بر اين اساس
نسل دوم اصولگرا و به روزتر اين جريان كه ضريب اعتدالگرايي و درك
اجتماعياش از تحولات مدرنتر از برندها و شاخصهاي اين جناح است، مدت
مديدي است كه دم از نوسازي و بازسازي اصولگرا ميزند و خواهان واگذاري
فرمان ماشين مديريت جريان اصولگرايي شده و اين درخواست، البته همواره با نه
بزرگ بزرگان اصولگرايي همراه شده است.
از همين رو نسل دوم اصولگرايي
نااميد از تغييرخواهي پدران سياسي خويش و با رصد جاماندگي اجتماعي گفتمان
اصولگرايي، آرزوها و مطالباتشان را در ديگر گفتمانها همچون اعتدالگرايي و
اصلاحطلبي جستوجو ميكنند ونسبت به نظم نمادين و نظم زباني و گفتماني
ديگران متمايل ميشوند.
شاهد مثال اين اتفاق حرفهاي اصلاحطلبانه-
اعتدالگرايانهاي است كه هر از چند گاهي از سوي برخي از بازيگران سياسي
اصولگرا شنيده ميشود. حالا اين پرسش مطرح ميشود كه اصولگرايان با رنجهاي
امروز خود، شانسي براي بازگشت به سن قدرت با كسب راي ملت در سال ٩٦ دارند
يا خير؟آيا اصولگرايان كه در همه سالهاي گذشته از دو قطبيهاي درون جناحي
به چند قطبيهاي رنگووارنگ رسيدهاند، ميتوانند از بنبست واگرايي و
تضاد ديدگاه و تجادل ادعا خارج شوند و به يك كانديداي واحد برسند؟
اصولگرايان چگونه ميتوانند نيروهاي سياسي انقلابي خود را وادار كنند تا
دست از مطالباتشان بردارند و در زميني بازي كنند كه آنها ميخواهند
مهندسياش كنند؟ آيا همه مشكل راستگرايان با پيدا كردن يك رجل سياسي
شناسنامهدار در تراز ملي حل ميشود يا آنكه براي تغيير دلزدگي مردم از
مديريت اصولگرايانه نياز به اقدامات ديگري دارند؟ آيا مفروض بر آنكه
هياتمديره اصولگرايي بتواند از بنبست فقدان تصميم و تدبير خارج شود و
بتواند كانديداي نهايي خود را بيابد با چه مدل، شعار، گفتمان و كارنامهاي
بايد اميدوار به كسب جلبنظر شهرونداني باشند كه بسياري از دردسرهاي امروز
زندگيشان را يادگاري دولت گذشته ميدانند و رضايتي نسبي از عملكرد دولت
اعتدال دارند؟