رویداد۲۴ رایان حسینی: «دانشگاه وجدان آگاه یک دوران است... همه دولتها آنقدر به حقیقت علاقه ندارند که آزادی آکادمیک را مجاز بشمارند. دولتی که نگران مجرم بودن اساسی خود در مبنا و عملش باشد، نمیتواند حقیقت را بخواهد. چنین دولتی دشمن دانشگاه است، هر چند وانمود به دوستی میکند. در واقع آزادی آکادمیک مانند آزادی دین است. هر دوی آنها باید توسط دولت و دربرابر دخالت خود دولت حفاظت شوند. اگر دولت مطالبات بیجایی از دانشگاه داشته باشد، دانشگاه وظیفه دارد موضع صریح بگیرد و بر مبنای اصول فکری خود با دولت مخالفت کند... آزادی آکادمیک ارزش خود را در هر جایی که مردمانش وجود شخصیشان را با وجود فکریشان ادغام میکنند اثبات میکند. آنها به نمایندگان عصری بدل میشوند که در آگاهی از نیروهای تاریخیشان آنها را از انواع وابستگیهای مبتذل و ظاهری به زمانه شان میرهاند.» کارل یاسپرس / ایده دانشگاه
نخستین دانشگاههای مدرن جهان در قرون وسطی بهوجود آمدند. در یونان باستان مراکزی برای تعلیم و تربیت شهروندان بالغ وجود داشت که معروفترین آنها آکادمی افلاطون بود. افلاطون این مدرسه را برای آموزش ایدههای متمایز خود تاسیس کرد و واژه آکادمی را از شخصیتی اسطورهای به نام «آکادموس» گرفت که زمینها و باغهای این شخص محلی مقدس برای آتنا (الهه خرد) و پیروان آتنا بود.
با وجود خلاقیت و ژرفنای آموزش افلاطونی، نمیتوان هیچیک از مدارس جهان باستان را دانشگاه نامید چرا که این مدارس بیشتر شبیه «محلی عبادی» بودند و بر اساس آموزهها و راهنماییهای یک شخص و یا یک آیین مشخص اداره میشدند؛ چیزی مانند آنچه در معابد تبتی و چینی میبینیم.
دانشگاه در قرون وسطی و برای تعلیم آموزش عالی بهوجود آمد. کلیسای کاتولیک در دوران قرون وسطی تنها نهادی بود که تعلیم و تربیت را بر عهده داشت و کتابهای فلسفی و علمی یونان و روم نیز در مالکیت کلیسا بودند. نخستین دانشگاه مهم جهان «دانشگاه پاریس» بود که توسط کلیسای کاتولیک و در سال ۱۱۵۰ میلادی تاسیس شد.
پیش از این، در «بولونیای ایتالیا» یک دانشگاه کوچک تاسیس شده بود که به هیچ وجه اهمیت دانشگاه پاریس را نداشت. دانشگاه پاریس در قرون دوازده و سیزده میلادی مرکز روشنفکری جهان بود و در آن چهار دانشکده طب، الهیات، فلسفه و حقوق وجود داشت. گفته میشود که نخستین مدرک دکترای جهان در همین دانشگاه اعطا شده است.
در دانشکده علوم انسانی که مهمترین دانشکده دانشگاه پاریس بود، گرامر، منطق، فن بلاغت، هندسه، موسیقی، ریاضیات و نجوم تدریس میشد؛ همه این علوم در آن زمان زیرشاخه فلسفه بودند. نوع برنامهریزی درسی و آموزشی دانشگاه پاریس الگویی برای دیگر دانشگاههای اروپایی شد و مراکز متعددی با الهام از آن ساخته شدند. برای مثال دانشگاه آکسفورد در سال ۱۱۶۷، دانشگاه کمبریج در ۱۲۰۹ و دانشگاه هاروارد در ۱۶۳۶ تاسیس شدند که همه آنها از برنامه آموزشی دانشگاه پاریس الهام گرفته بودند.
به گزارش رویداد۲۴ دو عامل در مدرن شدن دانشگاهها دخیل بودند؛ یکی «نهضت پروتستانتیسم» که باعث شکستن هژمونی کلیسا شد و تنوعی در محتوای آموزشی مراکز آموزش عالی را رقم زد و دومی «پیدایش دولتهای ملی» که در قرن هفدهم که دولتهای ملی پدیدار شدند و طی آن دانشگاههای مختلف نیز برنامه درسی خود را تغییر دادند.
«جنگهای مذهبی» باعث استقلال دانشگاههای اروپا از یکدیگر شده بود و با ظهور دولتهای ملی در قرن هفدهم و انتقال تمدن اروپایی از دوره مسیحیتگرایی به دوره دولتهای ملی، راستکیشی مسیحی نیز کنار گذاشته شد و عینیتگرایی و عقلانیت علمی جای آن را گرفت.
دانشگاه دیگر به مسیحیت خدمت نمیکرد، بلکه با پیشبرد عقلانیت و علوم کاربردی در جهت منافع ملی پیش میرفت. نخستین دانشگاهی که این برنامه مدرن را در راس برنامه آموزشی خود قرار داد «دانشگاه هاله» بود. در این دانشگاه علوم مختلف بهجای زبان لاتینی به زبان آلمانی تدریس میشدند و همین امر گسستی بنیادین از نظام آموزشی قرون وسطی را ممکن کرد. همچنین «دانشگاه هاله» در فضایی که زنان حق درس خواندن نداشتند، نخستین مدرک دکتری تخصصی را به یک زن به نام ارزلبن اعطا کرد.
دیگر نقاط اروپا نیز دست به مدرنسازی ساختار آموزشی خود زدند و هدف اصلی دانشگاه به تدریج از محدوده «خدمت به ملت» به حدود «خدمت به بشریت» رسید. این امر در ایالات متحده آمریکا بیش از همه جا مشهود بود؛ کشوری تازهتاسیس که بنیانگذاران آن متاثر از ایدههای عصر روشنگری بودند.
نویسندگان اعلامیه استقلال آمریکا پیشنهاد تاسیس یک دانشگاه که در آن «قوانین طبیعت و ملل» آموزش داده شود را ارائه و هدف این دانشگاه را را اینگونه بیان کردند: «این نهاد جدید باید به شعبی از علوم اختصاص یابد که آسایش زندگی بشر را افزایش داده، بدبختی و بیچارگی را بشر را کاهش داده، تمدن را توسعه بخشیده و فهم بشری را ارتقا دهند. همچنین سعادت سیاسی، اجتماعی و خانوادگی بشر را تامین کنند.»
آنچه مدام توسط بنیانگذاران آمریکا به عنوان هدف اصلی دانشگاه بیان میشد این بود که آموزش عالی باید «نهال آزادی و فضیلت را در نهاد جوانان بکارد و روح آزادی و عدالت در آنها بدمد»؛ آرمانهایی که هنوز پس از سیصد سال در ایران وجود ندارد.
«یورگن هابرماس» اساس مدرنیته را استوار بر سه پایه میداند: ۱) «پایه سیاسی» که مبتنی بر حق تعیین سرنوشت است. ۲) «پایه اجتماعی-اقتصادی» که مبتنی بر شکلگیری نهادهای بوروکراتیک و ایده ترقی است؛ و نهایتا ۳) «پایه فلسفی» که مبتنی بر ظهور سوژه شناسا و یا ابتنای دانش و سعادت آگاهی انسان است.
دانشگاه هاله را میتوان نماد دو پایه نخست مدرنیته دانست. اما پایه فلسفی مدرنیته در دانشگاه برلین بسط یافت. این دانشگاه توسط «ویلهم هومبولت» رهبر جنبش اومانیسم آلمان، تاسیس شد و هدف خود را فراروی از خدمت به دولت و دین اعلام کرد.
شرط فعالیت در دانشگاه برلین دست نکشیدن از تحقیق و پژوهش بود و از آنجایی که هدف آموزشی دانشگاه وحدت تحقیق و تدریس اعلام شده بود، دانشمندان مختلف با هدف ترقی علوم همکاری نزدیکی با یکدیگر داشتند. کارل یاسپرس در کتاب ایده دانشگاه مینویسد فضای تحقیق در دانشگاه برلین نه «پهلو به پهلو» بلکه «دست در دست» بود.
همچنین دانشگاه برلین به اساتید خود آزادی کامل در پژوهش و تدریس میداد و اعلام کرده بود در برابر هرآنچه این آزادی را محدود کند، خواه دین باشد یا دولت، ایستادگی خواهد کرد. همچنین تاکید موکد دانشگاه برلین بهجای «سود و زیان» بر «کشف واقعیت» بود.
همبولت در نوشتههای خود دانشگاه را مواجه با دو خطر اساسی میدید که هردو از قرون وسطی به ارث رسیده بودند. یک خطر این است که تصور کنیم دانشگاه باید محل انتقال دانشی باشد که از گذشتگان به ارث بردهایم. خطر دوم نیز تصور دانشگاه به عنوان نهادی برای سود رساندن به دولت و دین است که بسیار مهلکتر از خطر اول است.
کارل یاسپرس در کتاب ایده دانشگاه خطر مذکور را چنین بیان میکند: «دانشگاه متشکل از گروهی از اشخاص است که مجبور نیستند مسئولیت سیاست جاری را بر دوش کشند، دقیقا به این دلیل که مسئولیت بسط حقیقت بر عهده آنهاست. دانش و نه کنش، شکلدهنده نسبت دانشگاه با واقعیت است. احکام ارزشی و اعمال کاربردی در آن به نفع ایده حقیقت ناب معلق شدهاند. دانشگاه دولت را با نیروی حقیقت، و نه با زور کنترل میکند. پیامد این تنش فکری باید همکاری دولت و دانشگاه باشد نه نابودی ضعیفتر توسط قویتر. همواره فرض بر این است که دولت میخواهد به تحق ایده دانشگاه کمک کند. اگر این اتفاق نیفتد، دانشگاه انتخابی ندارد جز این که ایده خود را در خفا زنده نگه دارد و منتظر سقوط احتمالی دولت حاضر بماند. با این حال، دانشگاه از بین میرود اگر خصومت رسمی با ایده دانشگاه مدت زمانی طولانی ادامه یابد.»
همبولت دانشگاه را محل کشف واقعیت میدانست و تاکید میکرد که شرط کشف واقعیت چیزی نیست جز «آزادی». او زندگی مطلوب دانشگاهیان را «زندگی محققانه» نام مینهد و تاکید میکند که انسانیت انسان زمانی محقق میشود که در پی دانش باشد و بهواسطه آن خویشتن را تغییر دهد. تعلیم و آموزش نیز به معنی جستوجویی بیوقفه و خستگیناپذیر برای تحقق آزادی، عدالت و انسانیت هستند.
همبولت با تاکید بر ساحت اخلاقی و انسانی فعالیت علمی، در پی این بود که «آموزشگری» را در برابر «تخصصگرایی» قرار دهد. دانشگاه از منظر همبولت نه آنطورکه اصحاب دین و دولت میگفتند، خدمتگزار دولت و کلیسا بود و نه آنگونه که سودگرایان میخواستند صرفا مکانی برای تربیت افراد متخصص.
همبولت در آرای خود متاثر از ایدههای امانوئل کانت است. کانت مهمترین متفکر عصر روشنگری بود و در آثار خود از علوم جدید، خودمختاری انسان، عقلانیت و آزادی دفاع میکرد. یکی از آخرین کتابهای کانت «نزاع دانشکدهها» نام دارد که علاوه بر همبولت، بر آموزش عالی مدرن تاثیر عمیقی گذاشته است.
کانت در این کتاب رسالت دانشگاه را تسهیل و تسریع فرآیند رشد عقلانیت و حمایت از عدالت و زیبایی میداند که این سه عنصر ارکان اصلی نظریه کانت هستند. وی تن زدن نهادهایی مانند دین و دولت از نقد و سنجش عقلانی را از مهمترین موانع تحقق آرمانهای روشنگری میدانست و یکی از رسالتهای مهم دانشگاه را نقد این نهادها اعلام میکرد. از منظر کانت دانشکدههای مختلف هر دانشگاه باید بر وفق اصول عقلانی فعالیت کنند و دانشکده فلسفه عهدهدار روشن کردن راه همه آنهاست.
کانت ساختار دانشگاه را مشابه ساختار سیاسی و اجتماعی عصر مدرن میداند. دانشگاه نیز مانند دیگر نهادهای مدرن وظیفهای جز پاسداری از آزادی و حقیقت ندارد. وی در نزاع دانشکدهها مینویسد: «جایگاه و رتبه دانشکدههای برتر (به عنوان جناح راست پارلمان دانش) حمایت از احکام قانونی حکومت است؛ اما وقتی پای حقیقت در میان باشد باید در نظام حکومت آزاد، یک حزب مخالف (جناح چپ) هم باشد که ویژه دانشکده فلسفه است. زیرا بدون ارزیابی و انتقادات شدید این دانشکده بنا به میل و استعدادشان (مثلاً از طریق تریبونهای عمومی) حکومت نمیتواند به نحو کامل درباره نفع و یا ضرر خود مطلع گردد. بدین شیوه، میتوان امید داشت که آرزوی دیرین، روزی تحقق یابد (و دانشکده فروتر برتر گردد) -، اما در حقیقت، نه در قدرت، بلکه در مشاوره دادن قدرت (حکومت). زیرا اگر حکومت آزادی دانشکده فلسفه را تضمین کند و بصیرت خود را از قِبل این آزادی افزایش دهد، به شیوه بهتری برای به دست آوردن غایات خود روی آورده است تا اینکه به اقتدار مطلق روی آورد.»
همبولت با الهام از آرای کانت بنیانگذار نظام دانشگاهی مدرن شد و «الگوی همبولتی» آموزش عالی در نیمه قرن نوزدهم سراسر اروپا و آمریکای شمالی را فراگرفت و مبنایی شد برای مفهوم «آزادی آکادمیک» که امروزه یکی از اصول مهم جوامع آزاد است و سازمان یونسکو آن را چنین تعریف کرده است: «آزادی در آموزش و تدریس، انجام پژوهش و انتشار و آگاه کردن سایرین از نتایج آن، ابراز آزادانهی عقاید، شرکت در مجامع علمی و تخصصی و ممانعت از سانسور». به این ترتیب الگوی دانشگاه مدرن را میتوان در یک کلمه خلاصه کرد: «آزادی»
مطالبی برای مطالعه بیشتر در همین زمینه
تاریخ سرکوب دانشگاه در ایران / جنبشهای دانشجویی در دوره پهلوی چه سرنوشتی داشتند؟
نخستین سرفصلهای دروس ارتجاعی دانشگاه از کجا آمد؟
درگیری انقلابیون با استادان و دانشجویان در جریان انقلاب فرهنگی ایران
ترور محمدرضا شاه در سالگرد تاسیس دانشگاه تهران
برگزاری نخستین کنکور سراسری در ایران
الگوی هامبولتی دقیقا در مقابل «الگوی ناپلئونی» دانشگاه قرار داشت که تا پیش از عصر جدید در دانشگاهها مورد استفاده بود. در این الگو دولتها ناظر بر دانشگاهها هستند و آنچه را تدریس میکنند که دولتها میخواهند.
در واقع دولت دانشگاه را به مثابه «نهاد تامین نیروی انسانی» خودش میبیند و صرفا نگاهی «بروکراتیک» به علم دارد و برای علم آزادی و دانش اعتباری قائل نیست، بلکه اعتبار آنجاست که دانشگاه بتواند چه خدمتی به دولت حاکم بکند! «الگوی ناپلئونی» برگرفته از نگاهی نظامی بود که در آن دولت در پی لشکرگشایی و بسط قلمرو جغرافیایی است و در آن از دانشگاه میخواهد «نیروی متخصص» برای چنین ایدههای تربیت کند.
در حالی که دانشگاههای جهان در دوره مدرن یکی پس از دیگری بر منطق «الگوی همبولتی» گرایش پیدا کردهاند تا تغییر دولتها و حکومتها نتواند بر علم و خردورزی آن تاثیر بگذارد، نظام دانشگاهی ایران به نوعی در حال بازگشت به الگوی تحریفشده ناپلئونی است؛ به این معنی که حتی «تخصص» برای «افزایش اقتدار دولتها» هم نادیده گرفته میشود و صرفا افرادی متولی دانشگاه میشوند و در آن برجسته میشوند که با سیستم حاکمه قرابت بیشتری دارند؛ به معنای دیگر مهمترین اولویت در الگوی ناپلئونی «تقویت دولت» بود، اما در ایران حتی منافع خود دولت به نازلترین شکل نادیده گرفته میشود.