رویداد۲۴ علیرضا نجفی: «من میدانم باید خودم را بکشم، مثل یک پشه پست و پلید خود را از روی زمین پاک کنم. اما جرات خودکشی ندارم. زیرا از علو طبع میترسم. میدانم که این کار یک فریب دیگر خواهد بود، آخرین فریب از رشته بینهایت دراز فریبها» / رمان جنزدگان نوشته فیودور داستایفسکی
«خودم را در چنان تنهایی وحشتناک احساس کردم که به فکر خودکشی افتادم. چیزی که مرا متوقف کرد، این ایده بود که هیچکس، هیچکس، با مرگ من تحت تأثیر قرار نمیگیرد و من حتی در مرگ بیشتر از زندگی تنها خواهم بود.» / رمان تهوع اثر ژان پل سارتر
خودکشی یکی از معضلات و مسائل جدی بشر است که پرداختن به آن هر روز اهمیت بیشتری مییابد. دلیل این اهمیت روز افزون، افزایش فزاینده نرخ خودکشی در جهان و بهویژه در ایران است.
در دنیا حدود ۸۰۰ هزار نفر هر ساله بر اثر خودکشی میمیرند که این آمار دو برابر تمام قتلها و تلفات جنگی است. اقدام به خودکشی و مجروح و معلولیت بر اثر آن نیز چهار برابر این آمار است. بر خلاف تصور رایج، ژاپن از کشورهایی نیست که نرخ خودکشی در آن بالا باشد، بلکه کشورهای فقیر و استبدادزده در صدر هستند؛ مثلا نرخ خودکشی در روسیه چهار برابر ژاپن است و لیتوانی و کریباتی نرخی حدود شش برابر بیشتر از ژاپن دارند.
در بین کشورهای جهان لسوتو، گویانا و اسواتینی بیشترین آمار خودکشی نسبت به جمعیت را دارند و در کل کشورهای فقیر چندبرابر دیگر کشورها دچار مشکل خودکشی هستند. در ایران نیز آمار خودکشی هر سال بیش از پیش شده است و این وضعیت به حدی رسیده که بنا بر گزارش معاون اجتماعی سازمان بهزیستی در سال ۱۴۰۰ بیش از یک میلیون نفر در ایران اقدام به خودکشی کردهاند. نرخ خودکشی در ایران هر سال افزایش یافته و بنابر تخمین معاون سازمان بهزیستی این افزایش به علت افزایش بیکاری و میزان فقر در کشور بوده است. همچنین ایلام و کرمانشاه در میان مناطق مختلف ایران بیشترین نرخ خودکشی را داشتهاند.
آمار تکاندهنده افزای خودکشی تنها مختص سازمان بهزیستی نبوده است. دبیر کمیته پیشگیری از خودکشی انجمن علمی روانپزشکان ایران میگوید: «در ایران گزارشهای رسمی سازمان پزشکی قانونی کشور، نشان میدهد که از سال ۱۳۸۴ تاکنون خودکشی روند صعودی داشته است.»
در چنین وضعیتی تحلیل علل خودکشی و اقدام برای رفع آنها ضروری است. اما برای تحلیل و فهم چیستی و چرایی خودکشی باید به علومی که درباره این پدیده بحث کردهاند بپردازیم؛ جامعهشناسی و روانشناسی.
اکثریت متفکران امروز جهان دلایل خودکشی را اجتماعی میدانند و دلایل روانشناختی را استثنا به شمار میآورند که همین امر باعث توجه روانشناسان به علل اجتماعی خودکشی نیز شده است. شواهد آمار با قاطعیت اثبات میکنند که علل اجتماعی بیشترین تاثیر را در روند افزایش یا کاهش نرخ خودکشی دارند و خودکشی نه پدیدهای روانی که پدیدهای اجتماعی است. البته این به معنای انکار ساز و کارهای روانی در خودکشی نیست، بلکه تاکید بر اجتماعی بودن علل و انگیزههای روانی انسان است.
در این متن به واسطه گزارش مهمترین کتابی که تا کنون درباره خودکشی نوشته شده است، بنا داریم درباره علل وقوع آن و افزایش روزافزون نرخ خودکشی در ایران تامل کنیم. یکی از شاهکارهای علوم انسانی در عصر جدید کتاب «خودکشی» اثر امیل دورکیم است. با توجه به اینکه این کتاب در سال ۱۸۹۷ به چاپ رسیده است، آمار و دادههای آن مربوط به قرن نوزدهم هستند، ولی نتایج و روش شناسی وی تا همین امروز هم اعتبار دارد و در پژوهشهای اجتماعی منشا اثر است.
دستاورد بزرگ دورکیم در این کتاب، و دیگر آثارش، نشان دادن اهمیت جامعه در حیات انسانی بود و فهم جامعه مدرن بدون آشنایی با دستاوردهای فکری دورکیم ممکن نیست. مطالعات دورکیم درباره خودکشی بر اساس دادههای آماری بود سراسر کتاب وی مملو از دادههای تجربی است؛ اما آنچه این کتاب را از دیگر بررسیها متمایز میکند، روش بررسی دادههای تجربی و نتیجهگیری شگفتانگیز دورکیم است.
دورکیم با زحمت فراوان دادههای عظیم آماری سراسر اروپا را جمعآوری و بررسی کرد تا به روند و علل خودکشی پی ببرد و نهایتا نشان داد که خودکشی بیش از اینکه علل فردی داشته باشد، علل اجتماعی دارد و اساسا پدیدهای اجتماعی است.
یافتههای دورکیم نشان داد که بیماریهای روانی نقش ناچیزی در دامن زدن به خودکشی دارند و اینگونه نیست که هر کس خودکشی میکند بیمار روانی باشد. وی با بررسی تمام آمارهایی که در اروپای آن زمان در دسترس بود دو عامل اصلی خودکشی را تبیین کرد که کم یا زیاد بودن هر کدام باعث خودکشی میشود و در مجموع از چهار نوع خودکشی سخن گفت که هر چهار نوع آن علل اجتماعی دارند. پیش از دورکیم، عللی چون «جنزدگی»، «بیتقوایی»، «وضعیت آب و هوا»، «پوچگرایی»، «افسردگی» و... را به عنوان علل خودکشی ذکر میکردند. دورکیم در پژوهش دورانساز خود، بطلان تمام این عوامل را اثبات کرد و نظریهای در باب خودکشی داد که هنوز پس از گذشت بیش از یک قرن معتبر است و حتی در پژوهشهای پزشکی و روانپزشکی به آن رجوع میشود.
به گزارش رویداد۲۴ در طول تاریخ خودکشی عملی شنیع محسوب میشد. در یونان باستان کسانی که خودکشی میکردند حق دفن شدن با تشریفات رسمی را نداشتند و کسی نباید برای آنها مراسمی سوگواری برپا میکرد. پس از ظهور مسیحیت نیز خودکشی بدل به عملی کفرآمیز شد که در نتیجه وسوسه شیطان انجام میگیرد و مرتکب آن رستگار نمیشود. این پیشینه و منفی بودن خودکشی در اغلب جهانبینیها و ادیان، متفکران مدرنیته متقدم در قرون ۱۵ تا ۱۹ را نیز متاثر کرده بود.
به گزارش رویداد۲۴ متفکران قرون هجدهم و نوزدهم میلادی، خودکشی را حاصل نوعی روانپریشی میدانستند. آنها اعتقاد داشتند مغز انسان از چهار کانون تعادل ساخته شده که با درهم ریختن تعادل طبیعی آن، فرد دچار جنون شده و خودکشی میکند.
نتیجهای که این متفکران از چنین تبیینی میگرفتند این بود که یک نوع همبستگی طبیعی میان روانپریشی و خودکشی وجود دارد؛ فردی که دچار روانپریشی میشود به احتمال زیاد خودکشی هم میکند و کسی که بیماری روانی نداشته باشد، از خودکشی مصون است.
دورکیم با جمعآوری دقیق آمارها و شواهد سراسر اروپا اثبات کرد که چنین نظری غلط است. استدلال وی این بود که بر اساس آمار، روانپریشی و بیماری روانی در میان یهودیان بیشتر از دیگر گروههاست، ولی آمار خودکشی و حتی گرایش به خودکشی در میان آنان بسیار اندک است. همچنین آمارها نشان دادند بر خلاف تصور، مناطقی که تعداد دیوانگان و بیماران روانی در آنها پایین است، آمار خودکشی بالایی دارند.
تبیین دیگری که در قرن نوزدهم بسیار پذیرفته شده بود، عبارت بود از خودکشی فصلی. در دوران دورکیم نظریات پوزیتیویستی بیش از دیگر ایدهها نفوذ داشتند و خودکشی فصلی نیز از دسته نظریات پوزیتیویستی محسوب میشود.
پوزیتیوییسم (Positivism) مکتبی فلسفی بود که با آگوست کنت (Auguste Comte) پا گرفت و دعوی پایان فلسفه، دین و انواع دیگر شناخت بشری را داشت و تنها نوع شناخت را علوم تجربی با «گزارههای اثباتپذیر» اعلام میکرد. اثبات نیز تنها با مشاهدات تجربی مجاز شمرده میشد.
پوزیتیویستها در تبیین علت خودکشی، تابع نظریهای بودند که در عصر روشنگری مطرح شد و مدعی بود که در فصول سرد و با کم شدن نور خورشید و سرمای هوا خودکشی افزایش مییابد و میتوان آن را ضعف فردی در برابر محیط دانست.
این نظریه که توسط مونتسکیو مطرح شده بود، هوای سرد را عامل تیرگی احوال درونی انسانها اعلام کرده بود و مدعی بود خودکشی در کشورهای سرد مانند سوئد و روسیه بیش از دیگر مناطق است. اما در قرن نوزدهم و با ثبت دقیق آمار مرگ و میر اتفاق جالبی افتاد و آن اثبات این نکته بود که اتفاقا خودکشی در فصول تابستان و بهار بیشتر میشود و اغلب خودکشیها در میاه روز و جنب و جوش اجتماعی رخ میدهند.
انتشار چنین آماری باعث شده بود افرادی، چون «چزاره لومبروزو» نظریه عکس مونتسکیو را مطرح کنند و قائل به نسبت خودکشی و گرما شوند. لومبروزو میگفت بدن انسان در هوای گرم بیشتر فعالیت میکند و کالری بدن نیز کم شده و در نتیجه فرد دست به خودکشی میزند.
دورکیم با قیاس آمار خودکشی در شمال و جنوب اروپا نشان داد نرخ خودکشی در کشورهایی که آب و هوای یکسانی دارند بسیار متفاوت است و اتفاقا بیشترین میزان خودکشی در اروپای مرکزی و شهرهای بزرگی، چون پاریس و برلین رخ میدهد.
آمار نشان میداد که بیشترین خودکشیها در هوای خوب، و بویژه در تابستان رخ میدهند، هنگامی که فعالیت و کار روزانه بیشتر میشود، نرخ خودکشی نیز افزایش مییابد. متفکران عصر روشنگری نمیخواستند بر قوه عقلانی بشر ایراد بگیرند یا مشکل را از مناسبات اجتماعی، که تصوری، چون مولیر از آن داشتند، بدانند. همین موضوع باعث شده بود که از فهم منطق خودکشی و پدیدههایی، چون افسردگی و جنون ناتوان باشند.
گروه دیگری نیز خودکشی را مربوط به نژاد میدانستند و پدیدهای موروثی ارزیابی میکردند. دورکیم در برابر این گروه استدلال کرد که مردم کشورهای آلمان، سوئیس و اتریش همه از نژاد ژرمن هستند، ولی خودکشی در میان آلمانیها بیشتر است. اگر نژاد عامل خودکشی بود، این تفاوت نباید دیده میشد.
دورکیم در قسمت دیگر کتابش نظریات آن دسته از روانشناسانی را نقد میکند که به ارثی بودن خودکشی باور داشتند و با رجوع به آمارها نشان میداد اولا هر چقدر سن افراد بالاتر میرود، نرخ خودکشی نیز بیشتر میشود؛ و دوما اینکه در کشورهایی مانند آمریکا خودکشی مردان سه برابر زنان است. اگر خودکشی پدیدهای موروثی بود باید در مورد هر دو جنس زن و مرد به یکسان صدق میکرد و کودکان نیز به میزان بزرگسالان خودکشی میکردند.
نکته تکان دهنده در دادههای آماری دورکیم، عبارت بود از نسبت میان «میزان سطح سواد» و «فعالیت اجتماعی» با نرخ خودکشی. وی نشان داد با افزایش سطح سواد و میزان کار اجتماعی، میزان خودکشی نیز افزایش مییابد. اما چرا؟ چرا انسانهای باسوادتر، فرهیختهتر و فعالتر بیشتر خودکشی میکنند؟
در این مرحله دورکیم تبیین خاص خود را ارائه کرد که تا امروز معتبر است. محور تبیین دورکیم چنین بود: «خودکشی ربطی به آب و هوا، نژاد و وضعیت روانی ندارد، بلکه پدیدهای اجتماعی است و در نتیجه رابطه مشکلدار فرد با گروهاجتماعی خود به وجود میآید.»
تنها نظریهای که میتوان با آن روندهای کلی خودکشی و کاهش و افزایش آن در شرایط و مناطق مختلف را نشان داد، تحلیل جامعهشناختی است. حال ببینیم دورکیم چگونه به تحلیل جامعهشناختی خود درباره خودکشی میرسد و نظریه او چه معنایی دارد. برای این کار باید از دو مفهوم بنیادین آغاز کرد که با سنجش آنها میتوان روند خودکشی در کشورهای متفاوت و دورانهای تاریخی مختلف تحلیل کرد؛ «همبستگی اجتماعی» و «انسجام اجتماعی»
این دو، عوامل اصلی خودکشی هستند که افراط و زیادهروی، و تفریط و کم شدن هر کدام فرد را به خودکشی سوق میدهد. بنابرین خودکشی دو عامل دارد، و با کمتر از حد یا بیشتر از حد شدن هر یک از این دو عامل به وجود میآید. نتیجتا میتوان از چهار نوع خودکشی سخن گفت که ذیلا هر کدام از آنها را تشریح خواهیم کرد.
از همبستگی اجتماعی آغاز کنیم. همبستگی اجتماعی به معنی احساس تعلق فرد به اجتماعی که در آن زیست میکند است و خودکشیهای برخاسته از این مساله، در نتیجه ارتباط مشکل دار افراد با گروههای اجتماعی خود است. این ارتباط مشکلدار فرد با جامعه، اگر ناشی از احساس تعلق اجتماعی پایین باشد، در این صورت فرد احساس تنهایی و انزوا خواهد داشت و توان ارتباط با محیط و انسانهای اطراف را از دست خواهد داد. دورکیم خودکشی افراد در چنین حالتی را خودکشی خودمحورانه (Egoistic) مینامد.
در خودکشی خودمحورانه، فرد فاقد پیوستگیهای عاطفی به افراد دیگری میشود که زندگی را ارزشمند و کمتر خود خواهانه میبیند. دورکیم درباره این نوع از خودکشی میگوید: «حمایتهای عاطفی که غوطه خوردن در ژرفای حیات گروهی میتواند فراهم کند. او به خمیر مایهها و نیروی ابتکار عمل خود باز گشته است. او از توفیق گروه، هیچ رضایتی به دست نمیآورد و پیروزی یا شکست گروه برایش به یک معنا است.»
اما چرا در عصر مدرن خودکشی خودمحورانه افزایش یافته است؟ پاسخ در ذات اجتماعی انسان است. انسان موجودی اجتماعی است و حیات و رفتارش به اجتماعی که در آن زیست میکند، بازمیگردد. مفاهیمی، چون کشور و ملت یا انواع ادیان و اسطورههای جمعی در سراسر تاریخ این حس همبستگی میان انسانها را تضمین کردهاند.
انسانها در سراسر تاریخ خود را در ذیل همین مفاهیم و اساطیر میشناختند و به واسطه آن با یکدیگر پیوند برقرار میکردند. در عصر مدرن اسطورههای جمعی دچار بحران شدند و شکاکیت به اغلب مفاهیم سفت و سخت بالا گرفت.
از طرفی لیبرالیسم که ایدئولوژی مسلط عصر مدرن بوده است با تاکید بر فردگرایی و سود فردی، باعث انزوای افراد در جوامع شدند و در نتیجه همبستگی اجتماعی هر چه بیشتر سست شد. بیهوده نیست که نوشتن از انسان منزوی و تنها، که قدرت ارتباط با اجتماع و دیگران در او وجود ندارد، مضمون مسلط ادبیات مدرن است.
لویی فردینان سلین نویسنده بزرگ فرانسوی در جملهای با وضوح و سادگی این پرسوناز مشترک در ادبیات مدرن را بیان کرده است: «او آدمی فاقد اهمیت گروهی است، او صرفا یک فرد است.»
پیکی از یافتههای جنجالی دورکیم در کتاب خودکشی این بود که در جوامعی با اکثریت مذهب پروتستان، خودکشی بسیار بیشتر است. در واقع مذهب مسیحیت پروتستانی با خودکشی نسبت مستقیم دارد و کاتولیکها و پیروان دیگر مذاهب خیلی کمتر از پروتستانها خودکشی میکنند.
طبق نظر دور کیم، خودکشی پروتستانها نسبت به دیگر مذاهب را باید ذیل خودکشی خودمحورانه تبیین کرد. مذهب پروتستان که توسط لوتر بنیانگذاری شد، اعتراضی علیه کلیسای کاتولیک بود و به مومنان توصیه میکرد خود به کتاب مقدس رجوع کنند و عضویت در کلیسای کاتولیک را از لوازم رستگاری نمیدانست.
در این مذهب، مسئولیت فردی و وجدان شخص مومن جایگزین همبستگی مومنان در کلیسا میشود. بحث درباره مذهب پروتستان و پیامدهای اجتماعی آن مجالی دیگر میطلبد، اما در اینجا فقط باید اشاره کرد که لوتر با تاکید بر فرد و جدا کردن افراد از اجتماع، بر فردگرایی و انزوا دامن زد و این را در آمار خودکشی پروتستانها نیز میتوان مشاهده کرد. در واقع هر عاملی، اعم از دین، فرهنگ و اقتصاد که باعث جدایی فرد از اجتماع شود و فرایند انتگراسیون (یکپارچگی فرد و جمع) را مختل کند، در افزایش آمار خودکشی و افسردگی موثر خواهد بود.
بنابرین خودکشی خودمحورانه به دو مساله مهم پاسخ میدهد، اول این مساله که چرا با افزایش کار و در فصول تابستان و بهار خودکشی بیشتر میشود و چرا در میان روشنفکران، هنرمندان و تحصیلکردهها خودکشی بیشتر است. طبیعی است گروههایی که دورافتادگی بیشتری دارند خودکشی بیشتری هم دارند و هنگامی که احساس دورافتادگی بیشتر میشود، در تابستان و در روزهای کاری، میزان خودکشی نیز افزایش مییابد.
اما ارتباط مشکلدار در یکپارچگی فرد با جامعه نوع دیگری دارد که در آن فرد بر خلاف نوع اول، کاملا در جامعه مضمحل میشود و همبستگیاش با گروه اجتماعی خود به حدی است که شکست اجتماع یا ملت خود را شکست خود میداند.
در چنین حالتی با خودکشی دگرمحورانه یا نوع دوستانه (Altruistic Suicide) مواجه هستیم. در این نوع خودکشی فرد وظیفه اخلاقی عمیقی را درخود احساس میکند و علاقمند میشود تا خود را فدای دیگران کند.
او در نتیجه احساس شدید همبستگی، ارزشها و هنجارهای گروه اجتماعی را از آن خود میداند و بین منافع خود و گروه فرقی نمیگذارد. به عنوان مثال میتوان خودکشی ژاپنیها را از نوع دانست.
در جوامعی از همبستگی گروهی نسبتا بالایی دارند، خودکشی دگرخواهانه بیشتر رواج دارد. دورکیم این نوع از خودکشی را در افسران ارتش نشان داد. دورکیم نشان داد در میان افسران ارتش، میزان خودکشی بسیار بالایی وجود دارد و این افسران هر چقدر کهنهکارتر هستند و سابقه و افتخارات بیشتری دارند، بیش از افسران تازه کار خودکشی میکنند.
در واقع آنها بر اثر «انتگراسیون» بیش از حد با هنگ و تیپ خود، شکست آن را شکست خود میدانند یا زمانی که بازنشسته شده و برای آن هنگ و تیپ کارایی ندارند، احساس بیارزشی میکنند. به گزارش رویداد۲۴ این احساس همبستگی لزوما معطوف به اجتماع هم نیست و میتواند معطوف به یک فرد مانند همسر یا معشوق فرد باشد. مثلا خودکشی افراد مذهبی پس از مرگ رهبرشان را میتوان دگرمحورانه نامید. همچنین دستور رهبران فرقه برای اینکه فرد خودکشی کند نیز فراوان در تاریخ دیده شده است. برای مثال بزرگترین خودکشی دسته جمعی تاریخ در سال ۱۹۷۸ و در ایالات متحده رخ داد که در جریان آن کشیشی به نام جیم جونز به ۹۱۸ نفر از افراد و پیروان خود دستور داد با خوردن سیانور خودکشی کنند.
در خودکشی دگردوستانه، میتوان گونهای از خودکشی را دید که بر اساس تقلید به وجود میآید؛ یعنی وقتی فرد محبوبی خودکشی میکند، پیروان او نیز دست به این کار میزنند. مثلا مورد خودکشی غلامرضا تختی نمونه بارز این نوع اخیر است. در روز اعلام مرگ تختی، حدود ۹ نفر در سراسر ایران خودکشی کردند. معروفترین آنها قصابی در کرمانشاه بود که پیش از مرگ یادداشت بزرگی بر شیشه مغازهاش چسبانده بود که «جهان بی جهانپهلوان ماندنی نیست» و خود را حلقآویز کرده بود.
حال به سراغ دومین عامل خودکشی برویم: انسجام اجتماعی. اگر فرد با گروه اجتماعی خود رابطه مشکلدار نداشته باشد و به خوبی در جامعه جاگیر شده باشد، عامل اجتماعی دیگری هست که به خودکشی دامن میزند و آن نظم و ثبات اجتماعی است که تلاش و کنش انسانها به واسطه آن معنادار میشود.
زمانی که هنجارها و سامان اجتماع سست شود، یعنی جامعه تلاطم بالایی داشته باشد، خودکشی افزایش خواهد یافت. دورکیم به این نوع خودکشی، خودکشی ناشی از نابسامانی (Anomic Suicide) میگوید.
دورکیم با دادههای تجربی نشان داد که در بحرانهای اقتصادی و تحولات آنی که باعث فقیر شدن بسیاری از شهروندان و ثروتمند شدن عدهای در کوتاهمدت شود، میزان خودکشی بسیار بالا رفته و افسردگی و بیماریهای روانی افزایش خواهند یافت.
سرکوب اجتماعی و سیاسی، بیقانونی، بحران بیکاری، ناامنی شغلی و عدم پشتیبانی سازمانهای اجتماعی از شهروندان همه و همه باعث افزایش بسیار چشمگیر آمار خودکشی میشوند. در اصطلاح عام میتوان گفت این همان وضعیتی است که در آن مملکت صاحب و نظم ندارد. در این وضعیت شهروندان دچار ناامنی روانی و جسمی هستند و نمیتوانند برای زندگی خود برنامهریزی کنند و برای اهدافشان تلاش کنند. همچنین، در برابر بیسامانی اجتماعی، ممکن است هنجارها و سامان اجتماعی چنان صلب باشند که شهروندان را دچار مشکل کنند. در این صورت نوعی از خودکشی رواج خواهد یافت که دورکیم آن را خودکشی تقدیرگرایانه (Fatalistic Suicide) مینامد.
در این وضعیت افراد احساس آزادی نخواهند داشت و تلاشی برای ساختن زندگی و آینده خود نخواهند کرد. در واقع هنگام وضعیت بیهنجاری، شهروندان بدون اطمینان از لحظه حال ادامه حیات میدهند و هر لحظه زیر سایه فروپاشی قریبالوقوع زندگی خود هستند؛ در حالی که در وضعیت جبری، اسیر گذشته و ارزشهای تثبیت شده هستند.
در هر دو صورت آنچه از بین میرود، آینده و امکانهای فرد برای تعقیب امیال و رویاهای خودشان است. در جامعه جبری، به تعبیر ماکس وبر، نوعی «قفس آهنین» وجود دارد که این قفس آهنین عبارت از ارزشهایی که خود انسانها برای کارکردهای اجتماعی ساختهاند و اکنون چنان صلب و سخت شده و انسانها را اسیر خود کرده که کارکردهای اجتماعی مختل میشوند.
خودکشی جبری در ایران رواج فراوانی دارد. برای مثال در دو دهه اخیر گزارشهای متعددی از خودسوزی دختران کم سن و سال ایلامی خبری شده که اغلب به دلیل فضای بسته اجتماعی و عدم امکان انتخاب فردی دست به این اقدام زدهاند.
جوامع بسته و سنتی بستر وقوع این نوع از خودکشی هستند؛ مثلا دختری که در محیط سنتی شهرهای کوچک یا روستاها به دنیا میآید، بجز ازدواج با فردی که خانواده برای وی معین کرده هیچ انتخابی ندارد و در بسیاری از موارد حتی اگر فردی که برای ازدواج با وی معین شده را دوست نداشته باشد ناچار باید به خواست خانواده تن بدهد. در این موقعیت، فرد امکانهایی از قبیل تحصیل، مهاجرت و استقلال از خانواده ندارد. در چنین موقعیتی تمام امکانهای آینده از فرد گرفته میشود و دیگر افقی برای تحمل مشکلات یا تلاش بیشتر وجود ندارد.
در واقع افزایش دردناک آمار خودکشی در سالهای اخیر را میتوان ناشی از عامل دوم، یعنی اختلال در سامان اجتماعی دانست. وضعیت بحرانی اقتصاد، انسداد سیاسی و انعطافناپذیری فرهنگی و اخلاقی، تمام امکانهای فردی و اجتماعی را بر اکثریت شهروندان ایرانی بسته است.
ایرانیان در وضعیت کنونی، از طرفی یک شبه فقیر میشوند و اقدامات آنی حاکمیت آنها را از ضروریات زندگی ساقط میکند و از طرف دیگر با موقعیتی مواجه میشوند که در آن هیچ امیدی برای فراروی از اوضاع وخیم خود، ندارد. در ده سال اخیر و در نتیجه سیاستهای حاکمیت، بسیاری از طبقات متوسط نیز فقیر شدهاند و به گواهی آمارها بیش از دو سوم مردم ایران زیر خط فقر هستند. از طرفی دیگر، اما دهکهای بالایی جامعه افزایش ثروت داشته اند و این اختلاف شدید طبقاتی به آسیبهای اجتماعی مانند اعتیاد، افسردگی و خودکشی نیز دامن زده است.
اقتصاد رانتی که بر اساس امتیاز به خودیها شکل یافته و گسترش نوعی سرمایهداری غیرتولیدی و مبتنی بر دلالی، تقریبا تمام فرصتهای اقتصادی را در محدوده طبقاتی خاص نگه داشته و انگیزه تولید و تلاش و خلاقیت را در شهروندان میکشد.
امروز اغلب شهروندان ایرانی میدانند که راه انداختن کسب و کار و تولیدی محال است و تنها چیزی که برای افراد باقی مانده فروش نیروی کارشان و تن دادن به کار مزدی با حداقل حقوق است. از طرف دیگر موفقیت تحصیلی نیز که پیش از این مفری برای طبقات پایین برای فراروی از وضعیت رنجآورشان بود نیز به انحصار طبقات بالا و صاحبان رانت و سرمایه درآمده است.
طبق گفته دبیر شورای عالی انقلاب فرهنگی، ۸۴ درصد از رتبههای برتر کنکور که امکان تحصیل در دانشگاههای برتر را دارند از سه دهک بالایی جامعه هستند. کلاسهای کنکور و مدارس غیردولتی و امنیت و آرامش خانوادگی و مالی، عامل اصلی ورود دهکهای بالایی به دانشگاه میباشند که طبقات پایین از آن محرومند.
در وضعیتی که بازار کار بسته است و سهم هفتاد درصد از جمعیت کشور فقط ۱۶ درصد از کرسیهای دانشگاههاست، و از طرف دیگر آزادیهای سیاسی و اجتماعی برای تغییر این مناسبات وجود ندارد، چمانداز روشنی وجود ندارد. بنابرین افزایش میزان خودکشی نیز مانند افزایش افسردگی و آسیبهای اجتماعی، تابع شرایط سیاسی و اقتصادی است و مسئولیت آنچه امروز بر انسانهای این کشور میگذرد بر عهده اصحاب قدرت است.