چند روز پس از فرونشستن گرد و غبار آبان ماه به این شهر سر زدیم. زمانی که بیمارستانها برای بارش نخستین باران اسیدی در آماده باش به سر میبردند. آنچه از مردم این شهر و متصدیان داروخانهها و پرسنل بیمارستانها میشنیدم، برایم قابل باور نبود.
در اهواز برای یافتن بیمار آسمی، نیازی به جست و جو ندارید. من از محله «چارشیر» شروع میکنم و به نخستین راننده تاکسی که میرسم، میپرسم آسم دارد یا نه؟ نامش قاسم جامعه است. آسم ندارد اما 4 بار به خاطر تنگی نفس، اورژانس رفته: «مشکل خودم جدی نیست اما پسر کوچکی دارم که آلرژی پیدا کرده. چند روز پیش، گرد و غبار بود و مدارس را تعطیل کردند. فکر و ذکر ما آلرژی این بچه است.» از جامعه میپرسم بهعنوان یک خوزستانی اطلاعی از منشأ گرد و غبار دارد یا نه؟ میگوید: «گرد و خاک از سمت چزابه و جفیر میآید. ما تا 10 سال پیش مشکلی نداشتیم. بیابانها را مالچ پاشی میکردند و گرد و غبار کنترل میشد. بعد بیشتر هورها را برای استخراج نفت خشکاندند و وضع این طور شد.»
پنج قدم راه دارم تا فلافلی سعید زبیری. او پدرش را به خاطر آلودگی هوا از دست داده: «پدرم خیلی اذیت میشد خیلی. الان چند ماهی هست که فوت کرده. هوای اهواز زمینگیرش کرده بود. کافی بود یک سر میرفت کوچه و برمی گشت؛ باید یک هفته بیمارستان بستریاش میکردیم.»
اینکه منشأ آلودگی عراق است یا ایران یا اصلاً صحراهای عربستان برای من اهمیتی ندارد. من میخواهم باور خوزستانیها را در این زمینه پرسیده باشم. زبیری هم مثل اکثر اهوازیها معتقد است که منشأ آلودگی داخلی است: «خیلیها میگویند گرد و خاک ازعراق بلند میشود. اما ما که در خوزستان زندگی میکنیم، میدانیم که منشأ این بدبختی داخلی است.» یکی از اهالی روستای سرخه که هر روز برای کار به اهواز میآید و برمی گردد، میگوید: «پدر من 80 ساله است و آسم گرفته. موقع آلودگی هوا، هر کاری که از دستمان بربیاید برایش انجام میدهیم ولی آخر سرهم ناچار میشویم ببریمش دکتر. راستش را بخواهید وضع روستاها خیلی بدتر از اهواز است. اینجا ساختمانها، جلوی گرد و خاک را میگیرد ولی فضای روستا باز است. خاک از هر طرف محاصره ات میکند.» او که اهل روستاست و بیابانهای اطراف اهواز را خوب میشناسد، میگوید: «من به شما اطمینان میدهم که منشأ آلودگی عراق نیست. بیابانهای اینجا تا عراق، قبلاً پر از علف و سبزه بود. الان چند سالی هست که با خشکسالی، برهوتی از شن و خاک شده. ما به چشم خودمان میبینیم باد، خاک را از کجا بلند میکند. عراق کجا بود!»
علی عبدالعلیپور ساکن کوی نیرو دنبال حرفش را میگیرد: «زندگی ما با گرد و خاک و آلودگی هوا عجین شده. وقتی هوا بد میشود پاتوق همه ما بیمارستان است. یکی از بچههای من واقعاً حالش بد میشود. آسم دارد. بیمارستان هم که جا نیست. شهر به این بزرگی 4 تا بیمارستان دولتی دارد. یکی دو تا هم خصوصی هستند که اگر مجبور شوی آنجا بروی، باید چند تا عابربانک با خودت برداری. هیچ کس به فکر ما نیست. خوزستان خرج همه ایران را میدهد و چیزی که دست مردمش را میگیرد آلودگی خاک و آلودگی آب و هواست. از نفت باران اسیدیاش به ما میرسد.» هم محلیاش رحمان دقلاوی از راه میرسد و میگوید: «این آقا میداند چشمهای داماد من مشکل پیدا کرده. هوا که بد میشود، نمیتواند از خانه بیرون بیاید.»
گرد و غبار یا باران اسیدی؟
سری میزنم به بیمارستان ابوذر به این امید که بتوانم آماری از بیماریهای تنفسی یا تعداد مراجعهکنندهها به دست بیاورم. دراین بیمارستان و در گفتوگو با سرور سعیدی مسئول اورژانس بزرگسالان، متوجه میشوم که اساساً بحران گرد و غبار به اندازه آلودگی صنعتی و بارش بارانهای اسیدی جدی نیست. پرستاری که مرا به دفتر سعیدی راهنمایی میکند آسم دارد: «اینجا همه آسم داریم. به اورژانس کودکان هم سر بزنید. موقع آلودگی وضعیت آنجا دلخراش است. تخت پیدا نمیشود؛ روی زمین پتو پهن میکنیم.»
با یک احوالپرسی ساده هم میشود فهمید که مسئول اورژانس هم دچار آسم شدید است. او با خس خسی که در صدا دارد میگوید: «چند روز پیش که هوا آلوده بود و به خاطر گرد و غبار مدارس را تعطیل کردند، حداکثر روزی 10 مراجعهکننده داشتیم. این چیزی نیست. شما باید یک روز بعد از باران برگردید و آمار بگیرید. پاییز سال گذشته با بارش نخستین باران، شبی 750 نفر مراجعه کننده داشتیم و الان هم حدود یک ماه است که برای مواجهه با باران اسیدی پاییز در آماده باش هستیم.»
از سروری میپرسم آیا آسم دارد؟ جواب مثبت است: «خودم، دخترم، خواهرم، برادرم، خواهرزاده هایم و... همه آسمی هستیم. وقتی دکتر ریه دخترم را معاینه کرد،گفت درمان این آسم حداقل 6 سال زمان میبرد. دو تا از خواهرزاده هایم که ماهشهر زندگی میکنند، دقیقاً علائم آسم من و دخترم را دارند. اوایل که مبتلا شده بودیم، آنقدر سرفه میکردیم که سیاه میشدیم. من و دخترم سال گذشته بیشتر از یک میلیون تومان فقط اسپری مصرف کردیم، داروهای دیگر بماند. هر اسپری 180 هزار تومان. البته الان یک اسپری جدید وارد داروخانهها شده که هم ارزان است - حدود 32 هزار تومان- و هم خیلی مؤثر. پسرم هم مبتلا شده بود که دو مرحله اسپری و دارو مصرف کرد و خوشبختانه خوب شد. مادرم هم همین طور؛ با اینکه 65 سال سن دارد ولی بدنش مقاومت خوبی نشان داد و بهبود پیدا کرد.»
از وی میپرسم آیا واقعاً وضع روستاها و روستاییان بدتر از خود اهواز است؟ سروری این مسأله را تأیید میکند و دلیل آن را کمبود امکاناتی مثل ماسک و اسپری یا دسترسی به پزشک میداند. از این گذشته کشاورزان ناچارند حتی زیر بارانهای اسیدی یا گرد و غبار برای کار بیرون از خانه باشند.
سروری برای اینکه به درک درستی از باران اسیدی رسیده باشم، میگوید: «اگر دقت کرده باشی، توی پیاده رو شمشادها را هرس کردهاند. چون گردههای سمی روی برگها مینشیند و با باد و باران دوباره به فضا برمی گردد. بعد از باران، برگ درختان و شمشادهای پیاده رو سمی میشوند. این گرد و غبار سمی، حتی از طریق پوست هم جذب میشود. مسأله فقط آسم نیست. باران اسیدی و هوای سمی بعد از آن واقعاً خطرناک است.»
متصدی داروخانه ابوذر میگوید: «از صبح تا حالا 30 اسپری فروختهایم.» این آمار فقط مربوط به شیفت صبح و چند روز پس از فروکش کردن گرد و غبار است. از بهنام آبدار میپرسم آیا میتوانم این مقدار را برای دو شیفت، ضرب در 2 کنم؟ میگوید: «بله در شبانه روز همین مقدار میشود.»
داروخانه دیگری در همان حوالی، تعداد فروش اسپریهای تنفسی خود را بدون در نظر گرفتن آلودگی هوا، به طور میانگین 10 عدد در روز برآورد میکند. دو داروخانه دیگر در محله «کیانشهر» از محلههای برخوردار اهواز نیز 6 اسپری در روز میفروشند. هر دو داروخانه نیز اعلام میکنند که این 6 اسپری، مربوط به فروش با نسخه است و غیر از این کسانی هم هستند که با نمونه قبلی از ما اسپری میخواهند.
اجازه مصاحبه نداریم
تلاشم برای گفتوگو با مسئول اورژانس کودکان بیمارستان ابوذر بینتیجه میماند: «من اجازه مصاحبه ندارم. ما نمیتوانیم هیچ آماری در اختیار شما بگذاریم. شما حق ندارید با بیماران حرف بزنید!» با وجود همه تهدیدها وارد بخش میشوم و کودکان را تماشا میکنم. همه تختها پر است و البته ناگفته پیداست که همه آنها بیمار تنفسی نیستند. شانسم را امتحان میکنم و از خانمی که به نوزاد چند ماههاش زل زده و اشکهایش را با گوشه چادر پاک میکند، میپرسم فرزندش چه مشکلی دارد. زن به هق هق میافتد: «بچه هفت ماهه چه گناهی کرده که باید آسم بگیرد...»
در بیمارستان امام خمینی(ره) هم رئیس «اورژانس حاد» حاضر به گفتوگو نمیشود. او بخشنامهای را روی دیوار نشانم میدهد و میگوید: «این موضوع حساس است و به ما تأکید شده که به هیچ وجه با هیچ رسانهای مصاحبه نکنیم. اگر خیلی اصرار دارید به حراست یا روابط عمومی مراجعه کنید.»
مسئول حراست مدارکم را تأیید میکند و تلفنی از روابط عمومی میخواهد که تا حد امکان با من همکاری کنند.
اما مسئول روابط عمومی پس از چند تلفن به بخشهای مختلف راضی به صدور مجوز نمیشود. آشکارا نگران و تحت فشار است: «نگران نباشید راهی برای چند دقیقه گفتوگو پیدا میکنیم.» تلاشها بینتیجه است. او بهعنوان آخرین تیر در ترکش تا بخش مدیریت اورژانس همراهیام میکند و با خانمی که حدس میزنم مسئول اداری باشد، وارد شور میشوند. مسئول اداری میگوید: «خودت که میدانی این قضیه حساس است!» بعد رو به من: «آمار محرمانه است و ما نمیتوانیم اجازه گفتوگو به شما بدهیم. اگر میتوانید از طریق دانشگاه عمل کنید.» از هر دو خانم تشکر میکنم و از اتاق بیرون میآیم. نیازی به گفتوگو نیست؛ جواب سؤال هایم را گرفتهام.
یکی از پرستاران این بیمارستان وضعیت اورژانس را هنگام باران اسیدی و غوغای گرد و غبار این طور توصیف میکند: «وضع اورژانس وحشتناک میشود مخصوصاً اورژانس حاد. حتماً با مسئول این قسمت صحبت کنید. موقع بحران همه تختها پر میشود و ما ناچاریم برای بیماران توی سالن پتو پهن کنیم و صندلی بچینیم. الان هم در وضعیت آماده باش هستیم.»
یکی از مسئولان اورژانس امام خمینی(ره) که نمیخواهد نامی از او برده شود میگوید: «آلودگی هوای اهواز حالت عادی ندارد. الان که مثلاً گرد و غبار فروکش کرده، باز میبینید که هوا آلوده و سنگین است. صبح سری به جاده ساحلی بزنید و آسمان را نگاه کنید. ابرهای تیره زرد رنگی را میبینید که روی شهر خیمه زدهاند. راستش را بخواهید اهواز دیگر جای زندگی نیست. جان ما و خانوادههایمان در خطر است. خود من آسم خفیف دارم. مصرف اسپری تنفسی در این شهر خیلی بالاست. کار به جایی کشیده که مردم اسپریهای جانبازان شیمیایی را مصرف میکنند. وقتی بچه 6 ماهه زندگیاش را با آسم شروع میکند، خدا میداند چه درد و مرضی خواهد گرفت. مسأله فقط هوا نیست، آب اهواز هم آلوده است. من از شما خواهش میکنم اطلاعرسانی کنید شاید دل کسی به درد آمد. به خدا مردم ما مردم خوبی هستند افسوس کسی به فکرشان نیست!»
بیمارستان نمیرویم
کمی پایینتر از بیمارستان امام خمینی(ره)، بار دیگر شانسم را امتحان میکنم. آیا با نخستین کسی که حرف بزنم، مبتلا به آسم از آب درخواهد آمد؟ پاسخ عابری که خود را هاشم سلیمانی و اهل محله حصیرآباد معرفی میکند، مثبت است: «بله من آسم دارم، بچههام هم آسمی هستند. سعی میکنیم تا جایی که امکان دارد بیمارستان نرویم. پایت که به بیمارستان برسد، گوشت را میبرند. زندگی ما به هم ریخته. هزار جور درد و مرض داریم. کار از بیمارستان رفتن گذشته!»
دیگر تاب پرس و جو ندارم. جاده ساحلی را پیش میگیرم و اهواز و کارون زیبایش را پشت سر میگذارم. آیا هنوز هم شادمانیهای غروب و ترنمهای عاشقانه ساحلش برقرار است یا نه؟ نمیدانم.