رویداد۲۴ هدی کاشانیان: حضرت موسی (ع) سومین پیامبران اولوالعزم و لقب او کلیم الله است. وی پیامبر و رهبر قوم یهود بود که آنها را از مصر و از اسارت مصریان بیرون آورد.
زمان بعثت حضرت موسی (ع) در قرنهای 13 تا 15 قبل از میلاد مسیح بوده است. نام حضرت موسی (ع) 136 بار در قرآن مجید ذکر شده و در بیست سوره از او سخن گفته شده است.
نقل است که «موسی» صورت عربی لغت عبری «موشه» است که معنای آن «از آب گرفته شده» می باشد. در آیه دهم از باب دوم سفر خروج تورات آمده است که میگوید: «و چون طفل نمو کرد (دایه) وى را نزد دختر فرعون برد و او را بمنزله پسر شد و وى را موسى نام نهاد زیرا گفت: او را از آب کشیدم». وجه دیگر را ابن عباس گفته است: جهت تسمیه طفل، به موسى این است که میان درخت و آب افتاده بوده و آب در زبان قبطى (مو) و درخت (سا) است.
حضرت موسی علیه السلام از نسل حضرت یعقوب و تبار بنى اسرائیل بود. جمعى از مفسران و مورخان ذکر کردهاند که: حضرت موسى پسر عمران پسر یصهر پسر قاهث پسر لاوى پسر یعقوب علیه السلام است و هارون برادر او بود از مادر و پدر و در اسم مادر ایشان اختلاف کرده اند: بعضى گفته اند «نحیب» بود و بعضى گفته اند «افاحیه» بود و بعضى «بوخایید» گفته اند، و مشهور قول اخیر است.
حضرت موسی از پیامبران اولوالعزم بود که پیامبر قوم یهود خوانده می شوند. یهودیان اعتقاد دارند که موسی برای نجات قوم بنی اسرائیل از سوی خدا برگزیده شده بود. خداوند توسط وی دین یهود را در کوه طور سینا به بنی اسرائیل ارزاني داشت. اسم پدرش بر مبنای تورات عمرام است که در عربی بصورت عمران در آمده است. اسم مادر موسی را هم یوکابد یا یوکبد نوشتهاند.
سالها پیش در سرزمین مصر فرعون حکومت میکرد. او پادشاهی ظالم و ستمگر بود و مردم بنی اسرائیل را آزار و اذیت میکرد. یک شب او خواب وحشتناکی میبیند. صبح خوابش را برای معبران تعریف کرد. آنها فکر کردند و گفتند: به زودی پسری از بنیاسرائیل به دنیا خواهد آمد که حکومت شما را سرنگون میکند. فرعون بسیار ترسید به همین دلیل به سربازان خود دستور داد هر پسری را که در میان بنیاسرائیل به دنیا میآید بکشند.
بیشتر بخوانید: بیوگرافی حضرت هود (ع)
به خاطر سختگیریهای فرعون و سپاهیانش، یکی از زنان بنیاسرائیل که پسری به دنیا آورده بود، برای نجات بچهاش، او را توی سبدی گذاشت و به رود نیل انداخت. آسیه زن فرعون، زمانی که بچه را در آب دید آن را از آب گرفت و با خود به قصر برد و چون خودش بچهای نداشت از شوهرش فرعون خواست تا او را به جای بچهی خودشان بزرگ کنند. اما فرعون راضی نمیشد. چون میدانست این پسر از بچه های بنی اسرائیل است و خانوادهاش از ترس سربازانش او را به آب انداختهاند. اما آسیه آنقدر اصرار کرد تا بالاخره فرعون راضی شد بچه را پیش خودشان نگه دارند. آنها اسم او را موسی (موشه) به معنای از آب گرفته شده، گذاشتند. زن فرعون به دنبال زنی میگشت که بتواند به موسی کوچک شیر دهد خواهر موسی که شاهد این اتفاقها بود مادر موسی را به آنها معرفی کرد و باعث شد که مادر موسی به فرزندش برسد و بدین ترتیب موسی در خاندان فرعون ولی در دامن مادر خودشپرورش یافت.
به گزارش رویداد۲۴ حضرت موسی علیه السلام در قصر فرعون روز به روز بزرگتر و عاقلتر شد و به یک شخص عزیز و گرامی در خانواده و اطرافیان فرعون تبدیل شد. او همیشه با بردهها و افراد ضعیف مهربانی میکرد و زورگویی فرعون به قوم بنی اسرائیل را میدید. موسی در نوجوانی، در سانحه ای، موقع دفاع از مردی از بنی اسرائیل یک قبطی را به ضرب مشت کشت. بعد از مصر به مدین گریخت، و وقتی به آنجا رسید دید مردم در کنار چاهی برای گوسفندان شان آب میدهند اما دو دختر در کناری ایستادهاند تا وقتی همه رفتند آنها نیز به گوسفندان خود آب دهند و حضرت موسی (ع) به آن دو کمک کرد و سپس به درگاه الهی عرضه داشت: «پروردگارا من به آن چه تو برایم عطا کنی نیازمندم»، این دو دختر جریان کمک مرد غریبه را به پدرشان حضرت شعیب گفتند. حضرت شعیب با دیدن غیرت و جوانمردی حضرت موسی علیه السّلام به او پیشنهاد داد که با دخترش «صفورا» ازدواج کرده و برای همیشه نزد آنها بماند. حضرت موسی علیه السّلام نیز این پیشنهاد را قبول کرده و به خدمت نزد او مشغول شد.
موسی بعد از پایان دوره خدمتگزاریاش، با همسرش صفورا، عازم مصر شد. در وادی ایمن طور، در شبی سرد که راه گم کرده بود، با دیدن نور تجلی الهي، هدایت یافت و به رسالت مبعوث شد. وی ماموریت یافت به مصر برود و فرعون را به توحید و پرستش کردن دعوت کند. وی از خداوند تقاضا کرد که برادر کاردان و سخنورش هارون (ع)، را هم به دستیاری وی در انجام رسالت بگمارد، و خداوند پذیرفت.
انداختن عصا و تبدیل شدن آن به اژدها
خنثی نمودن سحر ساحران دربار فرعون
روشن شدن و درخشندگى در بین انگشتان آن حضرت( ع) موقع بیرون آوردن دست از گریبان
غرق شدن فرعونیان در رود نیل و نجات پیروان حضرت موسى( ع) از رود نیل
زدن عصا بر سنگ در بیابان و جوشیدن چشمههاى آب به اذن خداوند
ارسال طوفان، ملخ، شپش، قورباغه ها، تبدیل شدن آبها به خون
گذاشتن کوه طور بر سر یهود، رفع لکنت زبان آن حضرت( ع)؛ سایه افکندن ابر بر سر بنی اسرائیل
زنده شدن ماهی حضرت موسی و همراه وی و حرکت در دریا
زول من و سلوی از طرف خداوند بر قوم بنی اسرائیل؛ زنده کردن مقتول بنی اسرائیل؛ خشکسالی و کم شدن ثمرات.
درباره مدت عمر موسی و هارون و همچنین کیفیت وفات ایشان اختلافی در روایات و تواریخ دیده میشود. مشهور آنست که عمر موسی (علیهالسلام) هنگام رحلت ۱۲۰ سال و عمر هارون ۱۲۳ سال بوده است. قبر موسی (ع) را عموماً در کوه نبا یا نبو در کنار جاده اصلی، پَهلُوی تل قرمز رنگ ذکر کردهاند و قبر هارون را در طور سینا نوشتهاند. مطابق حدیثی از امام صادق(ع) که از وفات هارون روایت کرده، اینگونه بوده است که موسی با هارون به کوه طور سینا رفتند و در آنجا خانهای دیدند که در آن درختی بود و جامهای بر آن درخت آویزان بود، موسی به هارون گفت؛ جامهات را بیرون آر و این جامه را بپوش و داخل این خانه شو و روی تختی که در آن قرار دارد بخواب، هارون چنان کرد و چون روی تخت خوابید هنگام وفاتش فرا رسید و خدای تعالی او را قبض روح کرد. موسی به نزد بنیاسرائیل بازگشت و داستان قبض روح هارون را به آنها خبر داد. بنیاسرائیل موسی را تکذیب کرده و گفتند؛ تو او را کشتهای و حضرت را متهم به قتل هارون کردند. موسی نیز برای رفع این اتهام به خدای تعالی پناه برد و خداوند به فرشتگان دستور داد جنازه هارون را روی تختی در هوا حاضر کردند و بنیاسرائیل او را دیدار کرده و دانستند که هارون از دنیا رفته است.
جریان رحلت موسی را اینگونه ذکر فرموده که چون عمر موسی به سر رسید خدای تعالی ملکالموت را فرستاد و او به نزد موسی آمده و بر آن حضرت سلام کرد. موسی جواب سلام او را داده فرمود؛ تو کیستی؟ گفت؛ ملکالموت هستم که برای قبض روح تو آمدهام. پرسید؛ از کجا قبض روح میکنی؟ گفت؛ از دهانت، گفت؛ چگونه؟ با اینکه به وسیله آن با پروردگارم تکلم کردهام. ملکالموت گفت؛ از دستهایت. موسی گفت؛ چگونه؟ با اینکه تورات را با آنها گرفتهام. ملکالموت گفت؛ از پاهایت. موسی گفت؛ چگونه! با اینکه بوسیله آنها به طور سینا رفتهام. ملکالموت گفت؛ از دیدگانت. موسی گفت؛ چگونه! با اینکه پیوسته به آنها نگران پروردگار بودهام. ملکالموت گفت؛ از گوشهایت. باز موسی گفت؛ چگونه! با اینکه سخن پروردگارم را با آنها شنیدهام.
خدای سبحان به ملکالموت وحی فرمود؛ او را واگذار تا خود درخواست مرگ کند، این جریان گذشت و موسی (ع) یوشع بن نون را خواست و وصیتهای خود را به او کرد و سپس از نزد بنیاسرائیل رفت و غایب شد و در همان دوران غیبت به مردی برخورد کرد که قبری را حفر میکرد، موسی به آن مرد گفت؛ میل داری در حفر این قبر تو را کمک کنم؟ آن مرد گفت؛ آری.
موسی به کمک آن مرد قبر را کند و لحدی برای آن ساخت آنگاه میان آن قبر رفت و در آن خوابید تا ببیند چگونه است، در همان حال پرده از جلوی چشم موسی برداشته شد و جایگاه خود را در بهشت مشاهده کرد و به خدای تعالی عرض کرد، پروردگارا! مرا به نزد خود ببر. آن مرد که در واقع ملکالموت بود و بصورت آدمیان درآمده و قبر را حفر میکرد موسی را قبض روح کرد و در همان قبر او را دفن کرد. در این وقت کسی فریاد زد؛ موسی کلیماللّه از دنیا رفت.