زن 29 ساله در حالی که عنوان می کرد من هم انسانم و نمی خواهم برای رفع مشکل خودم یک زندگی دیگر را متلاشی کنم به کارشناس اجتماعی کلانتری سجاد مشهد گفت: روزی که عاشق «احمدرضا» شدم هیچ گاه فکر نمی کردم اختلافات فرهنگی بین خانواده های ما این گونه مشکل ساز شود. آن زمان تصورم این بود که زندگی من و احمدرضا ربطی به خانواده هایمان ندارد و ما به طور مستقل در مکانی دیگر زندگی می کنیم اما هرگز این گونه نشد و سرنوشت کاری کرد که اکنون با افکار بی اساس و نادرست و رفتارهای ظالمانه خانواده همسرم دست و پنجه نرم می کنم ونمی توانم در برابر شرایط سختی که برایم گذاشته اند طاقت بیاورم.
9 سال قبل زمانی که 20 سال بیشتر نداشتم با احمدرضا آشنا شدم. او اهل یکی از روستاهای اطراف مشهد بود و من در یک خانواده شهری بزرگ شده بودم اگرچه او مرد بسیار خوبی بود اما تفکرات خرافاتی و گاهی خنده دار خانواده اش نگرانم می کرد. با وجود این، من به احمدرضا دل بسته بودم و با همه این اختلافات فرهنگی راضی به ازدواج با او شدم همان روزهای اول عروسی زمزمه هایی به گوش رسید که خانواده همسرم عنوان می کنند چون من دختر قد بلندی نیستم احتمال دارد بچه دار نشوم و برای رهایی از این مشکل باید نزد رمال طلسم شکن بروم .
اگرچه این تفکرات نادرست همواره موجب آزار من می شد اما با دلداری های احمدرضا به زندگی با او امیدوارتر می شدم. همسرم می گفت افکار و تصمیمات من و تو در زندگی مهم است و نباید به حرف های دیگران توجه کنیم. خلاصه 8 سال از زندگی مشترک ما در همین شرایط سپری شد تا این که روزی خبر ناگهانی فوت احمدرضا در یک سانحه رانندگی زندگی آرامم را به هم ریخت. دیگر من مانده بودم و 2 فرزند خردسالم.
از آن روز به بعد مشکلات زندگی من درحالی شدت گرفت که پدر و مادر همسرم فرزندانم را از من گرفتند و با خود به روستا بردند. آن ها می گفتند اموال پسرمان را بده و به خانه پدرت برو، گریه ها و التماس های من نیز نتوانست دل سنگ آن ها را نرم کند. حدود یک سال است که برای حضانت فرزندانم دست به دامان قانون شده ام ولی آن ها شرط کرده اند برای حل این مشکل با برادر همسرم که متاهل است اما بچه دار نمی شود ازدواج کنم و به عنوان همسر دوم، هووی جاری ام شوم! اگرچه جاری ام با چشمانی گریان می گوید من به این کار راضی هستم چرا که دیگر نمی توانم سرزنش های خانواده همسرم را به خاطر نداشتن فرزند تحمل کنم اما من هم انسان هستم و عاطفه دارم. با وجود آن که در دو راهی سختی قرار گرفته ام اما نمی توانم به خاطر تفکر غلط خانواده همسرم زندگی جاری ام را متلاشی کنم از سوی دیگر هم دلم برای دیدن دختر و پسرم پر می کشد و نمی دانم چگونه با این مشکل کنار بیایم.