این روزها در خبرها و گزارشهایی که درباره وضعیت
آسیبهای اجتماعی میشنویم به تناوب به اصطلاحاتی مثل «زنانهشدن فقر» یا
«زنانهشدن اعتیاد» برمیخوریم. همینطور که میدانید هر یک از این
اصطلاحات میتواند از منظر مطالعات جنسیت مورد بررسی موشکافانه قرار گیرد.
به نظر میرسد گفتاری که در اینجا دارد تولید میشود بیشتر مربوط است به
اینکه امر اجتماعی دارد به جنسیت محدود میشود. نظر شما چیست؟
این موضوع باید از دو وجه مورد بررسی قرار گیرد؛ یک وجه آن به ادبیات و سیاستگذاریهای بینالمللی برمیگردد که موضوع آسیبها را برای برخی از گروههای اجتماعی مثل زنان، پررنگتر نشان میدهد و این کار بهدلیل حساسسازی دولتها و جلب توجه عمومی به موضوعات مربوط به زنان و گروههایی است که در برنامههای توسعه کشورها کمتر مورد حمایت بودهاند. گاهی هم این اصطلاحها برای این است که فاجعهباربودن موضوع را نشان دهند؛ چون زنان در همه جوامع، حافظان امر اجتماعی بودهاند و وقتی آسیب اجتماعی به آنها میرسد، یعنی موضوع خیلی حاد شده است و حتی زنان نیز قدرت مقاومت خود را در مقابل آسیب از دست داده و به آن تن دادهاند؛ البته ناگفته نماند برخی آسیبها و مشکلات اجتماعی، گویی زنانه است و بعضی مردانه. یک تصور قالبی نادرست وجود دارد که مثلا روسپیگری را فقط منحصر به زنان میداند و دزدی یا کیفقاپی را مردانه تلقی میکند. ما بهطور سنتی و فرهنگی یکسری آسیبها را برای یک جنسیت خاص قبول نمیکنیم. مثلا در حوزه روسپیگری کودکان و مردان وارد شوند آن وقت آن حوزه فاجعهبارتر میشود.
اگر بخواهیم موضوع را بهتر موشکافی کنیم باید بهسراغ نگاه سنتی برویم. در نگاه سنتی برای زنان و دختران یک هنجار رفتاری مشخص قائل شده است. زنان عمدتا در ساختار خانواده تعریف میشوند و نیروهایی هستند که خانواده را در برابر سایر بحرانها حفظ میکنند؛ بنابراین اگر آنها به سمت آسیبهای اجتماعی کشیده شوند، گویی ناموس خانواده از دست رفته و ماهیت و وجود آن در معرض خطر قرار گرفته است. زنان، ثروت برخی جوامع هستند و با درگیرشدن آنها در آسیب، این ثروت از دست میرود. ناگفته نماند این نوع گفتمان سنتی ممکن است خیلیها را به شور بیاورد. خیلی از افراد خیر وقتی میشنوند دختر یک خانواده درگیر اعتیاد است، سرنوشت آن خانواده برایشان ترحمبرانگیزتر میشود تا اینکه بگویند مثلا دو پسر خانواده درگیر اعتیاد هستند. معمولا پسران مسئول کارهای خودشان هستند و خانواده با وجود درگیری آنها در آسیب به حیات خود ادامه میدهد اما اگر زن یا دختری در خانواده درگیر آسیب شود، آن خانواده از نظر ما کاملا فروپاشیده است.
با همه اینها، وقتی جامعه در یک وضعیت آسیبی خطرناک میافتد و مرزهای
تحملپذیر اجتماعی از نظر تحمل حدی از آسیبها، رد میشود، دیگر موضوع
جنسیت خیلی کمرنگ میشود. ظاهرا در جامعه ما این اتفاق دارد میافتد و
مسئولان هم دارند باور میکنند درصد آسیبهای اجتماعی در همه حوزهها در
حال ردکردن مرزهای تحملپذیر است. در چنین مرحلهای، آسیبهای اجتماعی چتر
خود را بر هر دو جنس باز میکنند. یعنی ما میبینیم زنانی هستند که
کارتنخواب بوده، زبالهگرد هستند یا در سرقتهای بزرگ سازمانیافته شرکت
میکنند.
یعنی شما میگویید برخی سیاستگذاران به این باور رسیدهاند و
از زنانهشدن فقر و اعتیاد حرف میزنند؟ آیا متوجه بار معنایی این موضوع
شدهاند که مثلا باید برای زنانی که درگیر مواد مخدر هستند یا زنان
کارتنخواب شرایطی فراهم کرد تا از آسیبهای دیگر مثل تجاوز و خفتگیری
مصون بمانند؟
خیر، ممکن است متوجه بار معنایی موضوع با آن مفهومی که مدنظر شماست،
نباشند؛ یعنی اعمال نوعی تبعیض مثبت برای حمایت از زنان در معرض آسیب و به
یک واکنش احساسی اکتفا شود. اگر آسیب تا این حد گسترده شود، زنها هم دیگر
در تمام حوزهها وارد میشوند. وقتی فقر از یک حدی میگذرد و عمومیت پیدا
میکند و آدمهای بیشتری را درگیر میکند، همه متغیرهای اجتماعی از جمله
سن، جنس، طبقه و ... را درگیر میکند. این در واقع، چهره عریان فقر است که
همه گروههای اجتماعی را درگیر میکند. تکدیگری، شرکت در قاچاق اعضای بدن،
زبالهگردی و قاچاق نوزاد؛ اینها همه چهرههای فقر هستند.
زنانهشدن فقر و اعتیاد در ادبیات جهانی چه جایگاهی دارد؟
فعالان حوزه زنان روی زنانهشدن فقر بسیار تکیه میکنند، برای اینکه
دولتها را نسبت به وضعیت زنان حساس کنند. تبعیض مثبت در ادبیات فمینیستی،
در واقع درخواست از دولتها برای یادآوری مسئولیتهای اجتماعی و تدوین
سیاستهای حمایتی بهنفع زنان است. با این همه، نقدی که در اینجا به این
ادبیات وارد میشود این است که برای دستیابی به این هدف از حوزه آسیب
استفاده میکند. این مسئله میتواند بهنوعی بازتولید گفتمان قربانیساز
برای زنان تبدیل شود.
وقتی میگوییم اعتیاد زنانه شده یا فقر زنانه
شده، میخواهیم نشان دهیم ابعاد آسیبهای اجتماعی فاجعهبار شده است. فرض
بر این است که زنان بهراحتی سنگرها را ترک نمیکنند و آخرین افرادی هستند
که در برابر سختیها و بحرانها از هم میپاشند یا به اصطلاح کم میآورند.
فرض بر این است که زنان آخرین کسانی هستند که فرزندانشان را رها میکنند.
در بیشتر جوامع تعداد مردانی که خانواده را ترک میکنند، بیش از زنان است.
همیشه فرض بر این است که زنان همه تلاششان را میکنند تا زندگی را حفظ
کنند. این باور غالب شده که زنان صبورتر هستند و الگوهای سنتی هم با ماندن
زنان و مادران ما در شرایط سخت، تقویت شده است.
با وجود این مسائلی که مطرح کردید، امروز میبینیم که الگوی زن
سنتی و صبور که ساخته یک فرهنگ است در جوامع در حال گذار تا حدودی بهدلیل
دامنهدارشدن آسیبهای اجتماعی فروپاشیده و به قول شما، زنان هم مانند
مردان در معرض انواع آسیبهای اجتماعی هستند.
بله دقیقا. این یعنی فاجعه از سر گذشته است! این هشدارهای فعالان حقوق
زنان در واقع نشاندهنده عمق فاجعهای است که در جامعه در حال رخدادن است.
زیادشدن زنان سرپرست خانوار، با توجه به موقعیت فرودست آنها در محیط کار،
وضعیتشان را در موقعیت بدتری قرار داده است. بسیاری از این زنان، در چنین
شرایطی با وجود سالها تلاش و کار طاقتفرسا، ممکن است در اثر فشارهای
محیطی درگیر آسیبهای مختلفی شوند، در چنین حالتی، علاوه بر مرد که زندگی
را به هر دلیل ترک گفته بود، زنان هم درگیر فروپاشیهای روانی پیچیدهای
میشوند که آنها را به سمت انواع آسیبها سوق میدهد. اینجا هیچ تفاوتی به
لحاظ ساختاری بین مرد و زن نیست. این زنان در مرحلهای قرار میگیرند که
بهدلیل خشنشدن مناسبات، استراتژیهای زیستشان را که فرهنگ و عرف به آنها
آموخته است، بهتدریج از دست میدهند و همه چیز را رها میکنند و درگیر
آسیبهای مختلف میشوند. میخواهم بگویم وقتی آسیب از حد بگذرد، دیگر زن و
مرد نمیشناسد. مدافعان حقوق زنان معتقدند در چنین حالتی، نیروهایی که باقی
مانده بودند و میتوانستند آسیب اجتماعی را ترمیم کنند، از دست رفتهاند.
پس دولتها میخواهند از این زنان حمایت ویژه کنند اما این ادبیات و گفتمان
متمرکز بر آسیبشناسی جنسیتی، گاه فقط ورد زبان شده و فقط به فریادهای
احساسی اکتفا میشود.
بنابراین همینطور که گفتید گروههای مختلف مدافع حقوق زنان، به
گونهای هشدارآمیز از عناصر تقدیسشده در فرهنگ سنتی استفاده میکنند تا
به دولتها هشدار دهند اگر تا به امروز، زنان را آخرین کسانی میدانستید که
سنگرها را ترک میکنند، امروز آنها هم بهدلیل گستردهشدن آسیبهای
اجتماعی سنگر را ترک کردهاند. این فروپاشی در ساختار قدرت چطور فهمیده و
تئوریزه میشود؟
اینکه در ساختار قدرت، چطور جنسیت تعریف و بازتولید میشود، متفاوت است.
در برخی نگاهها، مفاهیم و امور اجتماعی ارزشگذاری میشوند؛ مثلا
میگوییم قول مردانه یا شجاعت، دفاع یا حرکت مردانه. در چنین حالتی، هر
چیزی که با قدرت و نیرو ارزشگذاری شود، به مردان نسبت میدهیم و هر آنچه
مقدس یا از آن طرف، نوعی بحران یا کژکاردی یا آسیب تلقی شود، به زنان نسبت
میدهیم. ما از زنانهشدن فقر حرف میزنیم اما هیچگاه از «مردانهشدن ثروت»
حرف نمیزنیم و آن را مورد نقد قرار نمیدهیم. درست است؛ معمولا موضوعات
ناشی از ضعف را به زنان نسبت میدهیم و موضوعات ناشی از قدرت، ثروت و کنترل
را به مردان! درحالیکه اگر در جامعهای زندگی کنیم که سیاستگذاریها به
سمت و سوی فرصتهای برابر برای هر دو جنس حرکت کند هم مردان و هم زنان، هم
در معرض آسیب و هم در معرض ترمیم خودشان هستند.
به عبارت بهتر، در
شرایط یک جامعه ایدهآل، زنان و مردان هیچکدام از یکدیگر عقب نیستند که
یکی از دیگری عقب بماند یا در موردی مثل رشد آسیبهای اجتماعی از گروه دیگر
پیشی بگیرد. در چنین شرایطی، برای آسیب یا قدرت تفسیر، جنسیتی قائل
نیستیم. هم آسیب، انسانی و هم قدرت، یک قدرت انسانی است. جامعه برای اینکه
خودش را بازسازی کند از هردوجنس استفاده میکند. اگر آسیبی هم رخ دهد، همه
جامعه بهدنبال ترمیم آسیب برای تمام اقشار جامعه است، نه تعمیم، تکرار
گفتمان و منحصر کردن آن به یک جنس خاص.
با این همه، میبینیم که مواجهه
با بحران به شیوه متفاوتی صورت میگیرد. در جوامع در حال توسعه و جوامعی
که زنان در موقعیت فرودستی قرار دارند، طبیعتا وقتی آسیبی گسترده میشود،
توانایی مقاومتشان بسیار اندک است و با وجود برخی نگاههای غلط فرهنگی
بهدلیل توزیعنکردن عادلانه و برابر توانمندیها و فرصتها بین افراد
جامعه، زنان بیشتر در معرض خطر قرار میگیرند.
در جامعهای که زن و مرد
با هم در تمام تصمیمگیریها مشارکت دارند و فرصتها و تهدیدها به یک نسبت
بین آنها توزیع شده، در این صورت نه فقر و نه اعتیاد، هیچکدام منحصر به
زنان یا مردان نمیشود. در چنین حالتی، اگر اینطور در نظر بگیریم که
اعتیاد برخورد فرد با یک موقعیت اضطرابآور است که در آن اعتماد به نفسش را
از دست میدهد و برای از بین بردن تشویش خاطرش به مصرف مواد مخدر روی
میآورد، در این حالت باید در نظر بگیریم که اگر در خانواده روابط برابر
وجود داشته باشد، اصلا این اضطراب اتفاق نمیافتد که کسی به سمت اعتیاد
برود. در این خانواده، اعتیاد نه زنانه است و نه مردانه و این دو نفر با هم
جلو میروند.
این اتفاق به گونهای دیگر در خانوادههایی که درآن زن و
مرد درگیر اعتیاد هستند، میافتد. مشاهدات میدانی نشان میدهد بسیاری از
زنان دارای سوءمصرف مواد که دارای همسر هستند، عمدتا از طریق همسرانشان
درگیر مواد شدهاند. در یکی از کلینیکها، آقایی را دیدم که هشت سال بود
حشیش مصرف میکرد و آمده بود تا ترک کند، مرتب هم تکرار میکرد: من از
خانواده باآبرویی هستم، از تنها چیزی که ناراحتم این است که همسرم را درگیر
مواد کردهام. به خاطر او، میخواهم ترک کنم.
از طرف دیگری هم میتوان
بررسی کرد. در طبقات فرودست، گاهی روابط دموکراتیک و برابر در خانواده
وجود ندارد، زن و مرد با هم گفتوگو نمیکنند و مسائل با مشارکت هر دو حل
نمیشود. سلسلهمراتب قدرت در این خانوادهها از پیش تعریف شده است. آنها
نیاموختهاند در برابر بحرانهایی مثل فقر، استیصال، بیکاری و مواردی از
این دست بجنگند و به هم اتکا کنند. به آنها یاد داده شده که شرایط و ساخت
اجتماعی همین است و روابطی دموکراتیک وجود ندارد؛ بنابراین اشخاص خودشان را
تنها احساس میکنند و با بحران بهتنهایی مواجه میشوند به همین دلیل،
مردان فکر میکنند مسئول همه چیز هستند و این اضطراب زیادی را برایشان
ایجاد میکند. طبیعی است که مرد در برابر وخامت اوضاع تحت فشار قرار بگیرد و
نتواند مقاومت کند. وقتی مسئولیتها تقسیم نشود و ساختار هم دموکراتیک
نباشد، زن به دلایلی کنترل خود را بر زندگی از دست میدهد و مرد هم به
دلایل دیگری از پس تحمل شرایط برنمیآید. در چنین شرایطی، آنقدر آسیب
گسترده میشود که یکباره به صرف همان تعریف سنتیای که از ساختار خانواده
دادهایم، فریاد سر میدهیم که اعتیاد یا کارتنخوابی زنانه شده است
درحالیکه چارهای برای کاهش گستردگی آسیبی که دامن کل خانواده را گرفته
است، نمیاندیشیم.
برخی از مسئولان در بسیاری از موارد از اصطلاحاتی
چون زنانهشدن اعتیاد، بهعنوان هشداری برای ممانعت از دامنهدارشدن نوع
خاصی از آسیبها که برای زنان قبیح است، استفاده میکنند مثلا میگویند
زیادشدن تعداد دختران سیگاری یا ارائه گزارش درباره رکوردزدن دختران
قلیانی! به نظر میرسد گاهی این نوعی جریانسازی است که هدفی ورای
چارهاندیشی برای کاهش آسیب دارد. معمولا طبقات فرودست با همان بحرانها که
درباره آن صحبت کردیم، تنها میمانند و در بدترین حالت، چراغ خاموش در
کمپها و گوشه خیابانها به حال خودشان رها میشوند اما بهکاربردن اصطلاح
زنانهشدن اعتیاد برای زنان طبقه متوسط انگار معنای دیگر دارد.
به
نظرم، موضوع آنقدر طبقاتی نیست که رسانهای است. رسانهها به گفتمانی دامن
میزنند که بازتولید یک فرهنگ هشداردهنده است که میگوید، ببینید که
نوامیسمان از دست رفتند. وقتی که مسئولی میگوید دختران قلیانی رکورد زدند،
اگر ما بگوییم چرا این تیتر را زدهاید؟ به ما میگویند پس به عقیده شما،
دختران حق دارند که قلیان بکشند!!! اما رسانهای که به این گفتار دامن
میزند چیزی را که تا پیش از این کمرنگ بوده است، به شکل تندتری به جنسیتی
خاص منحصر میکند و مثلا میگوید دختران سیگاری زیاد شدهاند. در این حالت،
رسانه میخواهد بالارفتن تعداد سیگاریها را بزرگ کند اما از روش غلطی
استفاده میکند و روی احساسات اصطلاحا ناموسی سوار میشود. بحث این است که
بهجای اینکه بیایید روی مسائل جنسیتی دست بگذارید، درباره خود موضوع حرف
بزنید و با آن برخورد کنید.
چیزهایی در جامعه از دست رفته است که باعث
شده چه زن و چه مرد سنگرهای خود ترک کنند و دل به سرگشتگیهای بیرونی
بسپارند. افسردگی، مهاجرت بدون هدف مشخص، گشتوگذار بیهدف در شهر،
آوارگیهای خودخواسته و حتی خانهنشینیهای مستمر هم در رده همین
سرگشتگیها قرار میگیرد. آیا میتوانیم بگوییم هریک از اینها منحصر به
زنان است و مردانه نیست یا برعکس. طبیعی است که هر دو درگیر این مسائل
هستند و هردو به یک نسبت از عواقب کژکارکردی ساختارهای اجتماعی رنج
میبرند. رسانهای که گفتمان را نشر میدهد، دراینزمینه مسئول است.
رسانهها موظف هستند برای برخورد با آسیبهای اجتماعی، تصورات جامعه را
نسبت به دلایل بروز آسیب دستکاری کنند. قالبهای ذهنی آدمها امروزه در
گروی آگاهیبخشی مبتنی بر دیدگاه خواستار تغییر رسانه است. در چنین شرایطی،
رسانهها نباید به دوگانههای جنسیتی، فرهنگی و قومیتی دامن بزنند.
به
نظر شما، آیا مسئولان مربوطه فهم دقیقی از بهکارگیری این اصطلاحات دارند؛
یعنی براساس حساسیتهای جنسیتی مثل مخاطرات بیشتر کارتنخوابی برای زنان،
درباره وضعیت این زنان موضعگیری میکنند و داد سخن سر میدهند که مثلا
تعداد زنان کارتنخواب زیاد شده است.
باید اینگونه باشد اما وقتی ردیف
بودجهای برای حل مشکلات این افراد در نظر گرفته نمیشود، تکرار برخی
حرفها دردی از کسی دوا نمیکند. زمانی که برنامهای وجود نداشته باشد،
چطور میتوان به تمایل برای کاهش آسیبها و محرومیتهای اجتماعی امیدوار
بود. وقتی همیشه از آسیب حرف میزنیم و مرتب تکرار میکنیم که فقر زنانه
شده یا اعتیاد زنانه شده، انگار که فقط احساسات خرج کردهایم. در واقع، اگر
قرار باشد موضوع آنقدر فاجعهبار شود، باید برنامهای برای آن داشته
باشیم ولی عملا میبینیم که این اتفاق نمیافتد.