رویداد۲۴ آفتاب نیوز، بدین ترتیب ردیابی متهمان در دستور کار مأموران اداره دهم پلیس آگاهی تهران قرار گرفت تا اینکه هفته گذشته یکی از برادران در حال تفریح در شهر قائمشهر شناسایی و دستگیر شد و صبح روز گذشته در جریان بازجویی به سؤالات بازپرس وحید ناصری پاسخ داد.
بعد از قتل وقتی فرار کرد تصورش این بود هیچ وقت بازداشت نخواهد شد، اما او بازگشت و برادرش در اروپا آسوده زندگی میکند.
اول به عراق رفتم و مدتی آنجا ماندم. بعد به ایران برگشتم و چند وقت در ارومیه ساکن بودم. بعد هم به تبریز رفتم.
چون برای تفریح و سفر با دوستانم به شمال رفته بودم. در آنجا شناسایی و دستگیر شدم.
کناف کاری ساختمان انجام میدادم. درآمد این کار نسبتاً خوب است. قبل از حادثه هم در زادگاهم، شهر سقز کناف کار بودم. تا اینکه برادرم که از من ۴ سال بزرگتر است و ۳۲ سال دارد؛ به تهران آمد و میخواست مغازه لوازم خانگی باز کند. من هم دو سه روزی بود میهمان خانه او شده بودم و میخواستم اگر درآمد تاکسی اینترنتی خوب باشد، در تهران بمانم و مسافرکشی کنم.
آن روز تازه از بیرون آمده بودم و داشتم در آشپزخانه غذا گرم میکردم که از کوچه سروصدا شنیدم. ازپنجره نگاه کردم و برادرم را در حال جر و بحث با چند نفر از همسایهها دیدم. خودم را به کوچه رساندم و میخواستم برادرم را داخل خانه بیاورم که دعوا بالا گرفت.
برادرم ماشینش را جلوی در پارکینگ گذاشته بود و میخواست بالا بیاید تا ساک باشگاهش را بردارد و برود. همسایهها گفته بودند نباید اینجا پارک کنی، اما برادرم میگفت که زود برمیگردد و کلاً یک دقیقه هم طول نمیکشد. اما آنها میگفتند ما اثاث کشی داریم و حتی یک ثانیه هم نباید اینجا پارک کنی.
برادرم در حال بگومگو با یک مرد میانسال بود ناگهان پسر او به نام پیمان یک سیلی به برادرم زد.
ما میخواستیم آنجا را ترک کنیم و در ماشین نشستیم، اما دوستان پیمان نمیگذاشتند ما حرکت کنیم و چند بار ما را از ماشین بیرون کشیدند. داخل در خودرو یک کارد آشپزخانه بود که برادرم آن را برداشت. دوستان پیمان شمشیرهای بزرگ در دست داشتند. به برادرم گفتم چاقو را زمین بگذار، اما گفت فقط میخواهم آنها را بترسانم. بعد پیاده شدیم و حسابی کتک خوردیم. حتی زخمی هم شدیم و به درمانگاه رفتیم. بعداً فهمیدیم وقتی برادرم دستش را با شتاب عقب برده بود که از وسط معرکه فرار کند، چاقوی دستش به شکم پیمان خورده بود و او فوت کرد.
ما نمیدانستیم پیمان به قتل رسیده است. وقتی از درمانگاه بیرون آمدیم با برادرم به کلانتری رفتیم که از پیمان و دوستانش شکایت کنیم. اتفاقی شنیدیم یک سرباز میگفت از همان درگیریای شکایت دارند که یک نفر در آن فوت کرده است. برای همین اطلاعات پرت و پلا گفتیم! به ما گفتند باید مدارک پزشکی قانونی را بیاورید تا شکایت شما ثبت شود. ما هم به بهانه آوردن مدارک از کلانتری بیرون زدیم و فرار کردیم.
شنیدهام که به اروپا رفته است. بعد از حادثه قتل با او جر و بحثم شد و دیگر از او خبر ندارم. برادرم میگفت اگر تو به تهران نمیآمدی و آن روز در دعوا دخالت نمیکردی این اتفاق نمیافتاد. اما من میگفتم تو خودت دعوا را شروع کردی!