كه آدمی خبیث به نام "جلال گنجهای" بود ایدئولوگ و سخنگوی خودشان میدانستند و ما را كه كاركشته و تجربه آموخته و مسن بودیم، مثل بنده، حجتالاسلام آقای فاكر و سایر آقایان را كه آنجا بودند، بایكوت میكردند كه چرا ما میگوییم: «این نجس است، آن پاك است و آن حرام است.»
چپیها میآمدند، مخصوصا دستشان را میشستند و سعی میكردند كه آب آن را به ما بپاشد. گاهی منافقین با هم نهجالبلاغه را معنی میكردند و تفسیر قرآن داشتند. ما هم به عنوان این كه طلبه هستیم و بیكار، میرفتیم مینشستیم تا به قول خودمان، استفاده كنیم اما آنها سكوت میكردند و با هم هیچ صحبت نمیكردند. میگفتیم: آقا، بفرمایید. میگفتند نه! ما دیگر خسته شدهایم. ولی به محض این كه ما میرفتیم، با هم پیچ پیچ میكردند. اینها واقعا مردم را فریب دادند، ملت را فریب دادند. چه قدر سهم امام خوردند. بنده از جوانی تا الان سعی كردهام سهم امام بدهم نه این كه سهم امام بخورم.
با این كه من تبلیغات میكردم و تلاش زیادی داشتم، مجاهدین در زندان به من میگفتند كه ما اسم شجونی را از "احمد رضایی" شنیدیم. آنها میگفتند: "حنیف نژاد" به ما میگفت كه شجونی یك بار فلان جا منبر داغی رفته بود. حتی به من میگفتند: «خودت را حفظ كن. نباید به این زودی ها كشته شوی. تو باید منبرت را بروی. تو باید تبلیغات بكنی» اما نمیدانم مسعود رجوی در زندان چه رابطهای با "حنیفنژاد" و "میهنپرست" داشت و چرا اینها را باقی گذاشتند؟! البته، من در مجلس گفتم كه روسها رجوی را نگه داشتند و از شاه خواستند كه او اعدام نشود. برادرش كاظم رجوی، كه آن وقت در سفارت ایران (در مسكو) بود، به اینجا آمد و از شاه خواست كه مسعود رجوی اعدام نشود. خلاصه آنها كه دور و بر مسعود رجوی بودند و هوادار او بودند، روحانیون را در زندان اذیت میكردند، بایكوت میكردند.
* تفسیر قرآن به روش منافقین
حجتالاسلام شجونی در خاطرات خود درباره تفسیرهایی كه منافقین از آیات قرآن میكردند میگوید: تفسیر قرآن آنها عجیب بود. چه طور میشود كه دو، سه تا دختر چادری نمازخوان و با حجاب و دعای كمیلخوان، به مدت شش ماه با ده، بیست ، سی تا پسر جوان، در یك خانه تیمی زندگی كنند، هم بستر بشوند و برایشان مشكلی هم پیش نیاید؟!
اینها این آیه را به خورد این دخترها میدادند كه «ولایبدین زینتهن الا لبعولتهن» ما میگوییم مواضع زینت را، كه بالای گردن و بالای دستها باشد، نباید جز به شوهرهایشان نشان بدهند؛ اما اینها جور دیگر معنا میكردند و میگفتند: از زانو تا شكم مواضع زینت است. "بعولتهن" را به معنای "شوهر" نمیگرفتند بلكه به معنای "همسنگر" میدانستند و میگفتند زنها نباید مواضع زینتشان را كه از شكم تا زانوست، به كسی نشان بدهند مگر به هم سنگرها. اینها جزء كشفیاتی بود كه در زندان جسته گریخته دستگیر ما میشد. آنها آیات قرآن را این طوری معنا میكردند.
فساد و فحشای منافقین فقط مسئله دختر و پسر نبود. برای اینها در اسلام همه چیز مباح بود كه البته، یك گوشهاش را در سال 1354 درك كردم. واقعاً سال 1353 و 1354 فهمیدم، ولی باز جرأت نمیكردم بگویم. هیچ كس باور نمیكرد كه اینها فساد اخلاقی دارند؛ دخترشان دختر نیست؛ برای زنشان، شوهر و غیر شوهر ندارد؛ به دستور آن طلاق میگیرند و به دستور این ازدواج میكنند. بعدها دیدید كه نمونه ازدواج مریم عضدانلو با رئیس منافقین. این ازدواج كجا با روش "عده" اسلام موافقت داشت.
"ابوذر ورداسبی" كه در مرصاد به درك واصل شد جزو ایدئولوگهای منافقین بود. پسر جلال گنجهای هم در مرصاد كشته شد. چند روز در زندان با ابوذر ورداسبی بودیم. گاهی اوقات در حیاط با هم صحبت میكردیم. او میگفت: گذشت دیگر آن زمانی كه آدم بیاید قرآن را این جور معنا كند كه مثلا آیه ارث میگوید، پسر دو برابر دختر ارث ببرد. ارث باید یكسان باشد. من میگفتم: آقا، حلال اسلام تا قیامت، حلال است و حرام آن، تا قیامت حرام میگفت: نه آقا! اینها چیه؟ و حرفهایی مثل این را تكرار میكرد. اسلام اینها، اسلام امام صادق(ع) نبود. اینها مهمل میگفتند. گاهی میگفتند: امام(ره)، آقای طالقانی و دیگران، هیچ كدام، قرآن و نهجالبلاغه را نمیفهمند. برای این كه ماركسیست را نمیفهمند. در اتاق زندان شماره شش، رجوی این مسئله را به آیتالله انواری گفته بود و او گفته بود: عجب! پس امام صادق(ع) و امام عسگری(ع) و امام رضا(ع)، هیچ كدام از اینها هم قرآن و نهجالبلاغه را نفهمیدند، برای این كه آن زمان ماركسیست نبوده است.
به هر حال، شكنجه در شكنجه بود؛ هم فیزیكی هم روحی ؛ هم منافقین هم چپیها. البته، در زندان باعث خوشحالی ما بود كه افسران رژیم شاه میگفتند: شماها از این چپیها برای ما خطرناكتر هستید. چپیها با اینها بند و بست میكردند اما ما اصلا اهل سازش نبودیم. خیلی خودشان را میكشتند كه ما را یك جوری با خودشان رفیق كنند اما ما - بحمدالله - ایستادگی میكردیم.
*كمك هاشمیرفسنجانی به مجاهدین خلق
حجتالاسلام شجونی در خاطرات خود درباره خوشبینی برخی از روحانیون به اعضای سازمان مجاهدین خلق میگوید: درمورد مساعدت برخی علما با اعضای سازمان مجاهدین خلق، و در مقابل، شناخت امام (ره) از آنها، باید بگویم كه نبوغ و بلوغ سیاسی و فكری گاهی در یك نفر هست و در 500 هزار نفر نیست. فراموش نمیكنم زمانی را كه امام(ره) صحبت از اسرائیل میكرد در حالی كه خیلی ها میگفتند: الكفر ملة الواحده. آنها خیال میكردند اسرائیل یعنی یهودی، حال آن كه آن نفوذ، بصیرت، بینایی و تبحر امام(ره) یك چیز دیگر بود. چه طور در این مسائل امام، اسرائیل را شناخت و آقایان پانزده سال بعد، اسم اسرائیل را بردند. به خاطرم هست كه خودم به بعضیها متلك میگفتم، از كنارم كه رد میشدند میگفتم: الكفر ملة الواحده. آنها میفهمیدند كه من چه میگویم. واقعاً بعضیها بعد از پانزده سال فهمیدند كه صهیونیسم یعنی چه؟ امام(ره)، زمانی میگفت صهیونیسم كه برای خیلیها نامفهوم بود و عقب بودند.
علما هم واقعا، از ته دل، با شاه بد بودند. زمانی هم كه جوانی دل به دریا می زد و جلو میرفت، اگر چپی بود، او را دوست نمیداشتند اما اگر، در ظاهر، نماز میخواند، میگفتند: ماشاءالله! چه خوب نهج البلاغه و قرآن می خواند. غالب علمای ما ساده دل و آدمهای پاكی بودند و خیال میكردند، این آقا كه نماز می خواند و از نهجالبلاغه سؤال میكند، آدم حسابی است. مثلا او سؤال می كرد كه امیرالمؤمنین (ع) اینجا میفرماید كه «الا المر الهك لقد لقحت». حالا این چه میخواهد بگوید، معلوم نیست. مثلاً آیتالله مفتح و آیتالله طالقانی، كم و بیش، باورشان میآمد كه اینها واقعاً مؤمن هستند اما برخورد امام(ره) با آنها یك طور دیگر بود. بعضی از آقایان وجوهات شرعیه را پنهانی به اینها میدادند. من خیلی از كاسبهای بازار را در زندان میدیدم كه میگفتند ما چند هزار تومان به این خانواده دادیم و لو رفتیم. بیچارهها هم خدمت میكردند و هم لو میرفتند. آقای هاشمی رفسنجانی هم علت اتهام و افتادنش به زندان، كمك به مجاهدین خلق بود.
به هر حال، همكاری علما با آنها از روی سادهدلی بود؛ تجربه نداشتند و در خط مبارزه نیفتاده بودند. هنوز متوجه نشده بودند كه این هم یك سلسله مكر و حیله است كه مخارج مبارزاتی خودشان را تأمین بكنند. یك وقتی به بازاری ها، میگفتند نگویید، بیایند مبارزه كنند. اصلا بگذارید، كاسبی كنند و پول در بیاورند. به آخوندها هم نگویید، بیایید وارد گود بشوید. بگذارید روی منبر یك جوری حرفهایشان را بزنند. اینها فقط بودجه ما را تأمین میكنند، ما هم وارد گود میشویم. البته، عدهای از آنها جوانهای سالم و صالح را فریب دادند. من جوانهایی را سراغ داشتم - كه خدا میداند - هر وقت به زندان میرفتم، بچههای كوچك مرا بغل میكردند و این طرف آن طرف میگرداندند. بعدها اینها را مثل بادكنك باد كردند و مثلا میگفتند تو شاخه نظامی باش و تو شاخهٔ فرهنگی. آن قدر به اینها عنوان و منصب دادند كه اینها خیال كردند خبری است. یك حركت كردند، گیر افتادند و اعدام شدند.