رویداد۲۴ زن ۳۰ ساله با بیان این که سایه سنگین من در آشیانه یک زن دیگر فاجعه تلخی به بار آورد به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گفت:سرنوشت تلخ من نیز مانند بیشتر افرادی که به بی راهه رفتند از ماجرای طلاق پدر و مادرم آغاز شد. آن زمان ۱۳ سال بیشتر نداشتم که با جدایی پدر و مادرم از یکدیگر به همراه برادر بزرگ ترم مهمان ناخوانده نزدیکانم شدم. با وجود این به تحصیلاتم ادامه دادم و در رشته معماری دانشگاه پذیرفته شدم.
در این شرایط تصمیم گرفتم به طور مستقل زندگی کنم و خودم را از باتلاقی نجات دهم که پدر و مادرم من و برادرم را در آن رها کرده بودند در همان دوران دانشجویی وارد بازار کار شدم و طراحی و معماری برخی از پروژههای بزرگ عمرانی را با کمک استادان دانشگاه پذیرفتم و این گونه به درآمدزایی رسیدم، اما متاسفانه برادرم مسیر خلاف را پیمود و در حالی که دچار اعتیاد شده بود، با دختری ازدواج کرد که عاشقش شده بود، ولی با آن که فرزند هم داشت، همواره به دلیل بدهکاری هایش در تنگناهای سخت مالی زندگی میکرد.
از سوی دیگر من که در کارم موفق شده بودم هر روز ایدههای نوین و خلاقانهای را در معماری به کار میگرفتم به طوری که توجه مدیر یکی از پروژههای بزرگ را برانگیختم. «رحیم» با علاقه، طراحیهای ویژه مرا پیگیری میکرد تا این که همین ارتباط کاری موجب بروز احساس عاطفی بین ما شد و او به من ابراز علاقه کرد.
پس از مدتی روابط پنهانی بالاخره رحیم در حالی بدون رضایت خانواده اش با من ازدواج کرد که آنها به هیچ وجه مرا در شأن خانوادگی خودشان نمیدانستند، اما من از این که با جوانی پولدار و سرشناس ازدواج کرده ام در پوست خودم نمیگنجیدم، اما این عشق هوس آلود به نتیجهای نرسید و هر روز روابط ما سرد و بی روح میشد.
من هم در حالی از تغییر رفتار رحیم دلسرد شده بودم که خانواده او دختری در شأن و طبقه اجتماعی خودشان برای رحیم در نظر گرفته بودند. در این شرایط من حاضر شدم از او طلاق بگیرم، اما نمیدانم چرا او به طلاق راضی نبود و از سوی دیگر نیز قصد داشت رضایت خانواده اش را جلب کند.
او در نهایت خسارت به پروژه و مبلغ هنگفتی را که برادرم به عنوان قرض از او گرفته بود، بهانه قرار داد که اگر این مبالغ را به او پرداخت کنم به صورت توافقی مرا طلاق میدهد.
من هم که این پول را نداشتم خیلی زود به سراغ فرشید رفتم که دوست نزدیک رحیم بود و با او در مراسم عقدکنان دخترش آشنا شده بودم. وقتی ماجرا را برایش شرح دادم او نیز بدون تامل چکی با مبلغ درخواستی من امضا کرد و به دستم داد.
بیشتربخوانید: قتلهای ناشی از اشتباه
هنوز باورم نمیشد که با تعجب و چهرهای خندان چک را به رحیم دادم. او وقتی فهمید امضای نزدیکترین رفیقش پای چک است به شدت برآشفت و من در حالی از او طلاق گرفتم که رابطه او و فرشید خصمانه شد، اما این ماجرا ارتباط من و فرشید را به هم نزدیکتر کرد تا جایی که من با یک دسته گل و برای تشکر سراغش رفتم و این گونه رابطه عاطفی بین من و او شکل گرفت.
فرشید حدود ۳۰ سال از من بزرگتر بود، ولی تماسهای تلفنی و دیدارهای پنهانی ما ادامه یافت به گونهای که او بیشتر اوقاتش را با من میگذراند و با یکدیگر به مسافرت میرفتیم. حالا دیگر کمتر با برادرم ارتباط داشتم، چون نمیخواستم از فرشید هم سوء استفاده کند.
در همین روزها بود که فرشید جشن تولد پرهزینهای را در یک ویلای باشکوه برایم گرفت که از شدت تعجب چشمانم گرد شد، ولی رفتارهای فرشید ظن همسرش را برانگیخته بود که پای زن دیگری در میان است، اما او همه چیز را انکار میکرد تا این که روزی سراسیمه نزد من آمد و تصاویری از من و خودش را نشانم داد که فرد ناشناسی آن تصاویر را به گوشی تلفن همسرش ارسال کرده و مدعی شده بود اگر یک دستگاه پژو ۲۰۷ برایش نخرد آن تصاویر را برای همسر و خانواده اش ارسال میکند.
هرچه فکر میکردیم که عکسهای مسافرت شمال چگونه به دست افراد غریبه افتاده است، به نتیجهای نمیرسیدیم، با همه این اتفاقات فرشید حاضر نبود به آن فرد ناشناس باج بدهد.
در گیرودار همین ماجرا بود که روزی گوشی تلفن من گم شد و به دست همسر فرشید رسید. این گونه بود که نیلوفر با دیدن تصاویر و فیلمهای درون آن، از ارتباط من و فرشید مطمئن شد.
تازه فهمیدم آن اخاذ ناشناس برادر خودم است که از طرف «رحیم» اجیر شده تا از فرشید انتقام بگیرد و حتی قول پاداش به او داده بود. برادرم نیز به طمع دریافت پژو ۲۰۷ گوشی تلفن مرا ربوده و عکسها را برای نیلوفر فرستاده بود. حالا دیگر فرشید راه نجاتی نداشت و نمیتوانست این رابطه پنهانی را انکار کند به همین دلیل پس از یک مشاجره طولانی با همسرش به او گفته بود من با آن زن جوان ارتباط دارم! و...
نیلوفر هم با شنیدن این جمله به داخل اتاق رفته و در همان حال خشم و عصبانیت دست به خودکشی زده بود که در بیمارستان جان سپرد. اکنون فرشید در حالی مرا ترک کرده است که برادرم به جرم اخاذی و انتشار عکسهای خصوصی در زندان به سر میبرد و فرزندان نیلوفر هم مرا قاتل مادرشان میدانند. حالا هم عذاب وجدان دارم که چرا آشیانه یک زن دیگر را نابود کردم و...