رویداد۲۴- نمایش میسیسیپی نشسته میمیرد اقتباسی آزاد و در عین حال وفادارانه از نمایش دیگری بنام ازدواج آقای میسیسیپی نوشته فردریش دورنمات است.
دورنمات نویسنده سوئیسی است که نگاهی تلخاندیشانه به نوع بشر و روابط حاکم میان انسانها دارد. او جهان تازه را چیزی جز تباهی نمیبیند. او که فرزند یک کشیش بود و پدربزرگی شاعر داشت خیلی زود به دانشگاه رفت و در رشتههای علوم مذهبی، فلسفه و ادبیات به تحصیل پرداخت.
با مرگ پدرش برای تامین معاش مالی خیلی زود دست به قلم شد و شروع به نوشتن کرد. نوشتنی که حاصلش تعدادی از بهترین نمایشهای عصر حاضر است.
دورنمات در آثارش نگاهی سیاه به روابط بشری دارد و این روابط را در قالب کمدیهایی نیشدار عرضه میکند. او همچون فیلسوفی تلخاندیش با کنایهای مدام در آثارش، وضعیت بشر امروز را به ما یادآوری میکند.
او از این جهت کمدی را برای نمایشنامههایش برگزیده چون اعنقاد دارد اصولاً در جهان امروز تراژدی شکل نمیگیرد، چرا که وضعیت بشر انقدر مضحک و مسخره است که نمیتوان به رستگاری او امید داشت. در چنین وضعی تنها راه نشان دادن روابط بشری کمدی است. نقل قول مشهوری از دورنمات وجود دارد که میگوید: «وقتی در سیاست راهها به بمب اتم ختم میشود، لاجرم راه نمایش دادن در تئاتر کمدی است»
نمایش ازدواج آقای میسیسیپی هم دقیقاً کمدی است گزنده و تلخ که به گروتسک پهلو میزند.در آغاز این نمایشنامه بازیگران را میبینیم که خشک روی صحنه ایستادهاند و ناگهان یکی از آنها به جلوی صحنه میآید و با لحنی آهنگین بخشی از داستان را برای مخاطبان تعریف میکند و سپس به درون صحنه باز میگردد تا ادامه نمایش را پی بگیرد.
در بخشی دیگر از نمایش یکی از شخصیتها کشته میشود ولی سالم و سرحال نزد تماشاگران میآید و اعلام میدارد مرگ او پنج سال بعد اتفاق اُفتاده و صرفاً بنا به دلایلی در ابتدای نمایش نشان داده میشود. در نمایش ازدواج آقای میسیسیپی توالی زمان و نظم رویدادها به هم میریزد و وقایع پس و پیش میگردد.
شخصیتها در این نمایش به دو گونه رفتار میکنند. گاهی به صورت نقالی روایت خود از داستان را بیان کرده و گاهی بیخبر از همهجا در صحنه نمایش بازی میکنند و مثل موم در دستان نویسنده قرار میگیرند تا نویسنده از خلال این شخصیتها سوالاتی را مطرح و برای آنها پاسخی پیدا کند.
سوال اولی که نویسنده در نمایشنامه مطرح میکند این است: وقتی ایدهآلها و اهداف آدمهای مختلف با هم برخورد میکند چه اتفاقی رخ میدهد؟ سوال دوم این است که آیا بشر میتواند جهان را به میل خود تغییر دهد؟ آیا اصلاً جهان تغییر پذیر هست؟ سوال سوم دورنمات این است که: آیا لطف پرودگار به بشر در جهان متناهی بینهایت است یا خیر؟ دورنمات برای پاسخ به این سوالات دو گونه شخصیت طراحی کرده. دسته اول شخصیتهایی هستند که معتقدند میتوانند جهان را تغییر دهند و آن را به میل خود بهتر کنند. فلورستان میسیسیپی، سنت کلود و کنت اوبلوهه در این دسته جای میگیرند.
دسته دوم اما کسانی هستند که میلی به تغییر جهان ندارند و مخالف دسته اول هستند. اما چون از جریانات به هر حال منتفع میشوند سعی میکنند وضعیت خود را ثابت نگه دارند. در نهایت دسته دوم هستند که باعث تباهی و نابودی دسته اول میشوند. آناستازیا و وزیر جزء دسته دوم به حساب میآیند. فلورستان میسیسیپی دادستانی متعصب و معتقد به قانون که در طول سی سال دادستانی مجوز سیصد و پنجاه اعدام را صادر کرده ومصم است قانون موسی را در جهان پیاده کند. تعصب به همین قانون است که باعث میشود بیرحمانه دو نفر را مسموم میکند.
سرگرمی او لذت بردن از تابلوهای باسمهای و مناظر طبیعی است چون اعتقاد دارد این تابلوها به بهترین شکل حالت طبیعت را منعکس میکنند. نفر بعدی از شخصیتهای گروه اول سنت کلود است. او که کمونیستی معتقد است سعی دارد جهان را از فقر، گرسنگی و استثمار نجات دهد اما در افکار خودش دچار انحراف شده و در جایی به صراحت میگوید: «البته ما در اینجا بدشانسی بزرگ تاریخی آوردهایم که در میان تمام ملل، روسها که ابداً برای این مسلک مناسب نیستند کمونیسم را پذیرفتهاند و ما هم مجبوریم این افتضاح را تحمل کنیم.» کنت اوبلوهه سومین شخصیت دسته اول است.
او تنها کسی است که در نمایشنامه دچار عشق میشود. او فردی مفلس، میخواره و مبتلا به انواع مختلف امراض مناطق حاره است. در جایی او میگوید: «زندگی من به شکل مسخرهای درآمده است» به نظر میرسد حق هم با اوست.
چرا که آسایشگاهی که برای فقرا ساخته بدل به جایی خصوصی برای استفاده ثروتمندان گشته است و درمانگاهی که در دل مناطق حاره تاسیس کرده بدل به یک نارنجکفروشی شده. اما خود کنت اوبلوهه همچنان معتقد است:«من آخرین مدافع شجاع ایمان و اُمید هستم...» اما همین ایمان و امید است که دست به دست هم میدهند و کنت را به خاک ذلت میکشانند.
آقای میسیسیپی و کنت اوبلوهه بر سر زنی بنام آناستازیا که نمادی از جهان و وضعیت جهنمی آن است به جدال میپردازند. آناستازیا نمادی از شخصیتهای گونه دوم است. زنی که از هر جهت باعث نابودی شخصیتهای دسته اول میشود. او میتواند هر کسی را به عنوان شریک عاطفی خود برگزیند.تمام تلاش گروه اول صرف اصلاح این زن میشود. اما او خود جایی در نمایش بیان میدارد که:«من زن بدی هستم که حتی مرگ هم تغییرم نخواهد داد» .
حقیقت هم این است که او بدون تغییر پا به جهان بعد از مرگ میگذارد. بدیل دیگر آناستازیا در این نمایش وزیر است. وزیر که فردی عیاش، شهوتپرست و علاقهمند به نوشیدنیهای الکلی و سیگار برگ است و جز به شهرت و جاهطلبی نمیاندیشد. عدالت زمانی برای او معنا دارد که خود از آن منتفع شود. تعریف او از ایدهآل هم جالب است:«البته داشتن ایدهآل خوب است. اما من اگر در حال تهیه نطقی نباشم. ترجیح میدهم زندگی خود را بدون ایدهآل پیش ببرم».
حاصل برخورد تفکرات این پنج نفر یک تراژدی تمامعیار است. پس جواب سوال اول چیزی جز نیستی و فنا و نابودی نیست. بنابراین جواب سوال دوم هم خود به خود داده میشود. خیر؛ در این جهان نمیتوان تغییری ایجاد کرد و این جهان در ذات خود تغییر ناپذیر است.
اما نویسنده درباره سوال سوم پاسخ خاصی نمیدهد. او لطف خدا را به عنوان روزنه امیدی به روی شخصیتهایش باز میگذارد. او میکوشد در پایان با باز نگه داشتن این روزنه امید تنها شخصیت مثبت نمایش یعنی کنت اوبلوهه را از فاجعهای که گریبان دیگران را گرفته رهایی دهد.
پایان نمایش فقط نور درخشان سیگار برگ جناب وزیر که بر مسند قدرت لمیده است خودنمایی میکند. هر چند این نمایش در واقع پایانی ندارد. چنانچه که سنت کلود میگوید: «ما همیشه برخواهیم گشت،چنانکه همیشه برگشتهایم.»
میسیسیپی نشسته میمیرد
غنیزاده در نمایش میسیسیپی نشسته میمیرد متن نمایش دورنمات را به پشت صحنه یک فیلم میبرد. کما اینکه در خلاصه داستان این نمایش آمده است که:«ما شاهد ساخت یک فیلم بسیار بد بر اساس نمایش ازدواج آقای میسیسیپی هستیم» غنیزاده در واقع با تلفیق پشت صحنه و صحنههای این فیلم سعی میکند چهره دگرگون از جهان امروز نشان دهد.
جهانی به شدت باشکوه اما ملالتبار که این ملال حتی شخصیتهای درون فیلم/نمایش را هم میخورد و از بین میبرد. درون مایه تراژیک نمایش دورنمات به اثر غنیزاده هم راه پیدا کرده.
او سعی میکند از جهان بیرون اثر یک باسمه باشکوه بسازد. باسمهای که در عین شکوه پوچ هم هست. جهان این نمایش جهانی است مبتنی بر جنسیت و پول. در طول نمایش ما کارگردان/خالق فیلم را نمیبینیم. بلکه صدای او را از جایی آن بالا که صرفاً دستورات را صادر میکند میشنویم.
اوست که آدمهای درون فیلم/نمایش را مثل عروسک خیمهشببازی حرکت میدهد و در نهایت فاجعه را رقم میزند. اوست که مدام به آقای میسیسیپی باج میدهد و سکانسهای حضور اوبلوهه را حذف میکند. همین حذف اوبلوهه است که باعث شروع جنجال جانستونها میشود و لئون محافظ نیمه دیوانه آقای میسیسیپی(که کاملاً از دل فیلم لئون لوک بسون بیرون آمده) به ماتیلدا دختر کوچک جانستونها شلیک میکند و او را میکشد.
مطایبه گروتسک غنیزاده اینجا هم به کمک ما میآید. لئون این نمایش نه یک یاور برای ماتیلدا کوچک(مانند لئون لوک بسون) که قاتل اوست و ما در جایی میفهمیم که این محافظ حتی لئون هم نیست. پس همه چیز در این جهان نمایشی، باسمهای و احمقانه است.
دنیایی است به شدت پوچ که بیدلیل مهم جلوه داده میشود. جهانی که از فرط مضحکه و ملال به تراژدی ختم میشود و حتی بازیگران این نمایش تحمل چنین محیطی را ندارند و پایانش را تغییر میدهند. کارگردان/خالق این نمایش هم به جای آنکه نظمی به این جهان مشوش بدهد با نگاه جنسیتی و تحقیرآمیزش بیشتر از قبل آن را به سوی نابودی سوق میدهد.
اوست که صادقترین انسان این جهان یعنی اوبلوهه را تحقیر میکند و او را به مرز جنون میرساند تا تفنگ به دست تمام آدمهای این جهان مضحک را از بین ببرد. جهانی که میتوان آن را نماینده جهان امروز هم دانست که در عین نظم و شکوه بینظمی خفهکننده و ملالت باری دارد و آدمها را درون خودش حل میکند و به جنون میرساند. مدت نمایش بیش از دو ساعت و نیم است. علت این مدت طولانی القاء همان ملالی است که موجبات جنون اوبلوهه را فراهم میآورد. ما در این دو ساعت و چهل دقیقه با دنیایی سراسر بیمعنی مواجه میشویم که ما را هم آزار میدهد و به سرگیجه میرساند.
جهانی ابزورد و وحشتناک که چیزی جز یک باسمه خوش آب و رنگ نیست. برای همین هم است که نمایش طراحی باشکوهی دارد و از تمام اجزا سن و وسایل مختلف برای ساخت این جهان استفاده میکند. جهانی که قرار است که با کوچکترین تلنگری فرو بریزد و نابود شود. جهانی چنان تهی از معنا که دغدغه بازیگرانش یک مرگ سینمایی جذاب است نه خود فیلم و کارگردان/خالق کار هم بیش از اصلاح امور مزاحم است. تنها اوبلوهه بیمار است که به پوچی این جهان پی برده و بر علیه آن میآشوبد.
اوبلوهه تحقیر شده و تلخ که وقتی در پایان فیلم از سوی همگان طرد میشود علیه این جهان بر میآشوبد و پایان خودش را برای فیلم/نمایش رقم میزند. پایانی تلخ و تراژیک که چیزی جز نابودی جهان نو به عنوان باسمهای پوشالی نیست. در واقع این اوبلوهه است که انتقام تحقیر خودش و معصومیت ماتیلدا را از خالقان این نمایش میگیرد. بدون شک نگین انگشتری بازیهای این نمایش هم بابک حمیدیان است که با شوری مافوق تصور رنج اوبلوهه را به تصویر میکشد.
رنجی که انگار در تک تک سلولهای اوبلوهه جا خوش کرده و فقط اوست که به ذات این دنیای مضحک آگاه است. این هوشمندی غنیزاده است که جهان متن دورنمات را به فرامتنی همچون سینما پیوند زده تا از خلال آن بیش از گذشته بر نمایشی بودن روابط انسان در جهان امروز اشاره کند. میسیسیپی نشسته میمیرد نمایشی است محتشم و باشکوه که با طنزی هولناک و نگاهی تلخ(به سیاق آثار دورنمات) به واکاوی دنیای امروز میپردازد. دنیایی که تصنع از سر تا پای آن میبارد و اوبلوههای را نیاز است که آن را نابود کند. شاید از دل این ویرانه جوانهای امید بروید.
* برای نوشتن قمست عمدهای از بخش اول این مقاله از تحلیل حسین سمندریان بر نمایش ازداواج آقای میسیسیپی مندرج در سایت پرتال علوم انسانی استفاده شده است.