رویداد۲۴ لیلا فرهادی: جمعه هشتم اردیبهشت ماه مرد جوانی در شهرستان سبزوار در جریان درگیری با افرادی که قصد مزاحمت برای دو دختر جوان را داشتند به ضرب چاقو جانش را از دست داد. اولین واکنشها به درگذشت دردناک و تلخ حمیدرضا الداغی این بود که او «شهید»، «آمر به معروف»، «مدافع حریم نوامیس» و «عضو بسیج» معرفی شد.
خبرگزاری تسنیم خبر را با تیتر «شهادت شهروند سبزواری در دفاع از دختران جوان» منتشر کرد. خبرگزاری فارس حمیدرضا الداغی را «شهید آمر به معروف» خواند. برخی کاربران شبکههای اجتماعی نیز مدعی شدند حمیدرضا الداغی عضو بسیج بوده است.
این ادبیات کافی بود تا موضوع جان باختن این جوان سبزواری مانند تمامی مسائل اجتماعی دیگر در چند ماه اخیر به محل مناقشه میان دو گروه «حامی وضع موجود» و «حامیان جنبش مهسا» تبدیل شود و واکنش کاربران شبکههای اجتماعی و اعضای خانواده آن مرحوم را به دنبال داشت.
انتشار تصاویر الداغی در کنار همسر و فرزندش بدون رعایت حجاب اجباری پاسخی به رویکرد حاکمیت در قبال ماجرای شهادت حمیدرضا الداغی از سوی حامیان جنبش مهسا بود. مادر حمیدرضا الداغی هم در مصاحبه با صداوسیما گفته بود «پسرم نه بسیجی بود، نه جهادی بود. انسان بود. شرف داشت.»
همسر الداغی هم در واکنش به اخبار منتشر شده با بخش خبری ۲۰:۳۰ مصاحبه کرده است. همسر الداغی در این گفتگو میگوید «حمید بخاطر هیچ جناح و سیاستی این کار را نکرد، نه بسیجی بود و نه سیاسی. من اجازه نمیدهم روی او هیچ اسمی به جز غیرت گذاشته شود.»
یکی از کاربران توییتر نوشته «برای دفاع در مقابل دست درازی به فرزندان یا وجب به وجب این خاک الزاما ریش و... ملاک نیست ریشه اهمیت بیشتری دارد. در جنگ هشت ساله هم این قالب تجربه شد.»
برخی ناظران بسیجی خواندن الداغی را از جنس اقداماتی توصیف کردند که برای مصادره یک پدیده انجام میشود؛ اقداماتی از جنس ماجرای حمیدرضا روحی از کشته شدگان اعتراضات ۱۴۰۱ که ابتدا «بسیجی دهه هشتادی تهران» معرفی شد که توسط «اغتشاشگران» با گلوله جنگی به شهادت رسیده است و ساعاتی بعد خبر اینگونه تغییر کرد که «حمیدرضا روحی در اعتراضات خیابانی شرکت کرده بود و کشته شده است»
این سناریو سال ۱۳۸۸ هم تکرار شده بود. در آن زمان صانع ژاله دیگر معترضی که در اعتراضات جنبش سبز جانش را از دست داده بود به عنوان عضو بسیج معرفی شد و چندی بعد مشخص شد آن مسئله صحت نداشته است.
ماجرای حمیدرضا الداغی هم به زعم برخی تحلیلگران از این جنس بود که گفتمان حاکمیت تلاش میکند یک پدیده را «مصادره به مطلوب» کند و بگوید حامیان «آزادی حجاب» این بخش واقعیات جامعه را نمیبیند زیرا آزادی حجاب به چنین اتفاقاتی منجر میشود که یک نفر اینگونه سهمگین کشته شود. در مقابل هم عدهای میگویند مسئله مرکزی «حجاب» نبوده، بلکه چند نفر که همدیگر را میشناختهاند (به استناد فیلم لحظه چاقو خوردن حمیدرضا الداغی) با یکدیگر مشاجره میکنند و الداغی به حمایت از دختران برخاسته و با توجه به اینکه خانواده خودش اعتقادی به حجاب اجباری نداشته (به استناد عکسهایی که از او منتشر شده)، ارتباط دادن این ماجرا به موضوع اعتراضات پس از درگذشت مهسا امینی خطا و حتی سوءاستفاده از شجاعت حمیدرضا الداغی است.
اگرچه یک بخش ماجرا، تقابل این دو قطب بود، اما واقعیت این است که یک موضوع مهم در پشت ماجرا نهفته که اتفاقا بردن بحث به این سمت که «الداغی شهید بوده یا نبوده» یا «الداغی بسیجی بوده یا نبوده»، به نادیده گرفتن آن کمک میکند و از قضا این مسئله همان بحثی است که حاکمیت علاقه دارد درباره آن سکوت کند و به جای آن دوقطبی را گسترش دهد تا اصل موضوع فراموش شود؛ آن مسئله، مسئله امنیت است؛ چنانچه روزنامه ایران برای بزرگتر همین جنبه به سرعت تیتر زد «صدای سطل ماست از چاقو بلندتر است» تا فضای دوقطبی نه تنها حفظ بلکه عمیقتر شود، اما واقعا این دو قطبی چه کمکی میکند؟ چه نیازی است از خون فردی که مانند میلیونها ایرانی میخواسته از یک هموطن دفاع کند، بهانهای برای حذف دیگری درست کرد؟
در واقع تفاوتی نمیکند که الداغی شهید بسیجی بوده یا فردی معمولی که کشته شده، بلکه سوال اصلی اینجاست که در این میان «امنیت» چه جایگاهی دارد؟ امنیت با این مثال که فردی به خود جرات میدهد در روز روشن در کوچه به روی دختران دانشجو قمه بکشد و چون مسئله بیحجابی یا سیگار کشیدن دخترانه در میان بوده، کسی با او برخورد نکند. یا کسی به خود اجازه میدهد خودسرانه در گوش دختری بزند که به زعم او بیحجاب است و چون پای حجاب است، نهادهای امنیتی و نظامی چشم خود را به روی ماجرا میبندند.
برای درک بهتر ماجرا کافی است یادآوری کنیم درصد پایینی از موارد رخ داده مثل اینکه در خیابان موبایل فردی دزدیده شود، یا فردی دیگری را چاقو بزند و فرار کند، دستگیر میشوند اما کوچکترین موارد مربوط به حجاب به سرعت در دستور کار برای رسیدگی قرار میگیرند.
اگر بخواهیم ماجرا را تحلیل کنیم، باید بگوییم متاسفانه ایدههای کوتهبینانه باعث شده نهادهای تخصصی از کارکرد تخصصی خود غافل یا دور شوند؛ مثال اینکه نیروی انتظامی به عنوان تخصصیترین نهاد کشف جرم و حفظ امنیت، تبدیل به نهاد «حفظ حجاب» شده و آنقدر از وظایف تخصصی خود دور شده که درباره «مسئله امنیت» میتوان دهها پرسش اساسی مطرح کرد. این مسئله یادآور ماجرای تلخ و جانکاه حادثه شاهچراغ بود؛ زمانی که مهمترین نهاد تخصصی امنیت کشور مشغول مقابله با معترضان حجاب اجباری بود، فردی به راحتی سلاح با خود حمل میکرد و جان تعدادی از هموطنان ما را گرفت. در آن مورد هم کسی مسئولیت نپذیرفت و به جای آنکه یکی این پرسش را طرح کند که چرا «نهاد آموزشدیده و متخصص امنیت» را به کاری دیگر به جز وظیفه اصلی آن واداشتهاید؟ این مشابه آن است که مثلا نهاد «شهرداری» به جای تمیزی شهر و ارائه خدمات مختلف به شهروندان، مدام به این وظیفه گماشته شود که فقط نام کدام خیابان را عوض کند!
حادثه حمیدرضا الداغی برای همه جانکاه بود. کسی نبود که فیلم چاقو خوردن او را ببینید و دلش نلرزد اما اگر بناست از آن ماجرای تلخ هم استفاده ابزاری شود، که هیچ. در غیر اینصورت بهتر است اگر بار دیگر فیلم را دیدید و دلتان گرفت، به این فکر کنید که امنیت کجاست؟