رویداد۲۴ علیرضا نجفی: سیاست و قدرت دو روی یک سکهاند و در برخی تعاریف سیاست را همان مناسبات قدرت میدانند. انسان نیازهای بیکران دارد و همواره بیشتر از آنچه در اختیار دارد میخواهد. اما منابع و داشتهها محدودند و گروههای مختلف سیاسی هرکدام در پی انحصار این منابع در دست خود هستند. دشمنی و اختلاف از همین کمبود منابع و میل به در اختیار گرفتن آنها میآید. این دشمنی و اختلاف دو شکل دارد: جنگ و سیاست.
«کارل فون کلازویتس» متفکر بزرگ جنگ گفته درخشانی دارد که به روشنی این مطلب را بیان میکند: «جنگ نه تنها یک عمل سیاسی، بلکه نوعی ابزار سیاسی است. جنگ چیزی نیست جز ادامه سیاست با وسایلی دیگر. جنگ نباید همچون یک متغیر مستقل مورد توجه قرار گیرد، بلکه همواره باید به عنوان یک ابزار سیاسی هم مطالعه شود.»
برتراند راسل کتابی درباره قدرت دارد که آن را با چنین جملاتی آغاز میکند: «میان انسان و دیگر جانوران تفاوتهایی وجود دارد که پارهای عقلی و پارهای عاطفی است. یکی از تفاوتهای مهم انسان با دیگر حیوانات این است که تمایلات انسان، بر خلاف دیگر جانوران، بیحد و حصر است و ارضای کامل آنها ممکن نیست. انگیزه فعالیت جانوران به استثنای چند مورد، نیازهای اولیه است و تولید مثل؛ و از حدود این نیازها تجاوز نمیکند. اما درباره انسان چنین نیست؛ خشایارشا وقتی به یونان لشکر کشید نه دچار کمبود خوراک بود و نه کمبود پوشاک و دیگر مسائل ابتدایی.»
بنابرین، به تعبیر هارولد لاسول، «سیاست» را میتوان مبارزه، اختلاف و اجماع بر سر «تسخیر منابع» دانست و وسیله این مبارزه چیزی نیست جز قدرت. قدرت در مفهوم عام و کلاسیک آن به معنی توان تاثیر بر رفتار و افکار دیگران و تسخیر منابع است. البته خواهیم دید که تعاریف پیچیدهتری از آن وجود دارد. در اینجا تمرکز متن بیشتر بر «قدرت سیاسی» خواهد بود.
قدرت سیاسی میتواند اشکال مختلفی داشته باشد، از قدرت مقامات منتخب برای شکل دادن به خط مشی عمومی تا قدرت جنبشهای اجتماعی برای ایجاد تغییر از طریق سازماندهی مردمی. منابع قدرت سیاسی معمولا در چند وجه نمایان میشوند که عبارت باشد از ثروت، نهادهای حکومتی، ابزار ارتباطی و رسانهها و نهایتا ایدئولوژی.
بیشتر بخوانید:
حکومتها چگونه مجری انحصاری خشونت و سرکوب شدند؟
چرا حکومتها، خشونت را به حاکمیت قانون انتخاب میکنند؟
به گزارش رویداد۲۴ یکی از ویژگیهای کلیدی «قدرت سیاسی» توانایی آن در شکل دادن به توزیع اقتصادی یک جامعه است. کسانی که قدرت سیاسی دارند اغلب این توانایی را دارند که منابعی مانند ثروت، زمین و فرصتها را به گونهای تخصیص دهند که به نفع خود و متحدانشان باشد. این میتواند منجر به اختلاف قابل توجهی در ثروت و نفوذ بین گروههای مختلف در یک جامعه شود. مارکسیستها به این وجه از قدرت سیاسی توجه خاصی کردهاند. کارل مارکس در مانیفست حزب کمونیست میگوید «قدرت سیاسی قدرت سازمانیافته یک طبقه برای سرکوب طبقات دیگر است.» از نگاه مارکسیسم کلاسیک، ریشه قدرت سیاسی در قدرت اقتصادی است. ولادیمیر لنین درباره این مساله جملهای دارد که موضوع را اینچنین بیان میکند: «سیاست متمرکزترین شکل اقتصاد است.»
حتی در جوامع توسعهیافته کسانی که ثروت و منابع قابل توجهی را کنترل میکنند، اغلب دارای نفوذ سیاسی زیادی هستند، زیرا میتوانند از منابع خود برای حمایت از نامزدهای سیاسی و احزاب، بودجه کمپینهای رسانهای و لابی کردن سیاستگذاران استفاده کنند. بیهوده نیست که مدام از تاثیر والاستریت و رسانههای اثرگذار در انتخابات آمریکا میگویند.
یکی دیگر از جنبههای مهم قدرت سیاسی، رابطه آن با نهادهای حکومتی است. قدرت سیاسی اغلب با نهادهای سیاسی رسمی مانند دولتها، پارلمانها و دادگاهها و نیز نهادهای غیررسمی مانند گروههای ذینفع و جنبشهای اجتماعی پیوند نزدیکی دارد. کسانی که قدرت سیاسی را در دست دارند میدانند که نمیتوان همواره با سرکوب خشونتآمیز حکومت کرد و بهجای خشونت عریان از این نهادها برای پیشبرد منافع و برنامههای خود استفاده کنند. برای مثال قانون را به گونهای تنظیم میکنند که نهایتا یک فرد تصمیمگیرنده تمام سیاستها باشد.
ایدئولوژی نیز یکی از ساز و کارهای اعمال قدرت است. افرادی مانند کارل پوپر، هانا آرنت و تولمن ایدئولوژی را وسیلهای برای اعمال قدرت اجتماعی بهوسیله تامین رضایت و انقیاد میدانند. ایدئولوژی مجموعهای از ارزشهای اخلاقی و سیاسی است که «مناسبات قدرت» را شکل میدهد. برای مثال ایدئولوژی «سرمایهداری بازار آزاد» را که نظمی تاریخی و برساخته است را نظمی طبیعی جلوه میدهند و تلاش برای فراروی از سرمایهداری را غیر علمی و فاجعهآمیز میدانند و در نتیجه از نظم موجود و انحصار قدرت در دست سرمایهداران دفاع میکنند.
تأثیری که این اشکال قدرت سیاسی بر جامعه میگذارند عمیق و فراگیر است و همه چیز را از توزیع منابع گرفته تا هنجارها و ارزشهایی که زیربنای روابط اجتماعی است، شکل میدهد. بنابرین در صورت فساد و انحصار قدرت در دست افراد و گروههای خاص تاثیرات ویرانگری خواهند داشت. برخی از تأثیرات کلیدی آن عبارتند از
الف) «نابرابری اقتصادی»؛ منجر به فقیر شدن بسیاری از شهروندان و فشارهای متعدد مادی و روانی شود.
ب) «قطبی شدن جامعه»؛ از آنجایی که افراد دارای دیدگاههای سیاسی متفاوت برای قدرت و نفوذ رقابت میکنند، جوامع میتوانند به طور فزایندهای دوقطبی شوند و مردم در طرفهای مختلف شکاف سیاسی نسبت به یکدیگر بیاعتمادتر و نابردبارتر شوند.
بیشتر بخوانید: ضدانقلاب کیست و چگونه خشونت در وضعیت «انقلابی» توجیه میشود؟
پ) «ناآرامی اجتماعی»؛ زیرا وقتی مردم احساس میکنند که صدایشان شنیده نمیشود یا منافعشان توسط صاحبان قدرت نادیده گرفته میشود، ممکن است برای ایجاد تغییر به اعتراضات، تظاهرات و سایر اشکال ناآرامی اجتماعی روی آورند.
ت) «فساد»؛ چون قدرت سیاسی میتواند اشاعهگر فساد باشد، زیرا کسانی که آن را در اختیار دارند ممکن است وسوسه شوند که از آن برای منافع شخصی یا به نفع دوستان و متحدان خود استفاده کنند. اصلیترین نمود این فساد رانت سیاسی و اقتصادی است.
ث) «اقتدارگرایی»؛ زیرا میتوان از قدرت سیاسی برای ایجاد رژیمهای استبدادی استفاده کرد که در آن مخالفان سرکوب شده و آزادیهای مدنی محدود میشوند.
بنابرین میبینیم قدرت و فساد همیشه عمیقاً در هم تنیده است؛ چنانچه لرد اکتون فیلسوف انگلیسی میگوید: «قدرت فاسد میکند و قدرت مطلق، مطلقا فاسد میکند.» برای جلوگیری از چنین وضعیتی باید قدرت را محدود کرد و با ابزارهایی مانند تفکیک قوا، دموکراسی و نهادهای مدنی به آن مهار زد. همچنین شفافیت سیاسی و اقتصادی، ترویج مشارکت شهروندان در سپهر سیاسی و توانمندسازی گروهها و افرادی که به شکل سنتی از سیاست کنار گذاشته میشوند اهمیت فراوانی در مهار فساد قدرت دارند.
در این زمینه میتوان به آرای هانا آرنت نیز اشاره کرد. آرنت تعریف بدیعی از قدرت دارد و آن را توان حاکمیت برای پیشبرد غیر خشونتبار سیاستهایش میداند. او در کتاب انقلاب، رابطه بین قدرت و خشونت را به تفصیل بررسی کرد. آرنت استدلال کرد که قدرت از خشونت متمایز است و کسانی که به دنبال قدرت هستند و در آن شکست میخورند، اغلب به خشونت به عنوان وسیلهای برای دستیابی به اهداف خود متوسل میشوند. از منظر آرنت، استفاده از خشونت به جای قدرت، نشانه ضعف است، نه قدرت.
آرنت استدلال میکند زمانی که دولتمردان یا نهادهای سیاسی و اجتماعی ارتباط خود را با جامعه قطع میکنند و نمیتوانند در راستای منافع عمومی عمل کنند، فساد ایجاد میشود و دولت برای حفظ خود دست به خشونت میبرد. آرنت نیز مانند اغلب متفکران سیاسی راه حل این وضعیت را توزیع قدرت در سراسر جامعه و جلوگیری از انحصار آن در دست افراد و نهادها میدانست.
اما متفکری که تعریفی فراگیر و عمیق از قدرت ارائه داد میشل فوکو بود. یکی از بینشهای کلیدی فوکو این است که قدرت فقط چیزی نیست که در اختیار دولت یا دیگر نهادهای رسمی باشد، بلکه چیزی است که در سراسر جامعه وجود دارد. قدرت در همه سطوح جامعه، از سطح خرد تعاملات فردی تا سطح کلان ساختارها و نهادهای اجتماعی، عمل میکند و افکار، رفتارها و روابطمان را شکل میدهد.
نظریه قدرت فوکو بر این ایده استوار است که قدرت فقط یک «نیروی سرکوبگر» نیست، بلکه یک «نیروی مولد» نیز هست که شکلهایی از زندگی برای ما تولید میکند که در آن زیست کنیم. قدرت از طریق شیوههای مولد عادیسازی و انضباط عمل میکند و از طریق این اعمال هویت، تمایلات و رفتارهای ما را شکل میدهد و ما را با هنجارها و ارزشهای اجتماعی خاص سازگار میکند. قدرت نه فقط به معنای جلوگیری از انجام کارها، بلکه به معنی شکل دادن به خواستهها، افکار و هویت سوژههاست که از طریق طیف وسیعی از نهادها و شیوههای اجتماعی، از جمله مدارس، بیمارستان ها، زندانها و رسانهها عمل میکند.
فوکو برای شرح ایده خود درباره مطلب اخیر از ایده «ساختار سراسربین» استفاده میکند. ساختار سراسربین (Panopticon) در واقع گونه ویژهای از معماری بود که اواخر سده هجدهم توسط جرمی بنتام فیلسوف بریتانیایی، طراحی شد تا به زندانبانها اجازه دهد تمامی زندانیها را، بدون اینکه خود متوجه شوند، تحت نظارت داشته باشند. در ساختار سراسربین، افراد به طور مداوم تحت نظارت و انضباط قرار میگیرند که باعث ایجاد حس نظارت بر خود و خود انضباطی میشود. این امر جامعهای متشکل از افراد را ایجاد میکند که دائماً خود را زیر نظر دارند و خود را منضبط میکنند که در خدمت حفظ قدرت دولت یا سایر نهادهای قدرت است.
افزایش دوربینهای نظارتی و کنترل شهروندان یکی از همین راههایی است که نشانگر ایده مشل فوکو درباره «اعمال خشونت» و نحوه جدید سرکوب است. فوکو در مراقبت و تنبیه استدلال میکند که حتی در «زندان»، «دانشگاه» و ... همین ایده نظارت و سرکوب اعمال میشود که به مرور باعث میشود رفتار شهروندان به آنچه حکومتها میخواهند تغییر کند.
فیلم «پرواز بر فراز آشیانه فاخته» که در ایران به نام «دیوانهای از قفس پرید» مشهور شد، مثال هنری از ایده فوکو بود. تیمارستان روانی که در آن همه شخصیتها تحت نظارت شدید «پرستار رچد» به افرادی تابع و بیچونوچرا تبدیل شدهاند که جز برنامههای آسایشگاه روانی (نهاد قدرت) هیچ ایدهای دیگری برای خود ندارند. مک مورفی (با بازی جک نیکلسون) تلاش میکند نظم آسایشگاه (جامعه) را بر هم بزند و چندین اقدام موثر میکند اما در نهایت در چرخه خشونت قدرت (که البته به نام مصالح بیمار تحمیل میشود) ناکام میماند.
فوکو در ایده خود اینچنین استدلال میکرد که «ساختارهای سراسربین» آنچنان قدرت گرفتهاند که هیچ کاری برای رهایی از قدرت نمیتوان کرد و وضعیت اکنون به گونهای است که «روح» را از زندگی انسانها گرفته که امکان هیچ کنشی باقی نمیماند. بنابراین از منظر فوکویی، «قدرت» چنان در در هم تنیده است و در همه نهادها از مهدکودک گرفته تا بیمارستان و دانشگاه و مدرسه و زندان مسلط است که دیگر نمیتوان کاری کرد.
زمانی که در سال ۵۷ انقلاب ایران رخ داد، فوکو در مقالهای به نام «ایران؛ روح یک جهان بیروح» از ایده پیشین خود عدول کرد و گفت «ایران» به عنوان یک نمونه نشان داده که توده مردم میتوانند بر قدرت سراسربین فائق آیند و او حتی به ایران هم سفر کرد تا این پدیده بزرگ را از نزدیک مشاهده کند؛ اما با گذشت چند ماه از انقلاب و بروز خشونتهایی مختلف به نام «قدرت» از جمله اعدامها و سرکوبها به نام «وضعیت انقلابی»، ایده خود را پس گرفت!
متفکرانی چون آدورنو نشان دادهاند که «قدرت» همواره به شکل خشونت خود را نشان نمیدهد و با ابزارهای فرهنگی اثرگذاری میکند. آدورنو و هورکهایمر تئوری خود را «صنعت فرهنگ» نامیدند و در مکتبی که به نام «مکتب فرانکفورت» مشهور شد، نشان دادند که در دوره مدرن معاصر، فرهنگ در کنار اقتصاد به عنوان زیربنای پدیدهها قرار گرفته و نهادهای قدرت و سرمایه، اثرگذاری خود را از طریق فرهنگ (تلویزیون، رسانه، رادیو، سینما و ...) انجام میدهند و ایدئولوژی خود را تحکیم میکنند. این مسئله البته نافی خشونت نظامی و امنیتی نیست و گاه خشونت امنیتی نیز به نام فرهنگ توجیه میشود تا قدرت پابرجا بماند.
لیاقت نعمتها
کلاس آدمیت
مرام انسانیت