رویداد۲۴ علیرضا نجفی: آلمان مهمترین متحد اروپایی اسرائیل است. آنگلا مرکل در سفر سال ۲۰۰۸ خود به اسرائیل رابطه آلمان و اسرائیل را چنین بیان کرد: «تمام دولتها و هر صدراعظمهای آلمانی پیش از من، به مسئولیت ویژه تاریخی آلمان برای حفظ امنیت اسرائیل متعهد بودهاند.»
آنچه مرکل مسئولیت ویژه تاریخی میخواند به نسلکشی یهودیان در دوران رایش سوم دلالت دارد. آلمان به دلیل چنین سابقهای در طول سالهای پس از تاسیس اسرائیل بدل به حامی بی چون و چرای اسرائیل بدل شده است. این حمایت به اندازهای است که حتی مانع از نقد اسرائیل در میان دولتمردان آلمانی میشود.
وقتی «زیگمار گابریل» رهبر حزب سوسیال دموکرات و یکی از اصلیترین رقبای مرکل در انتخابات سراسری آلمان که از منتقدان جدی شهرکسازی صهیونیستها محسوب میشد، در اظهاراتی از جنایات اسرائیل در برابر مردم فلسطین انتقاد کرد مورد هجمه شدیدی قربار گرفت.
گابریل اظهار کرده بود: «فلسطینیان دارند در سرزمینی زندگی میکنند که قانونی ندارد. سرزمینی که تحت نظر رژیمی آپارتاید (اسرائیل) است و در آن انصاف و عدالتی وجود ندارد.»
این سخنان باعث خشم آنگلا مرکل و همحزبیهای وی شد واعضای حزب دموکرات مسیحی از زیگمار گابریل خواستند بابت زخم زبانی که به مقامات اسرائیل زده از آنها عذرخواهی کند! کار تا جایی پیش رفت که بسیاری خواستار استعفای گابریل شدند. علاوه بر این، آلمان هر ساله کمکهای مالی کلانی به اسرائیل میکند و در هر بحرانی حامی سرسخت آن است. اما دلیل حمایتها چیست؟
بیراه نیست اگر بگوییم سیاست خارجی کشور آلمان پس از جنگ جهانی دوم همواره زیر سایه احساس گناه و وحشت از اقدامات نازیها و تلاشی بیوقفه برای جبران آن اقدامات وحشتناک بوده است. آلمان نازی علاوه بر راه انداختن پرخسارتترین جنگ تاریخ بشر، دست به بزرگترین نسلکشی تاریخی زد و در برنامهای موسوم به «راه حل نهایی برای مسئله یهود» شش میلیون نفر از مردم یهودیتبار را به قتل رساند.
گستره وحشت و جنایتی که در جریان کشتار یهودیتباران در جنگ جهانی دوم رخ داد به راستی بیسابقه بود. هربرت مارکوزه در بیانی زیبا آن را چنین وصف میکند: «اما آشویتس حدّ غایی است، یعنی انکار سرنوشت، خدایان و خِرد. آشویتس اثبات آزادی کلی انسان: آزادی برای حکم کردن به سازماندهی، به اجرا و به سلاخی. تاریخ همچنان باید اثبات کند که آن آزادی انسان را میتوان همراه با قابلیت یکسان در جهت جلوگیری از سلاخی، به کار بست.»
به گزارش رویداد۲۴ آلمانِ پسا نازیسم نیز در همین راستا تلاش خود را در جهت جلوگیری از سلاخی انسانها به کار بست؛ اما سلاخی یهودیان و نه انسانهای دیگر. آلمانیها تحت فشار خاطره تاریخی منحصر به فردشان، در سالهای پس از تاسیس اسرائیل به بزرگترین حامی آنها بدل شدند و در تمامی مقاطع از اسرائیل و اقداماتش حمایت کردند.
مطالبی برای مطالعه بیشتر
سازمانهای امنیتی اسرائیل با کدام ایده پایهریزی شدهاند؟
کدام جریانهای اسرائیلی منتقد صهیونیسم هستند؟
ایده تشکیل کیبوتصهای اسرائیل چه بود؟
یهودیان چگونه از سراسر جهان به «ارض موعود» مهاجرت کردند؟
اختلاف تاریخی با یهودیان بر سر چیست؟
در سالهای پایانی جنگ جهانی دوم و پس از آن، سیل جدیدی از مهاجران یهودیتبار به فلسطین آمدند و نهایتا با تاسیس اسرائیل به شهروندان این کشور بدل شدند. به تعبیر ارنست نولته «پناهجویانی که از اروپا میآمدند با چنین پرسشهایی روبرو میشدند که چرا آنها نشانهها را به موقع تشخیص نداده و به فلسطین نیامده بودند؟ چرا اجازه دادند آنها را مانند بردگانی رام به مسلخ برند؟ چرا در برابر آلمانیها مقاومت قاطعانهتری نکرده بودند؟»
این ایده دور از ذهن نبود که اکنون اسرائیل به عنوان کشوری که در زمان ارتکاب جنایت هنوز وجود نداشت، از کشور مجرمان درخواست «غرامت» کند؛ هر چند چنین درخواستی به لحاظ حقوق بینالملل قابل دفاع نبود. جنگ با کشورهای عربی و سیل مهاجران یهودی وضع اقتصادی و مالی بدی برای دولت اسرائیل به وجود آورده بود. کشورهای عربی نیز دست به محاصره اقتصادی اسرائیل زده بودند و این مسئله بحران اقتصادی را تشدید میکرد.
در همین جهت بود که مذاکرات میان نمایندگان دو کشوری که پس از ۱۹۴۵ تشکیل شده بود، یعنی اسرائیل و جمهوری فدرال آلمان، از سالهای ۱۹۵۱ آغاز شد. در این مذاکرات اعلام شد آنچه از سوی آلمان به اسرائیل پرداخته میشود نه غرامت است و نه جبران فردی، بلکه مسئله نوعی کمک به ادغام برای بازماندگانی است که خود را به اسرائیل رساندهاند.
در جریان توافق مذکور، که به «قرارداد لوکزامبورگ» معروف شد، دولت اسرائیل دشواریهای بسیاری داشت چرا که مخالفان دولت گرفتن خونبها از قاتلان قوم یهود را وهن قربانیان میدانستند اما دولت بن گوریون که با مهاجرت گسترده یهودیان به اسرائیل روبرو بود، به لحاظ مالی وضعیت بسیار دشواری داشت و میخواست از این فرصت استفاده کند.
اوضاع اقتصادی آلمان نیز مناسب نبود. جنگ باعث ویرانی کشور شده بود و آلمان با مشکلات فراوان اقتصادی و اجتماعی روبرو بود. «کنراد آدنائر» صدراعظم وقت آلمان غربی دغدغههایی مشابه بن گوریون اسرائیلی داشت. باید کشور را احیا میکرد و پیوند با غرب را تحکیم میبخشید؛ و از همه مهمتر ننگ اخلاقی نسلکشی دولت هیتلر را به نوعی جبران میکرد.
آدنائر مبنای دولت خود را بر این اصل اخلاقی نهاده بود که «به نام ملت آلمان جنایاتی وصف ناشدنی رخ داده است که ما را به جبران اخلاقی و مادی ملزم میسازد». وی بر همین اساس اعلام کرد که «دولت فدرال آلمان آماده است همراه با نمایندگان یهودیان و دولت اسرائیل که پناهجویان یهودی و بیمیهن بیشماری را پذیرفته است، راهحلی برای مشکل جبران مادی بیابد تا به این ترتیب راهی برای زدودن روانی رنجهای بیپایان تحقق یابد»
مذاکرات در سال ۱۹۵۲ به انجام رسید و آلمان غربی متعهد شد به بازماندگان هولوکاست و دولت اسرائیل غرامت مالی بدهد. سازمان جانشین ایرگون یعنی حزب تازه تاسیس جروت (حزب آزادی) به رهبری مناخیم بگین در مخالفت با پذیرش پول آلمانیها اعلام مقاومت کرد و حتی از این نیز پروا نداشت که با جنجال فراوان پارلمان را محاصره کند و برای لحظاتی دولت بن گوریون را در وضعیت بسیار دشواری قرار داد.
حتی گروهی از صهیونیستها چند بمب پستی برای آدنائر و چند مذاکرهکننده آلمانی دیگر فرستادند که نافرجام ماند. اما مذاکرات به نحوی موفقیتآمیز به پایان رسید و از خاطرات مذاکرهکنندگانی چون ناخوم کولدمن آشکارا بر میآید که آنها چقدر غافلگیر و شادمان بودند از این که آلمانیها مطالبات مطرح شده از سوی اسرائیل را -که بسیار سخاوتمندانه بود-، پذیرفته و حاضر بودند مبلغی معادل سه میلیارد دلار (برابر با ۷.۶ میلیارد یوروی امروز) به دولت اسرائیل پرداخت کنند. آلمانیها همچنین نیم میلیارد مارک به یهودیان خارج از اسرائیل و بازماندگان هولوکاست غرامت دادند.
این پرداختها عمدتا به صورت ارسال مواد انجام شد و در مدت نسبتا کوتاهی اسرائیل را از کشوری فقیر به کشوری ثروتمند تبدیل کرد. دوباره مانند سال ۱۹۳۳ سرنوشت آلمان و اسرائیل به هم گره خورد و گرچه داوری اخلاقی در مورد جنایتکاران نازی برای همیشه ماندگار و پاک ناشدنی میماند، اکنون مردم هر دو طرف حس میکردند حسابهای میان دو طرف تسویه شده است.
آلمانیها در سالهای بعدی نیز حمایت فعالانهای از اسرائیل انجام دادند. آنها حتی در جریان دستگیری و محاکمه آدولف آیشمن نیز به اسرائیل کمک کردند. حمایت آلمان از اسرائیل محدود به حمایت مالی نبود. آلمان در میان سالهای ۱۹۵۹ تا ۱۹۶۷ مهمترین تامین کننده تجهیزات نظامی برای ارتش اسراییل بود و سلاحهای ارسالی آلمان به اسرائیل نقش مهمی در پیروزی در «جنگ ششروزه» داشت. همچنین همکاریهای اطلاعاتی و امنیتی بین سازمان امنیت آلمان «BND» و موساد نیز از دهه ۱۹۶۰ آغاز شد و تا امروز وجود دارد.
آلمان در سال ۱۹۶۵ روابط رسمی دیپلماتیک خود را با اسرائیل آغاز کرد و بدین ترتیب در سالهایی که اسرائیل با مشکل مشروعیت دست و پنجه نرم میکرد، آلمان به صورت فعالانهای وارد کارزار حمایت سیاسی و دیپلماتیک از اسرائیل شد.
اما در این میان حقوق مردم فلسطین برای آلمانیها اهمیتی نداشت. آنچه در گفتار و مواضع دولتمردان آلمانی دیده نمیشد، این پرسش حیاتی بود که چرا مردم عرب فلسطین باید تاوان جفای بزرگی را پس دهند که آلمانیها و البته دیگر اروپاییان علیه یهودیان مرتکب شده بودند. آیا بهتر نبود که آلمانیها برای جبران جنایات خود بخشی از کشورشان، برای مثال «راینلاند» را تخلیه و به یهودیان بازمانده واگذار کنند؟ ضمن این وعده که همه هزینههای بازسازی و اسکاندهی آنها را نیز خود بر عهده گیرند؟
در کمال تعجب کمکهای آلمان به اسرائیل باعث قطع رابطه یا بدبینی کشورهای عربی به آلمان نشد بلکه آنها حملات خود را متوجه بریتانیا و آمریکا کردند. ارنست نولته مینویسد: «از منظر عربی و اسلامی امور کاملا متفاوت به نظر میرسید.
از قرار معلوم اسرائیل از سوی امپریالیستها با ابزارهای آلمان که خود یکی از کشورهای اقماری شان بود، به نحوی سرنوشت ساز پشتیبانی میشد و اندیشهای قدیمی دوباره خود را تایید شده میدید: جهان مسیحی، اروپا و آمریکا دوباره «جنگی صلیبی» علیه اسلام در پیش گرفته است؛ جنگی که در سده یازدهم میلادی آغاز شده و سلطان صلاحالدین آن را تنها به طور موقت پایان داده بود.
البته به این توجه نمیشد که در آن زمان یهودیان در طرف مسیحیان نبودند و خود تلفات سنگینی متحمل شده بودند، اما از آنجا که با این خط فکری دیگر لازم نبود عقب ماندگی همواره چشم خراش کشورهای اسلامی به ناکامی خودشان نسبت داده شود، بلکه ریشههای آن به دشمنی همیشگی و تجاوزگری «غرب» نسبت داده میشد. ایده «جنگ صلیبی» همچنین این امتیاز بسیار بزرگ را داشت که میشد به مدد آن برای اسرائیل نیز همان سرنوشتی را پیشبینی کرد که زمانی نصیب دولتهای جنگجویان صلیبی شده بود.»
در واقع برای کشورهای عربی سودی نداشت که آلمانیهای شکست خورده و زمینگیر را هدف مطالبات خود قرار دهند؛ دشمن آشکار آنها از چندین دهه پیش بریتانیای کبیر و امپریالیسم غرب بود. همچنین کسی از دولتمردان کشورهای عربی مایل به یادآوری سابقه همکاری اعراب با هیتلر نبود.
مفتی اعظم بیتالمقدس، امین الحسینی، که از همپیمانان اصلی هیتلر به حساب میآمد، حتی پس از جنگ نیز برای مدتی طولانی معتبرترین و تواناترین سخنگوی جهان اسلام تلقی میشد. تحت تاثیر آموزههای امینالحسینی بسیاری از اعراب همچنان گرایشهای نازیستی و یهودیستیزانه داشتند و به همین دلیل حملات خود نه متوجه آلمان، کشوری که بیشترین حمایت مالی و نظامی را از اسرائیل کرد که متوجه بریتانیا کردند؛ کشوری که پس از جنگ جهانی دوم با اسرائیل درگیر شده بود و تعدادی از کارمندان و دیپلماتهایش توسط صهیونیستها ترور شده بودند.
خود آلمان با این کار با صهیونیسم همدست بود تا یهودیها از ترش به اصطلاح کوره های آدم سوزی که اصلا وجود تداشت، به ارض موعود فرار کنند. هیتلر خودش یهودی زاده است.