رویداد۲۴ لیلا فرهادی: خوزه مدینا استاد فلسفه دانشگاه وندربیلت (معروف به دانشگاه وندی) آمریکاست. او سال ۲۰۱۳ کتابی تحت عنوان «معرفتشناسی اعتراض» نوشته که تحلیلی چندوجهی درباره قدرت اعتراض برای شکستن سکوتهای اجتماعی و برهم زدن بیاحساسی و همزمان مسئله همدستی با بیعدالتی است.
تئوری مدینا یک بخش مهم دارد و آن تاکیدی است که بر «شنیدن صدای اعتراض و معترض در شرایط ظلم و بیعدالتی» میکند. کتاب در حالی که در مورد تعهد دموکراتیک پذیرش اعتراض بحث میکند، تاکید میکند که گوش دادن به صداهای معترض در شرایط ظلم و بیعدالتی چقدر مهم است.
ادعای اصلی کتاب این است که شهروندان مسئول موظفند اعتراضات گروههای ستمدیده و فرودستی را که صدایشان خاموش شده و از نظر معرفتی به حاشیه رانده شدهاند، بازتاب دهند. (یا دستکم همبستگی ارتباطی خود را با آنها ابراز کنند) این کتاب با مطالعه خیزشهای اجتماعی، استدلال میکند که شهروندان موظفند زمانی که بیعدالتیهای بزرگ در معرض دید عموم قرار گرفتهاند، به مردم معترض بپیوندند.
تز اصلی مدینا این است که موقعیت اجتماعی ما، اینکه عضو گروه مسلط، ستمگر باشیم یا گروه زیردست و ستمدیده، بر درک و حساسیت ما نسبت به حقیقت تأثیر میگذارد: «در شرایط ظلم، روابط شناختی به هم میریزد. نابرابری دشمن دانش است: نابرابری توانایی ما برای فهم و یادگیری از دیگران را مختل میکند. بیعدالتیهای اجتماعی، بیعدالتیهای شناختی را به وجود میآورند»
بیشتر بخوانید:
مطالبات مردم چگونه خشن میشود؟
مدینا میگوید به طور پیشفرض، سفیدپوستان، مردان و دگرجنسگرایان عضو گروه مسلطند و در نتیجه نسبت به برخی حقایق نابینا هستند و علاوه بر آن، تمایل دارند «در برابر نابینایی خود نابینا باشند» (مدینه این وضعیت را «فرا کوری» مینامد.) از سوی دیگر، افراد رنگینپوست، زنان و ... به طور بالقوه از برخی حقایق آگاه خواهند بود و در نتیجه نسبت به موقعیتهای اجتماعی که به ایجاد نابینایی منجر میشود، حساستر خواهند بود: «سوژههایی که به لحاظ جنسیتی و نژادی مسلطند، متکبرانه تصور میکنند که چیزی برای دیدن وجود ندارد، این جنبههای هویتی نمیتوانند نقشی ایفا کنند یا اهمیتی ندارند، مهم نیست که دیگران چه میبینند. این سوژهها از نظر معرفتی تنبل میشوند و ذهنشان بسته خواهد شد»
«گروههای تحت ستم تجربیات متمایزی دارند و برای نوع خاصی از براندازی معرفتی موقعیت بهتری دارند و مجهزتر هستند». همانطور که میلز میگوید، «گروههای هژمونیک [مسلط] مشخصاً تجربیاتی دارند که ادراکات وهمآمیزی را در مورد عملکرد جامعه پرورش میدهند، در حالی که گروههای فرودست، تجربیاتی دارند که (حداقل به طور بالقوه) منجر به مفهومسازیهای مناسب تری از اطرافشان میشود»
چارلز میلز (۱۹۹۷) از نوعی «جهل سفید» برای اشاره به هژمونی نژادی سفیدپوستان که منجر به کوری آنها در برابر حقیقت میشود، استفاده میکند.مدینا با اشاره به این نظریه میلز میگوید جهل فعال «از امتیاز محافظت میکند و همدستی با ظلم را پنهان میکند، ریشه در نیاز به عدم درک حقیقت دارد» او میگوید «حفظ امتیاز در واقع میتواند منبع قدرتمندی برای مقاوم سرسختانه در برابر درک چیزهایی باشد که میتوانند زندگی و هویت فرد را بیثبات کنند.»
با وجود این اظهارات، مدینا موضع دقیقتری نسبت به پست مدرنیستهای رادیکال دارد. او معتقد است که موقعیت اجتماعی به تنهایی برای تعیین نابینا یا بینا بودن فرد نسبت به ظلم، کافی نیست. او میگوید: «تعلق به طبقه مسلط نه شرط لازم و نه شرط کافی برای داشتن رذایل معرفتی خاص است» و «ما نمیتوانیم به روش تعمیم، از دیدگاه معرفتی طبقه فرودست یا دیدگاه معرفتی طبقه فرادست صحبت کنیم. چنین دستهبندیهای دگم و همگنسازی گروههای اجتماعی به چیزی جز کلیشهها، جامعهشناسی بد و معرفت شناسی بد منجر نمیشود»
مدینا نسبیتگرایی را رد میکند و بر وجود نوعی حقیقت عینی اصرار میورزد، هرچند منظور وی از حقیقت عینی کاملاً روشن نیست. مدینا میگوید در شرایط بیعدالتی اجتماعی، گروههای مسلط به سمت نابینایی و گروههای فرودست به سمت روشنگری گرایش پیدا میکنند، به همین دلیل است که هر جستجوی سازنده برای حقیقت باید شامل «اصطکاک معرفتی» باشد؛ جایی که گروههای متفاوت از نظر اجتماعی وارد گفتگو میشوند. تواضع فکری و تسامح نسبت به گروههای جدید جزء ضروری حقیقتجویی است.
در اینجای یک سوال اهمیت پیدا میکند؛ اگر برای مثال زن و مردی در مورد شکاف جنسیتی حقوق و دستمزد اختلاف نظر داشته باشند، دقیقاً چه چیزی مانع از این میشود که زن اصرار کند موقعیت اجتماعی ممتاز مرد به عنوان جنس مسلط در او رذایل معرفتی ایجاد کرده است که او را از شناخت حقیقت منع میکند؟
اگر او اعتراض کند که باورهایش با شواهد عینی اثبات شده، آیا زن نمیتواند ادعا کند که فرض عینی بودن حقیقت از نظر او، شاهدی بر مدعای فرا کوری است؟ فراکوری که او را از تشخیص اینکه چقدر باورهایش به موقعیت اجتماعی او وابسته است باز میدارد؟
این سوال در کنار یک سوال دیگر جالبتر میشود: «آیا بیعدالتی اجتماعی، پیشینی است؟» پروژه مدینا مبتنی بر اجماع خاصی در مورد بی عدالتی اجتماعی است که آن را پیشینی فرض میکند. اما انتقادی که به مدل مدینا وجود دارد این است که اگر فردی این ایده را نپذیرد که نابرابریهای اجتماعی بین سفیدپوستان و سیاه پوستان، مردان و زنان، دگرجنس گرایان باعث ایجاد بیعدالتیهای معرفتی فراگیر و روزانه میشود، چگونه میتوان او را متقاعد کرد؟
شاید تز مدینا در سطوح مختلف قابل نقد باشد، نه، اما یک نتیجهگیری ضروری است؛ بنیادگرایان مذهبی بهتر است به توصیههای او در مورد فروتنی فکری و نیاز به گوش دادن به دیدگاههای دیگران توجه کنند.