رویداد۲۴ محمد حیدری: پس از مصاحبه شاهزاده! رضا پهلوی با «شبکه منوتو»، بحث بر سر کارزار «من وکالت میدهم» داغ شده است؛ موضوعی که گفتگو درباره آن از شبکههای اجتماعی به سطح جامعه و خانواده رسیده و هر کسی میپرسد «آیا تو وکالت میدهی؟»
در این چند روز به شوخی از جانب دوستان و آشنایان از من سوال شده آیا تو هم وکالت میدهی؟ وقتی موضوع از کنایه عبور میکند و بحث جدی میشود، دیگر نمیتوان لودهوار پاسخ داد و باید دقیقتر اندیشید تا درستتر بتوان گفت آیا باید وکالت داد یا خیر.
برای پاسخ به این کارزار ابتدا باید خود را در جایگاه فردی بگذارم که آخرین و تنهاترین راه برای برونرفت از این شکاف عمیق اجتماعی را صرفا «تغییر حاکمیت» میداند و در شرایطی زیست میکند که «براندازی» را تنها گزینه ممکن میداند. در حقیقت وضعیت موجود باعث شده مشکلات زیادی در سطح داخلی و بینالمللی برای کشور به وجود بیاید و اثر آن در عرصه اقتصاد به قدری پررنگ شود که نفس تکتک افراد جامعه را بگیرد و حاصل آن ناامیدی از «بهبود شرایط» و میل به «یک تغییر بزرگ» است.
با این پیشفرض جلو میروم که برای تحقق براندازی نیاز به یک لیدر یا رهبر است؛ و این مشکلی است که اپوزیسون خارج از کشور تلاش میکند آن را حل کند، اما ظاهرا به سبب مشکلات درونی و نداشتن ایده درست هنوز نتوانسته آن را برطرف کند. حمید فرخنژاد بازیگر ایرانی که اتفاقا فعال سیاسی هم نیست، پس از حضور در محفل اپوزیسیون خارجنشین گفته بود: «خیلی زود متوجه شدم چقدر جمهوری اسلامی خوشبخت است که چنین مخالفینی در مقابل خود دارد، جماعتی که فقط خود را میبیند و هیچکدام دیگری را قبول ندارد، جماعتی پر از مشکل شخصی با یکدیگر که بعد از گذشت چهل و چهار سال هنوز نتوانسته به رهبری مشترکی رأی بدهد و جماعتی که هرکدام ساز خود را میزند و رسانههایی که چشم دیدن هم را ندارند و همه وقت خود را صرف از بین بردن خودشان میکنند.»
بسیاری معتقدند «جنبشهای بیسر» به دلیل فقدان سر (رهبری) و «عدم راهبری مرکزی» کمتر به نتیجه میرسند. پس چارهای نیست جز پیروی از یک رهبر؛ رهبری که باید ویژگیهای منحصر بهفرد زیادی داشته باشد تا امکان اجماع بر سر او فراهم شود.
ببینید: پیمان نوین با شازده/ اگر کودتای سوم اسفند در ایران اتفاق نمیافتاد ... (فیلم)
بسیاری معتقدند به دلیل محدودیتهای شرایط سیاسی، امنیتی و قضایی در داخل کشور کسی امکان رهبری «جنبش براندازانه» را ندارد، پس ناچار کسی در خارج از کشور باید بار این مسئولیت را به دوش بکشد؛ باری که ناگهان توسط خبرنگار «شبکه من و تو» به دوش شاهزاده! رضا پهلوی نهاده شد و او نیز با دلی آرام و قلبی مطمئن و از سر تواضع آن را پذیرفت!
ابتدا باید گفت این مصاحبه چرا در «شبکه منوتو» انجام شده است؛ رسانهای که به جریان سلطنتطلب وابسته است. یعنی چرا این گفتوگوی مهم در شبکههای خبری، چون «بیبیسی فارسی» یا حتی شبکه «ایران اینترنشنال» انجام نشد؟
نه «بیبیسی فارسی» و نه حتی «ایران اینترنشنال» برای حفظ وجهه حرفهای و رسانهای خود نمیخواهند زیر بار یک مصاحبه نمایشی، غیرحرفهای و رپرتاژی بروند تا از نگاه مخاطب به جانبداری و کمکاری متهم شوند. از طرفی این نقد وجود دارد که شاید رضا پهلوی تسلط کافی برای یک ضبط از پیش طراحیشده را داشته باشد، ولی در یک گفتوگوی چالشی حتی به صورت غیر زنده با چالش جدی مواجه میشود. پس راهی نمیماند جز شبکه منوتو؛ شبکهای که آن را با ساختار سرگرمی میشناسیم و حالا قرار است در فضای پرالتهاب کنونی، بار این مصاحبه حساس را به دوش بکشد و گفتوگویی از قبل هماهنگشده آماده شود که خروجیاش «سپردن مسئولیت و آینده کشور به شاهزاده رضا پهلوی» بشود.
کاری با ذوقزدگی خبرنگار ندارم و حتی به سوالات غیرچالشی آن هم ورود نمیکنم و یک راست به اصل موضوع میروم که چگونه میتوان با یک مصاحبه غیرچالشی و گاه غیرحرفهای، برای سپردن این وظیفه خطیر، مشروعیت تراشید؟ مشروعیتی که باید با جواب مخاطب همراه شود و آن اینکه «من وکالت میدهم تا رضا پهلوی رهبر جنبش خودجوشی که از بدنه جامعه ایران شکل گرفته، بشود تا او به نمایندگی از مردم ایران با کشورهای مختلف گفتگو کند و بستری برای تغییرات پس از جمهوری اسلامی را مهیا کند.» پس نیاز است برای این پیشنمایش فکری اساسی کرد و آن چیزی نیست جز راهاندازی یک کارزار به نام «من وکالت میدهم!»
این کارزار به دنبال مشروعیتبخشی به فردی است که مشروعیتش میان بخش عمدهای از مخاطبان با چالش جدی مواجه است! پس ابتدا باید از زبان چهرههای مطرح و محبوب که در عرصه رسانه به آنها «سلبریتی» میگویم آغاز شود.
در یک تقسیمبندی از پیش انجامشده، پای علی کریمی بازیکن مطرح و محبوب ایران، حمید فرخنژاد بازیگر شناختهشده و مسیح علینژاد خبرنگار جنجالی به بازی باز شد تا با اعلام آمادگی آنها، دیگر ورزشکاران، هنرمندان و چهرههای شناختهشده نیز یکییکی به میدان بیایند. این نقشه خوب طراحی شد، خوب اجرا شد و خوب هم پیش رفت، ولی زود به گره افتاد! گره این ماجرا چیزی نبود جز خود شاهزاده رضا پهلوی!
شاید بزرگترین سوال این بود که از خود پرسیدم، رضا پهلوی کیست؟ برای اینکه بدانم او کیست، دست به هر جستجو و تحقیق زدم تا رزومه و سابقهای از او بیایم، اما به چیزی دست نیافتم جز اینکه «شاهزاده رضا پهلوی فرزند محمدرضا شاه پهلوی است.» مگر میشود کسی در سن شصت و خردهای سالگی باشد، اما مهمترین سابقه و رزومهاش صرفا «فرزند کسی بودن» باشد!
کاری با سخنان کلیشهای ندارم که میگویند «گیرم پدر تو بود فاضل از فضل پدر تو را چه حاصل!»، زیرا این مثال نقضهای بسیار دارد! مثلا میتوان فرزند استاد محمدرضا شجریان بود، ولی مردم نه به خاطر پدر، بلکه تو را از صدای شیوا و خوش و باصلابت خودت بشناسند و تو را نه صرفا یدککش نام پدر، بلکه تکمیلکننده او بدانند؛ کسی که با سبک متفاوت خود باعث پیوند مجدد نسل جوان با موسیقی سنتی ایران شد.
شاید بشود نمونههای متعدد گفت، مثلا تو فرزند احمدرضا عابدزاده باشی، اما وقتی در دروازه تیم ملی قرار میگیری، دیگر نام پدر بهکار تو نمیآید بلکه این توان و تکنیک و تجربه توست که باعث میشود مسئولیت سنگربانی تیم ملی به تو سپرده شود.
دیگر برای جا انداختن بحث نیازی به مثالهای مختلف نیست. برای هر مخاطب منصفی مشخص است که فرزند کسی حتی فرزند شاه بودن، شاید برایت لقب شاهزاده به همراه داشته باشد، ولی برای سپردن مسئولیت و آینده یک کشور دلیل موجهی نیست!
اما چرا نمیشود شاهزاده رضا پهلوی را با همایون شجریان یا حتی امیرعابدزاده، حافظ ناظری، احسان شریعتی و ... مقایسه کرد؟ پاسخ بسیار روشن است همه این افراد برای رسیدن به این نقطه بسیار تلاش کردند و نه صرفا از پدران، بلکه از بسیاری افراد شناخته شده کسب تجربه کردند و هم نام پدر را نیک نگه داشتند و هم خود را زیر نام پدرانشان تعریف نکردند. حال مگر میشود تو را شاهزاده خطاب کنند و بخواهند بار مسئولیت و آینده یک کشور را به دوش تو بگذارند، اما تو چیزی نباشی جز رضا پهلوی فرزند محمدرضا پهلوی؟!
شاید اگر سن شاهزاده کم بود آنقدر به او ایراد نمیگرفتم! میگفتم جمعی سلطنتطلب معتقد است آینده یک کشور صرفا به دلیل «فرزند شاه بودن» باید به پسر ارشد به ارث برسد تا همه همچون گذشته خانهزاد و نوکران و چاکران او باشند.
آیا نمیشد در این ۴۳ سال فرصت، زحمت کشید، رنج برد، کسب تجربه کرد و به همگان اثبات کرد که من صرفا نام پدر را به ارث نبردهام و برای این نام چه زحمتها نکشیدهام و اگر باری به دوشم گذاشته شود میتوانم شایسته این امانت باشم.
هرچه عمیقتر میشوم بیشتر به این فکر فرو میروم با آن «ثروت افسانهای» در سال ۵۷ چه کارها که نمیشد کرد! مثلا اگر جای رضا پهلوی بودم یک خیریه بهنام بنیاد پهلوی در خارج از کشور ثبت میکردم تا به هرکسی که از رنج جمهوری اسلامی به خارج از کشور پناه میآورد کمک میکردم تا از غم غربت و ظلم حاکمیت بر وی بکاهم یا شاید یک بنیاد حقوقی به نام پهلوی ثبت میکردم تا از این طریق به ایرانیان خارج از کشور که دچار مشکلات حقوقی با حاکمیت شده بودند کمک میکردم یا شاید بنیاد پژوهشی ایرانشناسی راه میانداختم تا بتوانم اساتید برجسته و دانشجویان علاقمند را جذب کنم و برای روزی که آینده ایران را به دستانم سپردند دارای علم و دانش باشم. اما مگر میشود بیش از چهار دهه خورد و خوابید و نه سختی به جان خرید و نه کسب علم و دانشی کرد و نه صاحب کسب و کاری بود و صرفا به خاطر فرزند شاه بودن برای سپردن آینده یک کشور زیربار مسئولیت رفت!
بیشتر بخوانید: خاندان پهلوی هنگام خروج از ایران چقدر پول با خودشان بردند؟
نمیدانم تاریخ مصرف «فرزند کسی بودن» برای من تمام شده یا برای مردم ایران نیز همینگونه است، ولی به تکتک مخاطبان با زبانی گویا میگویم اگر از منظر آنها، وضعیت فعلی نه چاله بلکه چاه است، رفتن به دامن شاهزاده رضا پهلوی، پرت شدن به انتهای درهای عمیق و تاریک است!
کاری با حاکمیت فعلی ندارم و معتقدم دارای اشکالات بسیاری در فضای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و ... است و اگر دیر بجنبد قافیه را به خاندان خوشگذران پهلوی میبازد. اما مگر میشود نام خاندان پهلوی را آورد، ولی یاد جنایات ساواک نیفتاد و از فساد و رانت دربار نگفت! مگر میشود از سلطنت پهلوی گفت، ولی از وابستگی آنها به ابرقدرتها نگفت!
بهدنبال تطهیر سوءمدیریت، فساد و رانت و سرکوب و هزار مشکل بزرگ وکوچک حکومت جمهوری اسلامی نیستم، ولی نمیتوانم به کسی وکالت بدهم که تمام اسم و رسم و تجربه و علم و آیندهنگری او صرفا فرزند کسی بودن باشد!
احساس میکنم اگر روزی فرزند ۷ سالهام به بلوغ رسید و پرسید «آیا نمیتوانستی ولو به اندازه یک یاداشت این وضعیت را به مردم بگویی» چه پاسخ در شأنی به او دهم! بگویم درک نکردم! بگویم تحقیق نکردم! بگویم از ترس آبرو سکوت کردم!
نه آن روزی که از دادستان گرفته تا قرارگاه ثارالله از هیات نظارت بر مطبوعات گرفته تا هیات نظارت بر انتخابات فوج فوج از رسانه رویداد۲۴ شکایت میکردند و نه روزی که از وزارت اطلاعات تا سازمان اطلاعات سپاه احضار میکرد، ترسیدم و نه الان که کارکرد ما در نقد وضعیت موجود بر هر بینده منصف و غیرمنصفی آگاه و روشن است. پس کلام آخر را با دو نکته تمام میکنم اول با مخاطبان عزیز؛ شما میتوانید منتقد حکومت باشید و حتی علیه حکومت خروش کنید و آن را سرنگون کنید، ولی هیچگاه به دامان کسانی پناه نبرید که روزی به خاطر خشونت و تبعیض و رانت و سرکوب و فساد و قتل و غارت از دامن او فرار کردهاید، زیرا در چاه بودن با همه سختی، هزار بار بهتر از فرو رفتن به درهای عمیق و تاریک است.
دوم به حاکمیت و تمام دستگاههای امنیتی و نظامی و قضایی و سیاسی از سر تا ذیل توصیه میکنم دست از لجاجت با مردم بردارید. نمیشود و نمیتوان با مردم معترض با زبان زور و سرکوب سخن گفت. نمیشود با تحقیر و توهین با آنها رفتار کرد. نمیشود با دادگاههای نمایشی آنان را سرکوب کرد. نمیشود این همه فساد و رانت و تبعیض را نادیده گرفت. پس اگر شما ذرهای به فکر انقلاب هستید و اندکی برای خون شهدا احترام و ارزش قائلید، صدای معترضان را بشنوید و به خواست آنها احترام بگذارید. از مرگ بر این و آن و از جنگ با دنیا پرهیز کنید و به سمت حکمرانی عاقلانه، عالمانه و عادلانه با مشارکت تمام سلایق حتی کسانیکه افکار و ایده شما را نمیپسندند، بروید.