رویداد۲۴- لاک قرمز انگار از دل تاریخ بیرون آمده. تاریخی نه چندان دور. با دیدن لاک قرمز انگار به حدود هفده، هجده سال پیش بر میگردیم به ابتدای دولت اصلاحات.
فیلم انگار از مُدهای رایج و جاری آن دوران کپی شده و به سال نود و پنج پا گذاشته. در سالهای میانی دهه هفتاد و با باز شدن نسبی فضا بعد از روی کارآمدن دولت اصلاحات فیلمهایی با محوریت زنانه بدل به یک مد سینمایی شد.
از آثار به ظاهر تند و تیز تهمینه میلانی تا بسیاری از فیلمهای کارگردانان سینمای بدنه مثل فریدون جیرانی زنان به محوریت درامهای سینمایی بازگشتند تا راوی روزگار نو باشند. در استفاده از این مضمون در آن سالها انقدر افراط صورت گرفت، که بعدها و در یک واکنش سینمایی و حتی سیاسی ظرف کمتر از هشت سال این مضمون کاملاً به دست فراموشی سپرده شد.
این مضمون مصرف شد، به حدی که همه میخواستند فیلمی بسازند که زنی در آن محوریت داشته باشد. دیگر مهم نبود این زن به عنوان شخصیت اصلی چقدر فردیت و هویت دارد.
مسئله این بود که همه دوست داشتند با حضور یک زن مماس با خط قرمزها حرکت کنند و حتی از این خطوط عبور کنند تا با توجه به خواست جامعه در آن دوره تاریخی به فروش بیشتری دست پیدا کنند.
لاک قرمز هم دقیقاً چنین فیلمی است، فیلمی با محوریت دختری مظلوم که بناست یک تنه و در سنی کم با تلخکامیهای جامعه اطرافش مواجه شود و خیلی زود پا به ورطه بزرگسالی بگذارد.
مونه مشابه چنین فیلمی در سالهای دور را میتوان در سه گانه رسول صدر عاملی جست و جو کرد. در دختری با کفشهای کتانی، من ترانه، پانزده سال دارم و دیشب باباتو دیدم آیدا وضعیت یک دختر را از زوایای مختلف واکاوی شد.
در فیلم اول با مسئله بزرگ شدن یک دختر سرخوش مواجه بودیم که در برخورد با واقعیتهای تلخ اجتماع اطرافش از بچهگی به بزرگسالی میرسید. در من ترانه، پانزده سال دارم به جز مسئله مادر شدن در سنین پایین و سختیهای این فرآیند در اجتماع رنگی روانکاوانه هم به فیلم زده شد و در فیلم سوم این سهگانه شخصیت اصلی فیلم که دختری نوجوان بود در مواجهه با خانوادهاش و شناخت وجوه مختلفی از شخصیت پدرش به درک جدیدی از زندگی میرسید.
چنین مضمونی در سه گانه صدر عاملی بهطور کامل مورد حلاجی و بررسی قرار گرفت. لاک قرمز هم دقیقاً در همان مسیر حرکت میکند با اغراقی به مراتب بیشتر.
اغراقی که سنگبنای نویسنده این کار بوده تا ما هر چه بیشتر با مصیبت این دختر شریک شویم. اما لاک قرمز به جز فیلمهای زنانه نیمه دهه هفتاد به جریانی دیگری در سینمای ایران هم شباهت دارد. سینمای کانونی که با درخشش آثار کیارستمی دوباره جان گرفت و فیلمسازان بسیاری از جمله ابراهیم فروزش، پرویز شهبازی و جعفر پناهی را هم به وادی آن سبک فیلمسازی کشاند.
داستان فیلمهای کانونی اغلب درباره کودکان و نوجوانانی بود که در موقعیتی بغرنج قرار میگرفتند و سعی میکردند این وضعیت بغرنج را خودشان سامان دهند. آثاری مثل خانه دوست کجاست؟، بادکنک سفید، مسافر جنوب و حتی فیلم کودکانه شاخ گاو از جمله این آثار هستند.
این سبک آثار بعدها و در آثار جعفر پناهی سمت و سویی اجتماعی از جنس زمانه پیدا کرد. در سالهای میانی دهه هفتاد آثار پناهی نمونه اعلای فیلمهای کانونی بودند که سعی میکردند با زمانه خودشان هم ارتباط وثیقی برقرار کنند و میان این دو گرایش به تعادل برسند.
در دایره و آفساید جعفر پناهی بدل به راوی زندگی دخترانی شد که در چمبره نگاه مردسالار جامعه اسیرند و سرنوشت تلخ و محتومی در انتظار آنهاست. رگههای پررنگ فمینیستی را میشد در این آثار جست و جو کرد.
حتی فیلمهای جریان اصلی آن سالها هم به این گرایش تن داده بودند. چه کمدی مرد عوضی و چه درام تلخ شوکران رگههای پر رنگ فمینیستی داشتند.
این جریان با عوض شدن دولت در میانه دهه هشتاد کاملاً از سطح سینما برچیده شد و بدل به جریانی نیمهتمام شد که نتوانست محصولات درخور زیادی تولید کند.
لاک قرمز دقیقاً وامدار این دو جریان سینمایی است. از یکسو دختری جسور و کوشا را محور فیلم قرار داده و از سوی دیگر این دختر نوجوانی است که قرار است خودش مصائب زندگیاش را حل کند. اما مشکل لاک قرمز فقط کهنگی حاصل از تقلید آن نیست.
بلکه مشکل اصلی فیلم اغراقی است که در دل آن نهفته است. فیلمنامهنویس برای مهیا کردن بستری مثلاً مناسب بدبختی پشت بدبختی روی سر دختر فیلم آوار میکند تا بتواند شعارهای تند و تیزش را صادر کند.
مسئله این است که یک زندگی عادی در طبقات پایین اجتماع هیچگاه انقدر شوربختانه نیست. کافیست نگاهی به فیلم درخشان ابد و یک روز بیاندازیم.
در آن فیلم کارگردان هوشمندانه در دل مصائب آن خانواده نگون بخت لحظات شیرینی تعبیه کرده که ما با خوشیهای آنها همراه میشویم.
این لحظات مثل لحظات کوتاه فیلم لاک قرمز سطحی و گذرا نیستند بلکه به عنوان یک موتیف اصلی در سراسر فیلم جریان دارند و به ما کمک میکنند تا به طور کامل با زندگی واقعی این طبقه آشنا شویم. این اغراق با نمادپردازی سطحی نویسنده و کارگردان پیوند خورده و حاصل کار را چنان ضعیف کرده که تحمل فیلم تا پایان عملاً غیرممکن است.
آن استفاده بیجا و گلدرشت از لاک قرمز به عنوان نماد حسرتهای دختر آنقدر بیظرافت صورت پذیرفته که با هوشی متوسط هم دلیل وجودیاش قابل فهم است.
یا آن صحنه کهنه مزاحمت پسر ماشینسوار برای دختر که انگار از دل فیلمهای هفده، هجده سال پیش بیرون آمده تا ما را متوجه مصائب اجتماعی زندگی یک دختر نوجوان کند.
تلقی سطحی فیلمساز را میتوان در شخصیتپردازی مردان فیلم به وضوح دید. همه مردان این فیلم مشتی معتاد و احمق و هیز چشم هستند که فقط زندگی دختر فیلم را بدتر میکنند. پدر معتاد است و عمو احمق. پسر خاله هیز چشم است درست مثل جوانک ماشینسوار. تنها مرد مثبت فیلم آن نگهبان پیر بهزیستی است که او هم فقط برای تایید ناموس پرستی درونیشده خودش به دختر کمک میکند نه از سر شفقت و مهربانی.
این نگاه یکسویه باعث ارتجاع جنسیتی خالقان اثر شده است. آنها فمینیستهای بیمنطقی هستند که حاضرند بدون هیچ ظرافتی تمام مردان فیلم را پست نشان دهند تا به شعارهای خودشان شکل واقعی ببخشند. این ارتجاع جنسیتی باعث شده آنها حتی به وجه واقعگرای فیلم هم ضربه بزنند و به وادی اغراق بیاُفتند. از همه بدتر مسیر قابل پیشبینی فیلم است.
آنقدر این مسیر تکراری و قابل پیشبینی است که میشود چند گام جلوتر از نویسنده و کارگردان مسیر قصه را حدس زد. این تکراری بودن باعث ملال تماشاگر میشود. فیلم کلی این در و آن در میزند تا به آن پایان نمادین و گلدرشت برسد.
جایی که دختر فیلم سبیل عروسکهای چوبی را میکند و با لاک قرمز اهدایی دوستش برای عروسکها ریمل میزند تا بتواند آنها را بفروشد.
پایانی از این گلدرشتتر برای یک فیلم نمیتوان متصور بود. لاک قرمز از یک سو اسیر کهنهگی است و از سوی دیگر اسیر ارتجاعی جنسیتی. حاصل پیوند این دو موضوع اغراق بیش از حد فیلم است که باعث میشود فیلم از رئالیسم مد نظر فیلمساز بسیار دور شود.
لاک قرمز نه تنها افتخاری برای فیلمسازش (سید جمال سیدحاتمی) به عنوان فیلم اول به حساب نمیآید، بلکه نشان میدهد فیلمساز نیازمند یک بازنگری جدی در پیش فرضهای خودش از اجتماع است.
لاک قرمز هم کهنه است و هم مرتجعانه. این کهنگی و ارتجاع را میتوان در تمام لحظات فیلم با همه وجود لمس کرد. دیدن لاک قرمز یکی از سختترین کارهایی است که یک تماشاگر میتواند انجام دهد. چون به همان میزان که کهنه است ارتجاعی هم هست و این دو مصیبت چنان بلایی به سر فیلم آورده که عملا آن را غیر قابل تماشا کرده است.