در این گزارش آمده است:
هنوز چشم باز نکرده بود که پدربزرگ برای بزرگترین اتفاق زندگیاش تصمیم گرفت و نافش را به نام مجید بریدند. صدای گریه نوزاد در گوش همه حاضران در اتاق پیچید. صدای گریهای که در تمام این سالها ادامه داشت و کسی نشنید. آنقدر گوشها و چشمهایشان را روی اشکها و مخالفتهای مژده برای ازدواج با مجید بستند تا سرانجام دخترک ناامید از رسیدن به خواستهها و آرزوهایش پای سفره عقد نشست.
مژده یک سال قبل از ازدواج با مجید با بهروز آشنا شده بود و با وجود اصرارهایش، والدینش گفتند باید با مجید ازدواج کند؛ چون پدربزرگ اینطور خواسته و آنها به نام هم هستند و در نهایت همان اتفاقی افتاد که بزرگترها میخواستند اما بهروز دست از سر مژده بر نداشت و به خاطر عکسهایی که از او داشت، او را مجبور کرد به رابطهاش ادامه دهد. از سوی دیگر مجید هم تلاشی برای جلب محبت مژده نمیکرد و با کوچکترین بهانهای او را به باد کتک میگرفت و وسایل خانه را می شکست.
مژده بارها از خانوادهاش خواست اجازه دهند طلاق بگیرد اما مادرش گفت: همه
زنها همین هستند. کتک میخورند ولی زندگی میکنند. تو هم عادت میکنی؛ مگر
من عادت نکردم، مگر بقیه نکردند، خب تو هم زندگی کن! مجید هم حاضر نبود
طلاقش بدهد و وقتی سردی مژده را نسبت به خود میدید، به جای آنکه سعی کند
با محبت و ابراز علاقه توجه مژده را به خود جلب کند، میگفت من هم تو را
دوست ندارم اما طلاقت نمیدهم تا زجر بکشی!
دخترک ١٨ سال بیشتر نداشت و خام و بیتجربه بود. وقتی همه درها را روی خود بسته دید و احساس کرد هیچکس درکش نمیکند و قرار نیست زندگی روی خوشش را به او نشان دهد، تصمیم گرفت دست به کاری بزند که شاید بتواند فصل تازهای را در زندگیاش باز کند. به همین دلیل تسلیم خواسته شیطانی عشق سابقش شد و یک شب که همسرش خواب بود، در خانه را باز گذاشت تا عشق سابقش بتواند برای کشتن مجید وارد خانه شود. مجید به قتل رسید و جنازهاش در کنار جادهای بیرون از شهر رها شد و قاتلان که گمان میکردند راز جنایتشان برای همیشه پنهان میماند، با خیال راحت به خانه بازگشتند تا پس از آنکه آبها از آسیاب افتاد، با هم ازدواج کنند.
فردای آن روز مژده فقدان همسرش را به اداره یازدهم پلیس آگاهی گزارش داد.
با بررسی شرایط زندگی مشترک مژده و همسرش، مژده به وسیله کارآگاهان تحت نظر
قرار گرفت و خیلی زود ضمن دستگیری مژده، همدستش نیز شناسایی و دستگیر شد.
در اتاق بازجویی مدام اشک میریخت و بهزور حرف میزد. پشت نگاه این قاتل
١٨ساله، دختربچهای را میدیدی که همیشه درنهایت سرخوردگی و تحقیر، به
زندگی ادامه داده است.
کسی به او یاد نداده بود چطور با مشکلات زندگی روبهرو شود و آنها را حل
کند؛ فقط گفته بودند باید صبر کنی! باید تحمل کنی! چون زن هستی! مجید
نامهربانانه با مژده رفتار کرد و به قتل رسید. مژده برای حل مشکلاتش به
رابطهای اشتباه و به دنبال آن قتل همسرش تن داد و به جای رهایی، محکوم به
مرگی تدریجی پشت میلههای زندان شد و جوانی که فکر میکرد با نابودکردن
زندگی مشترک مژده و همسرش میتواند به خوشبختی برسد، حالا در انتظار حکم
اعدام به سر میبرد. وقتی گفتوگوی افسر پرونده با مژده تمام شد، ناگهان در
اتاق باز شد و زن و مردی با پوششی روستایی وارد شدند و به دنبال آنها
پیرمردی رنجور عصازنان وارد شد. چشمهای هر سه هراسان و گریان دور اتاق
گشت. میخواستند دخترک را ببینند.
نظریه کارشناس
بزرگترین اشتباه در مواجهه با اختلافات زناشویی ساختن تصویر رؤیایی از
زندگی دیگران است. ما ویترینی گزینشی و زیبا از زندگی سایرین میبینیم و به
جای آنکه زمانمان را صرف اصلاح زندگی خود کنیم، آن را به حسرت میگذرانیم.
اشتباه دیگر خیالبافی درباره شخصی است که موفق به ازدواج با او نشدهایم.
برخی افراد در رویارویی با مشکلات زناشویی تصویری اسطورهای و خیالی از عشق
گذشتهشان میسازند و مدام لحظههایشان با فکر اینکه اگر به جای همسرم در
کنار او بودم خوشبخت میشدم، سپری میشود و همین امر باعث میشود قدم مثبتی
برای حل مشکلات زناشویی خود بر ندارند و هر روز بیشتر از روز قبل از زندگی
خود خسته و دلزده شوند.
آداب و سنن مانند جامه و پوششی هستند که فقط بر قامت دوره و زمانه خود
مناسب و زیبا هستند و به گفته امام علی علیهالسلام نباید آن را به
فرزندانمان که در روزگاری غیر از روزگار ما زندگی میکنند، تحمیل کرد. شاید
زمانی بزرگان برای محافظت از قوم و قبیله خود دست به اقداماتی مانند
ازدواجهای طایفهای یا اعمالی مانند بهنامکردن نوزادان برای یکدیگر
میزدند اما در زمانه فعلی این اقدامات با تغییر شرایط روحی و فکری برای
اجتماع امروز و نسل جدید جوابگو و مناسب نبوده و بیشتر آسیبزننده است تا
اینکه محافظتکننده باشد.
متأسفانه در جامعه امروز، ما با دو نوع از والدین روبهرو هستیم؛ والدینی
که حامی بیچونوچرای اشتباهات فرزند هستند و والدین سنتی که فرزند را در
سختترین شرایط به حال خود رها میکنند. والدین اول به بهانه علاقه به
فرزندشان در هر شرایطی، از تصمیمات غلط فرزند حمایت کرده و به جای تشویق وی
به حل مشکلات زناشویی خود، از تصمیم شتابزده او برای طلاق استقبال میکنند
و بهراحتی اجازه میدهند یک زندگی از هم بپاشد. در مقابل با والدینی
مانند والدین مژده روبهرو هستیم که ضمن اجبار فرزند به ازدواجی اشتباه، به
جای حل مشکلات زناشویی به او پشت کرده و او را به حال خود رها میکنند تا
در نهایت، در اوج بیپناهی و سردرگمی دست به اقدامی اشتباه و زیانبار
بزند.