رویداد۲۴ علیرضا نجفی: قرارداد صلحی که «انور سادات» و «مناخیم بگین» در سال ۱۹۷۸ امضا کردند. نخستین پیمان صلح میان اعراب و اسرائیل بود و بسیاری از مردم جهان را به برقراری صلح در خاورمیانه امیدوار کرد. این قرارداد «پیمان کمپ دیوید» نام گرفت و پس از دوازده روز مذاکرات مخفی و با میانجیگری ایالات متحده آمریکا در کمپ دیوید که یکی از استراحتگاههای مقام ریاست جمهوری در ایالات متحده آمریکا است نهایی شد.
سپس در تاریخ ۱۷ سپتامبر ۱۹۷۸ با حضور «جیمی کارتر» رئیسجمهور وقت آمریکا در کاخ سفید به امضای نهایی رسید اما امیدواریهای فراوانی که پس از انعقاد این پیمان ایجاد شده بود خیلی زود نقش برآب شد و گروههای رادیکال در جهان عرب و در اسرائیل به شدت علیه آن واکنش نشان دادند.
کمپ دیوید بیش از هر چیز حاصل تلاش و اقدامات انور سادات بود که تصور میکرد بهواسطه این قرارداد به محبوبیت جمال عبدالناصر خواهد رسید. اما سادات اشتباه میکرد و پیمان کمپ دیوید باعث سقوط او شد.
انور سادات چهرهای جنجالی در جهان عرب بود. او از طرفی بهخاطر تلاش برای صلح و رواداری میان اعراب و اسرائیل در جهان محبوبیت یافت و از طرف دیگر در میان اعراب به عنوان چهرهای «سازشکار و خائن» شناخته میشد. سادات در ۱۹۷۰ جانشین «جمال عبدالناصر» رهبر کاریزماتیک و محبوب جنبش پانعربیسم شد اما در مقایسه با ناصر بسیار ضعیفتر به نظر میرسید.
بیشتر بخوانید:
آیا اسرائیلیها زمین مردم فلسطین را خریدهاند؟
ماجرای دریفوس و تاسیس یک کشور یهودی
اختلاف تاریخی با یهودیان بر سر چیست؟
ناصر در جنگ با اسرائیل شکست خورده بود اما در کمال شگفتی، سادات به جهانیان اثبات کرد که ارتش مصر را قادر ساخته اقدامی جنگی را به اجرا در آورد که پیشتر ناممکن تلقی میشد. ارتش مصر به دستور سادات از کانال سوئز گذر کرد و به استحکامات اسرائیل حمله برد؛ چنان که برای یک هفته میتوانست این طور به نظر رسد که اعراب شکستی سنگین و چه بسا مهلک به اسرائیلیها وارد آوردهاند اما با ارسال سریع تسلیحات گسترده از سوی آمریکا به ارتش اسرائیل، به زودی کفه ترازو دوباره به نفع اسرائیل چرخید و سادات خود را ناگزیر دید نزد حافظ اسد اعترافی کند که بوی تسلیم میداد؛ او گفت «میتواند در برابر اسرائیل بجنگد، اما در برابر اسرائیل و آمریکا نه.» البته سادات حق داشت چراکه توان نظامی آمریکا اساسا قابل مقایسه با توان نظامی مصر نبود و طبیعی بود مصر نتواند از پس آنها بربیاید.
در انتها نیز با آن که نیروهای اسرائیل به فرماندهی آریل شارون در جانب غربی کانال سوئز تا حدی به سوی شهر اسماعیلیه نیز پیشروی کرده بودند، اعتماد به نفس مصریها به طور کامل از بین نرفت و پس از برقراری آتشبس، سادات موفق شد با کمک شوروی تلفات مادی جنگ را به سرعت جبران کند. در این مقطع سادات خود را اثبات کرده و نشان داد میتواند از ناصر هم بهتر باشد.
سادات در صحنه سیاست داخلی نیز تلاش کرد روابط خود را با گروههای مختلف ترمیم کند و به همین جهت دستور داد فعالیت «اخوانالمسلمین» آزاد شود و رهبرانش از زندان آزاد شوند. سادات میخواست مانند دوستش محمدرضاشاه پهلوی رهبری مومن و در عین حال توسعهگرا پنداشته شود که با کمونیسم هیچ مماشاتی نمیکند و فقط به فکر توسعه کشور و اعتلای دین و ایمان مردم است.
در این میان مشکل مهمی وجود داشت: بخش قابل توجهی از خاک مصر، یعنی صحرای سینا، از زمان جنگ شش روزه در اشغال اسرائیل مانده بود و صهیونیستهای متعصب در صحرای سینا نیز، همچون کرانه باختری شروع به شهرکسازی کرده بودند. این به حیثیت ملی مصر ضربه میزد و سادات باید فکری به حالش میکرد.
مشکل دیگر سادات وضعیت اقتصادی مصر بود. ارنست نولته مینویسد: «در نظر غرب سادات به محبوبترین چهره اردوگاه عربی تبدیل شده بود. اما سیاست داخلی او یعنی لیبرالسازی یا «گشایش»، پیامدهای مستقیم آشنایی را رقم زده بود: گرانی، تورم، افزایش شکاف طبقاتی و افزایش شکاف میان برندگان و بازندگان. نتیجه این وضع بروز ناآرامیهایی خشونت آمیز بود.»
سادات با آنکه خود را از یک سو در وضعیتی استوار حس میکرد، از دیگر سو در سیاست داخلی خود را چنان در تنگنا میدید که جرات کرد دست به غافلگیر کنندهترین اقدامی بزند که از ۱۹۴۸ در خاورمیانه رخ داده بود.
او در نوامبر ۱۹۷۷ به بیتالمقدس سفر کرد؛ یعنی به اسرائیل تحت سلطه «مناخیم بگین» و حزب راستگرای «لیکود» که به گمان بسیاری از مردم جهان جهان و حتی مردم خود اسرائیل، دولتی فاشیستی بود؛ اما فقط راستگرایان رادیکال اسرائیل میتوانستند امتیازی دهند که شرط لازم برای این سفر و برای معاهده صلح آتی بود: بازگرداندن صحرای سینا به مصر.
سادات در سخنرانی معروفش در پارلمان اسرائیل تا میتوانست بر «صلح» میان کشورهای متخاصم تاکید کرد. بگین نیز همین کار را کرد. اما سادات این تاکید را با مطالبه خروج اسرائیل از کرانه باختری اشغالی پیوند زد؛ مطالبهای که به تعبیر نولته دیدار سادات از اسرائیل بدون آن هیچ معنایی مگر تسلیم شدن محض نداشت. اما بگین میدانست چگونه این مطالبه را خنثی کند: او نیز در مقابل درخواست کرد که ابتدا لازم است «ارعاب ضد اسرائیلی» از طرف سازمان آزادی بخش فلسطین و دیگر سازمانهای فلسطینی متوقف شود.
بلوک غرب نیز جانب بگین را گرفت. جبهه «فلسطینی-عربی» میگفت مبارزه وقتی میتواند متوقف شود که علت آن که همانا اشغالگری اسرائیل است، پایان یابد؛ بنابراین نتیجه نهایی این دیدار برای سادات موفقیت کوچکی بود. او صحرای سینا را پس گرفت؛ اما در مقابل بگین موفقیت به مراتب بزرگتری به دست آورد.
بگین نیرومندترین کشور عربی را از جبهه دشمنانش بیرون کشید، بدون آن که بهای اصلی این موفقیت را بپردازد. بهای این موفقیت همانا خروج اسرائیل از مناطق اشغالی بود؛ مطالبهای که سازمانملل نیز خواستار آن بود. به این ترتیب بگین حتی میتوانست به تحقق بالاترین هدف صهیونیستها نیز بیندیشد که همانا تصاحب و اشغال بقیه خاک فلسطین بود.
قرارداد صلح سادات و بگین باعث شد جایزه صلح نوبل در سال ۱۹۷۸ به صورت مشترک به آن دو برسد. اما انتقادها به این قرارداد زیاد بود. علاوه بر اسلامگرایان سه گروه دیگر در زمره مخالفان سادات قرار میگرفتند؛ کمونیستها، ناصریستها یا ملیگرایان سکولار عرب و همچنیت فمنیستها.
سادات با این اقدام خود جهان عرب را یکپارچه علیه خود کرد. مصر از اتحادیه عرب اخراج شد و مقر اتحادیه عرب از قاهره به تونس منتقل شد و در خود مصر نیز سازمانهایی تشکیل شد که خاستگاهشان اخوانالمسلمین بود، اما از جهت رادیکالیسم بسیار از آن پیشی گرفتند. در میان آنها «التکفیر و الهجره» مهمترین سازمان بود که با ربایش و قتل یکی از وزرا نامی مخوف از خود ساخت.
دولت مصر نیز تمام تلاش خود را برای سرکوب آنها انجام داد. گروه دیگری نیز پس از این سرکوبها سر برآورد که «جهاد» نام داشت و رهبر آن مهندسی جوان به نام «عبدالسلام فرج» بود. او در اعلامیههایش بارها به دولت سادات با عنوان «دولت فرعون» که به زعم او بنده شیطان بود، ناسزا میگفت.
مهمتر از همه اینکه فرج کتابچهای با عنوان الفریضة الغائبة (فریضه ترک شده) نوشت که تا به امروز یکی از منابع اصلی مورد رجوع جریانهای بنیادگرا بوده است. این کتابچه نقل قولهای متعددی از «ابن تیمیه» دارد و جنگی خونین به منظور حذف کفار از جهان مطالبه میشود که طبعا رئیس جمهور «مومن» مصر نیز در زمرهشان است. به گفته فرج، رئیسجمهور مصر سیاستی ضد اسلامی در پیش گرفته بود و فردی مرتد و نیز بدتر از کافران بود. به همین دلیل نیز باید کشته میشد.
اتفاق دیگری که در این میان بر مناسبات سیاسی تاثیر پررنگی داشت حمله اسرائیل به تاسیسات اتمی عراق بود. در ژوئیه ۱۹۸۱ جنگندههای اسرائیلی به نیروگاه اتمی اوسیراک در نزدیکی بغداد که هنوز در مرحله ساخت بود حمله بردند و آن را به طور کامل منهدم کردند. این اقدام باعث خشم بیشتر جهان عرب نیبت به اسرائیل و طبعا سازشکاری سادات با اسرائیل شد.
مسئله به خصوص به این دلیل عصبانیت بیشتری را بر میانگیخت که بیهیچ شک و تردیدی اسرائیل خود در دیمونا در نزدیکی دریای بحر المیت، بمب اتمی تولید میکرد. این اتفاق باعث خشم روزافزونی نسبت به سادات شد.
سادات در مواجهه با مخالفانش، دستور بازداشت گسترده آنها را صادر کرد و تعداد بازداشتها به ۱۶۰۰ نفر رسید. روحانیون سلفی نیز فتوای قتل سادات را دادند و اسلامگرایان با نفوذی که در ارتش مصر داشتند چند نفر را مامور ترور او کردند. گروهها و احزاب اسلامگرا برای ترور «فرعونِ زمان» روزشماری میکردند و ملیگرایان سکولار هم پشتیبان آنها بودند.
بالاخره روز موعود در ششم اکتبر ۱۹۸۱ فرا رسید. در این روز بنا بود ارتش مصر به مناسبت سالروز جنگ «یوم کیپور» در برابر رئیس جمهور رژه نظامی اجرا کند. تسلیحاتی که در این رژه به نمایش در میآمد خالی از مهمات بود، اما گروه «التکفیر و الهجره» موفق شد تعدادی از هوادارانش، از جمله خالد اسلامبولی را با فشنگ و نارنجک درون یکی از کامیونهای مراسم رژه جای دهد.
مطالبی برای مطالعه بیشتر در همین زمینه
ایمن الظواهری که بود و چرا ترور شد؟
دادگاه خالد اسلامبولی و ایمن الظواهری به جرم ترور انور سادات
هزاره گرایی چیست و خاستگاه آن کجاست؟
سلفی گری چیست و خاستگاه آن کجاست؟
درست در زمانی که هواپیماهای میراژ از بالای میدان رژه با ارتفاعی پائین و بهطور هماهنگ پرواز میکردند و تا حدی باعث پرت شدن حواس محافظان میشدند، جیپ نظامیای روبروی جایگاه مخصوص که انور سادات در حال عبور بود که ناگهان افراد مستقر در داخل جیپ با پرتاب نارنجک و شلیک مسلسل اقدام به حمله به سوی جایگاه و به سوی شخص انور سادات را کردند.
سادات که حالت ایستاده داشت، با اصابت گلولهای به سرش در جا کشته شد و به دورن محوطه جایگاه افتاد. قاتل او، «خالد اسلامبولی» تصور میکرد سادات نمرده و خود را عمدا به درون جایگاه پرتاب کرده به همین دلیل خود را به جایگاه رساند و با شعار «مرگ بر فرعون» بدن سادات را به گلوله بست.
با ورود محافظان بیشتر، تعدادی از عاملان کشته شدند و تعدادی دیگر دستگیر شدند. همزمان با این اتفاقات تعدادی از دیپلماتهای کشورهای دیگر نیز در مصر به قتل رسیدند. ارنست نولته مینویسد: «برای نخستین بار مردم مصر فرعونشان را کشته بودند. دیگر اعضای گروه که مدتی بود روی این سوء قصد کار کرده بودند، لبریز از این امید چه بسا لبریز از این اطمینان بودند که پس از قتل این فرمانروای ستمگر قیامی مردمی به پا خواهد شد و کل آن رژیم ضد اسلامی را از چهره مصر خواهد زدود.»
حسنی مبارک معاون رئیس جمهور مصر که زمانی فرمانده نیروی هوایی بود و در جریان ترور جراحتی سطحی برداشته بود، هماهنگی تدابیر تدافعی را با موفقیت به سرانجام رساند. از آن قیام ملی که سوء قصدکنندگان در انتظارش بودند خبری نشد و تنها در شهر «اسیوط» در مصر علیا شورشی به پا شد. این شورش نیز که در جریان آن حدود صد نیروی پلیس کشته شدند خیلی زود سرکوب شد و به تعبیر نولته «رژیم مرتدان پس از مرگ فرعون» نیز پابرجا ماند.
۲۷ نفر در دادگاه رسیدگی به ترور سادات محاکمه شدند که مطرحترین آنها خالد اسلامبولی بود؛ فردی که در دادگاه نیز خود را «قاتل فرعون» مینامید. وی که از جوانی به عضویت ارتش مصر درآمده بود به صورت مخفیانه با گروه اسلامی الجهاد همکاری میکرد و در دادگاه از کار خود ابراز پشیمانی نکرد.
سخنگوی متهمین نیز کسی نبود جز «ایمن الظواهری» که بعدها رهبر القاعده شد. ظواهری که به زبان انگلیسی تسلط داشت در دادگاه سخنرانی آتشینی کرد که توجهات را به حقانیت این ترورها جلب کند و در نهایت نیز خالد اسلامبولی و چهار نفر دیگر حکم اعدام گرفتند و ظواهری و دیگر دست در کاران ترور زندانی شدند. حکم اعدام اسلامبولی و یارانش در ۲۸ فروردین ماه سال ۱۳۶۱ اجرا شد.