رویداد۲۴ رایان حسینی: « بلی! ما شرقی، اما مقدم بر آن آریایی هستیم. این خاورمیانه یعنی چی؟ جایی که هیچ معرفتی ندارد! اما آسیا حرف دیگری است. ما قدرت آسیایی-آریایی هستیم. قدرتی که باورها و فلسفه آن از هر لحاظ با قدرتهای اروپایی و مقدم بر همه با فرانسویها نزدیک است. ایرانیها آریایی نژاد و بنابر این از هر لحاظ عضو خانواده اروپاییاند. این صرف تصادف جغرافیایی بوده که ایران به جای بودن در میان ملل اروپاییِ همخانوده خود، در خاورمیانه واقع گشته است!» محمدرضاشاه پهلوی، خطاب به آنتونی پیرسن سفیر وقت بریتانیا در تهران
آریایینژاد خواندن ایرانیان تفکری غلط و خطرناک است و اصطلاح «نژاد آریایی» برساختهای تخیلی و مجعول است که در اواخر قرن نوزدهم میلادی توسط اروپاییان ساخته و در قرن بیستم بدل به ایدئولوژی رسمی «حزب نازی» شد. عبارت «نژاد آریایی» از همان دهههای پایانی قرن نوزده توسط تعدادی از روشنفکران ایرانی وارد متون فارسی شد و در سال های بعد به یکی از مفاهیم محوری ناسیونالیسم ایرانی بدل گشت.
لغت «آریایی» در متون باستانی هندوها و متونی چون اوستا آمده است، ولی در این متون معنی روشنی ندارد و دلالت های گوناگونی دارد؛ از اشاره به طبقه روحانیون و مومنان به دین مهر تا اشاره به اشراف و پادشاهان. کاربرد واژه آریایی در دورانهای مختلف زبان فارسی به یک معنا نبوده و مثلا در شاهنامه فردوسی عبارت آریاییها وجود ندارد. معنی مدرن و نژادی کلمه آریایی در قرن نوزدهم توسط متفکران ضدمدرنیته اروپایی جعل شد و نه تنها سابقهای پیش از آن نداشت بلکه از لحاظ علمی نیز کاملا مهمل و بیاساس بود.
در قرن نوزدهم کشف بزرگی در زبانشناسی رخ داد: سر ویلیام جونز با مطالعه در ساختارهای زبانهای باستانی متوجه شد که زبانهای اروپایی، ایرانی و هندی ریشه مشترکی دارند و آنها را ذیل زبانهای هندواروپایی قرار داد. در همان دوران یک شرقشناس فرانسوی به نام نکوتیل-دوپیرون کتاب اوستا را به فرانسوی ترجمه کرد و لغت آریایی را در زبانهای جدید مطرح کرد.
تمام مباحث جونز و دوپیرون مربوط به زبان و «ساختارهای زبانی» بود و هیچ دلالتی بر مسئله «نژاد» نداشت. اما در قرن نوزدهم و با فراگیری رمانتیسیسم متفکران آلمانی از واژه آریایی برای دلالت بر نژاد استفاده کردند. این گروه ناسیونالیستهای تندرویی بودند که اساس ایدئولوژی نازیسم توسط آنها ساخته شد.
طرح اسطوره نژاد آریایی از سوی اروپاییان از خواسته و تمایل آنها برای یافتن انسانی در هند باستان که از یهودیت و مسیحیت ریشه و سابقهای کهنتر و برتر داشته باشد، سرچشمه میگرفت. رمانتیکها که اساسا ضد ارزشهای عصر روشنگری و برابری انسانها بودند، واژه آریایی را در تقابل با سامی و یهودی به کار بردند. عبارت سامی به ریشه زبانهایی چون عبری دلالت داشت که متفکران رمانتیک آن را زبان یهودیت و مسیحیت، و عامل انحطاط تمدن میدانستند.
در آلمان «یوهان گوتفرید هردر» بود که با هندوپرستی جنونآمیز و شیفتگی بیش از حد خود تصورات تخیلی عصر رمانتیک را که پس از او به وجود آمد، الهام بخشید. از دیدگاه او آلمانیها از نظر نژاد و قومی کهنتر از سامیها هستند و نسبت به دیگر اقوام برتری دارند.
«فردریش شلگل» راه هردر را ادامه داد و به واژه آریایی نوعی بار حماسی و ارزشی بخشید و تاکید کرد که این واژه به افتخار و شرافت دلالت دارد. شلگل با وجد و اشتیاقی عارفانه و روحانی در مقالهای در سال ۱۸۰۸ دربارهی «زبان هندو و نیز خرد و فرزانگی آنان ادعا و تاکید بسیار داشت که یک شاخه از این قوم در طول تاریخ به غرب مهاجرت کرده و یک گروه کوچنشین هندو را به وجود آورده است.
به گزارش رویداد۲۴ در اواخر قرن نوزدهم گفتمان نژادپرستانه رشد کرد و واژه آریایی بیش از پیش دلالتی نژادپرستانه به خود گرفت. نژادپرستان اعتقاد داشتند هر قوم و قبیلهای ارزشهای اخلاقی و رفتاری خود را دارد و انسان اسیر نژاد خود است و در واقع نژاد هر انسان بیانگر شخصیت اوست. به تعبیر رضا ضیا ابراهیمی، انسانشناسان نژادباور جمجمه انسانها را اندازهگیری کردند و گروههای انسانی بر اساس خصوصیات فزیکی در دستههای نژادی مختلف طبقهبندی کردند.
به دنبال آن ویژگیهای بیشمار روانشناختی نیز بر خصوصیات فزیکی علاوه شده و آریایی باوران تا جایی پیش رفتند که حتی ادعای شناسایی نژادهای مرکب را در کنار نژادهای خالص مطرح کردند. نتیجهگیری آریاییباوران این بود که صرف یک نژاد که همانا نژاد آریایی است، حساس، خلاق و آفریننده بوده و نژادهای دیگر که عمدتا نژادهای غیر آریاییاند، منحط، خنثی، تنبل و مطیع هستند.
«آرتور دو گوبینو» خاورشناس فرانسوی نقش فراوانی برای بسط ایدههای نژادپرستانه ایفا کرد. از منظر گوبینو، نژاد انسانها «موتور محرک تاریخ» است و آنچه باعث انحطاط تاریخ شده همانا ارتباط و ازدواج نژادهای اصیل (آریایی) با نژادهای غیراصیل است.
مطالبی برای مطالعه بیشتر در همین زمینه
تست اصلاح نژادی در آلمان نازی و برتری خیالی نژاد آریایی
ناسیونالیسم ایرانی چگونه اقوام گوناگون را تحقیر میکند؟
چند دهه بعد در اروپا بحث و مشاجرهای بر سر این ماجرا در گرفت که کدام یک از ملل اروپایی میتواند ادعای مقام افتخارآمیز «آریایی اصیل» را برای خود داشته باشد؟ در سال ۱۸۷۱ در بطن جنگ آلمان و فرانسه، آلمانیها مدعی بودند که آریایی اصیل هستند و فرانسویها را آریایی کردهاند؛ در صورتی که فرانسویها ماجرا را کاملا وارونه میانگاشتند و بر این باور بودند که ایشان زاده و نوادگان آریاییهای اصیل هستند و آنها بودند که آلمانیها را آریایی کردهاند.
از این جا بود که به منظور تقویت و ایجاد تکیهگاهی برای ادعای آلمان، مشخصاتی چون بلندی قد، موهای طلایی، چشمان آبی و جمجمهای کشیده پدید آمد. نقطه نژادی مقابل این آریایی جدید از آن پس «سامی» یا به بیان دقیقتر «یهودی» تلقی شد و به تدریج استفاد از صفت آریایی به عنوان مترادف غیریهودی افزایش یافته و به سرعت جایگزین آن شد.
ورود واژه آریایی به زبان فارسی در همین ایام اتفاق افتاد. آریایتبار خواندن ایرانیان نخستین بار در نوشتههای میرزا آقاخان کرمانی اتفاق افتاد. وی این واژه را در متون فرانسوی دیده بود و آن را با همان املای فرانسوی به فارسی مینوشت. در واقع مطرح کردن نژاد آریایی در ایران واکنشی به انحظاظ و عقبماندگی ایران در عصر جدید بود.
میرزا آقاخان کرمانی تحت تاثیر میرزا فتحعلی آخوندزاده این مبحث را مطرح میکرد. آخوندزاده را میتوان پدر روشنفکری یا به تعبیر دقیقتر پدر «اینتلیجنسیای» ایران دانست. آخوندزاده در نوشتههای خود با گلایه از وضعیت اسفناک ایران، آرزو داشت ایران بدل به کشوری مدرن شده و به کاروان ترقی و عقلانیت غربی بپیوندد و گفتمان ناسیونالیستی را یکی از راهکارهای این هدف میدانست. اما نکته منفی این نوع از ناسیونالیسم، قومی بودن آن است.
این گفتمان ناسیونالیستها اساسا بر بیزاری از اوضاع آشفته ایران معاصر، حرمان گذشته و شکوهمندی ایران باستان بنا یافته بود. آنها دولت حاکم را «انحرافی از برتری ذاتی ایرانیان» میپنداشتند. این نگاه بلندپروازنه درباره ماهیت ایرانی بر افتخارات ایران پیش از اسلام تکیه داشت و اساسا توسط شرقشناسان مطرح شده و تا آن زمان در داخل ایران غریب و نا شناخته بود.
نماینده «یوهان گوتفرید فون هردر» در ایران افرادی چون میرزا فتحعلی آخوندزاده، میرزا آقاخان کرمانی، عارف قزوینی، ذبیح بهروز و رضا شفق بودند و آن را میتوان در برابر ناسیونالیسم مدنی مشروطهخواهانی چون میرزا ملکم خان، مسشارالدوله و محمدعلی فروغی قرار داد.
پس از میرزا آقا خان کرمانی به تدریج واژه آریایی در زبان فارسی جا افتاد و با کتاب «حسن پیرنیا» همهگیر شد. پیرنیا که خود از دولتمردان حکومت پهلوی بود، تهیه نخستین کتابهای درسی عصر پهلوی را به عهده داشت و تاثیر او بر شناخت هویت ایرانی از طریق متون درسی تاثیری عمیق بود. از همین روی کتاب تاریخ قدیم ایران اولین کتاب درسی نوشته پیرنیا که توسط وزارت معارف وقت نشر شد اهمیت خاصی دارد. این کتاب فصلی دارد زیر عنوان «نژادها، نژاد سفیدپوست و مردمان هندواروپایی» که کاملا با توسل به «علم نژاد» و به طور مشخص بر اساس «علم تفکیک نژادها و شکل و کیفیت انسانهای متعلق به آنها» نوشته شده است.
این فصل کتاب کاملا به شیوه اروپایی آن زمان که انسان را به نژادهای آریایی، سامی و امثال آن دستهبندی میکرد نوشته شده، و از ترمینولوژی ادیان ابراهیمی که نسل بشر را به سه پسر نوح (سام، حام و یافث) میرساند به مثابه ابزار ابزار دستهبندی نژادی کار گرفته است.
در این کتاب فرض بر این است که اجداد آریاییان یا هندواروپاییان امروزی دارای یک خاستگاه اولیه بودهاند. پیرنیا در این زمینه نظریه رایج اوایل قرن بیستم را که ادعا داشت خاستگاه آریاییان شبه جزیره اسکندیناوی است، با صراحت پذیرفت. بنابر فرضیه پیرنیا ایرانیها مردمانیاند که از اسکندیناوی به فلات ایران کوچیدهاند.
پس از روی کار آمدن حزب نازی در آلمان و گسترش روابط ایران و آلمان در دوره هیتلر، دلالتهای نژادپرستانه واژه نژاد آریایی بیشتر شد. با شکلگیری فاشیسم در دهه سی قرن بیستم، افسانه نژاد آریایی بدل به ایدئولوژی رسمی نازیها در آلمان شده و فجایع فراوانی آفرید.
آدولف هیتلر در کتاب نبرد من آشکارا بیان داشت که بزرگترین و شدیدترین ضدیت در برابر آریاییها یهودیان هستند و در حالی که یهودیها از نظر ذاتی و غریزی منفعت و بقای فردی را در برابر همه چیز در الویت قرار میدهند، آریاییها حاضر به چشمپوشی از زندگی و منفعت خود و قربانی ساختن خویش به سود منافع، بقا و ادامه هستی جمع هستند.
از دید نازیها ایرانیان قرن بیستم مقام و منزلت آریایی خود را از دست داده و آن را به جنس و تبار ژرمنها واگذار کرده بودند. سال ۱۹۳۰ «آلفرد روزنبرگ» رئیس سازمان پروپاگاندای آلمان یا همان حزب نازی در کتاب مشهور خود زیر عنوان اسطوره قرن بیستم این مطلب را به تصویر کشیده و شرح داد.
روزنبرگ تنها تاریخ باستانی و فقط آلمانیها را به عنوان «آریایی» میستاید و در ایران از نفس افتاده و فلاکت زده عصر حاضر تنها فرسودگی و تباهی فرهنگ و تمدن ایرانی را میبیند. او در کتاب خود چنین مینویسد: «امروز الاغ سوار ایرانی از پای کتیبهای داریوش و کورش کبیر بر آن نقش دارد میگذرد، بدون این که کمترین احساس و عشق و علاقهای به آن داشته باشد.»
حتی از دید «هانس گونتر» نظریهپرداز نژادی آلمان نازی، یهودیها از جمله به ایرانیها منتسب هستند و روشن است که در نگاه نژادپرستی نازیها یهودیان نمیتوانند آریایی باشند. همچنین نماینده اداره سیاست نژادی بارها در جلسات حزب اعلام کرده بود: «تهران به هیچ وجه نمیتواند انتظار داشته باشد که ایرانیان به عنوان آریایی تمامعیار تعریف و تایید گردند.»
اما ضرورت نگه داشتن ایران به عنوان متحد سیاسی برای آلمانیها ضرورت ژئوپلتیک داشت و به همین دلیل سیاست خارجی رایش سوم بر این قرار گرفت که مصلحتا به دولت رضاشاه اعلام کند از نظر آلمانیها ایرانیان نیز از تبار قوم آریایی هستند. همچنین دولت آلمان نازی ایرانیان را از قوانین نژادی نورنبرگ معاف و مستثنی کرد و حتی با وجود این که تهران و برلین درک و دریافت متفاوتی از «آریایی بودن» داشتند، از آن پس استناد به یک نژاد مشترک به مثابه مایه اتحاد آلمان و ایران و به تعبیر گرامشی مانند یک «بلوک تاریخی» نقش بازی کرد که دوستی و تعلق خاطر کذایی بین آلمان و ایران را سبب میشد.
در همین دوران، در اصفهان یک موزه باستانشناسی آلمانی که به تاریخ آریایی اختصاص داشت دایر شد و آلفرد روزنبرگ در سال ۱۹۳۹ به دولت ایران یک مجموعه بالغ بر ۷۵۰۰ جلد کتاب درباره نسبت و خویشاوندی نازیها با فرهنگ آریایی ایران اهدا کرد.
البته ساختار فکری، زیستشناسی و بیولوژیک نژادپرستی نازیسم برای ایرانیها پدیدهای ناملموس بود. چنان که «ادموند پارلیمک» مورخ آلمانی در شرح و یاداشتهای خاطراتش نقل میکند برخی از ایرانیان ترجیحا خویشاوندی و گرایش ویژه خود را با آلمانیها به وسیله عوامل عجیب جغرافیایی توجیه میکردند.
پارلمیک مینویسد: «در آن زمان همواره اظهار میشد که ما دارای یک ریشه هستیم و بنا بر برداشت افراد بومی ایرانی، رگ و ریشه و خاستگاه ژرمنها استان کرمان است و بنابراین ایرانیها و آلمانیها برادرند.» این روایت توسط مورخان ایرانی نیز نقل شده که در دهه بیست معروف شده بود که عبارت «ژرمنی» همان «کرمانی» است!
رواج افسانه نژاد آریایی در ایران را از دو طریق میتوان تحلیل کرد؛ یکی در نسبت با سیاست خارجی آلمان ناری و دیگری درنسبت با گفتمان عقبماندگی ایران که توسط روشنفکران ایرانی مطرح شد. در مورد وجه نخست باید به آرای «برنار هانری لوی» مراجعه کنیم. لوی در کتاب «امپراطوری و پنج پادشاه» سیاست موفق آلمان نازی را در همرنگ کردن دولت ایران با خود، با وجود اینکه نازیها اعتقادی به آریایی بودن ایرانیان نداشتند، تحلیل میکند و مینویسد: «در روابط میان قدرتها، حتی قدرتهایی که با هم دشمن هستند، هم مواجهه وجود دارد و هم همرنگی. از یک سو، ارزشهایی هست که رقیب آنها را رد میکند و از طرف دیگر، تلاش میکند که آنها را به عنوان غنایم از آن خود ساخته و صاحب شود.»
هانری لوی تغییر نام کشورمان از پرشیا به ایران که در زمان رضاشاه صورت گرفت، یکی از مثالهای این ماجرا میداند. به ادعای لوی و گروه دیگری از مورخان ایرانی و غیرایرانی، این تغییر به خواست آلمان نازی صورت گرفته است. لوی مینویسد: «رضاشاه فکر میکرد امپراطوری جدید آلمان که در حال تولد است، نه رومی و نه ژرمنی است، بلکه آریایی است. سفیر آلمان نازی به ایرانیها اعلام کرد که ما آریاییهای غرب هستیم و شما آریاییهای شرق. ما بر جهان مسلط خواهیم شد.»
هانری لوی همچنین به گزارشی نوشته «پییر دای» یک فاشیست معروف بلژیکی در تاریخ ششم ژوئیه ۱۹۳۵ اشاره میکند که با عنوان «پارسی که به ایران تبدیل شد» در نشریهای متعلق به جناح راست افراطی فرانسه منتشر شد. لوی اضافه کرد که ایرانیها با قبول پیشنهاد آلمان نازی در واقع دست به یک «کودتای معناشناسانه» زدند، زیرا پارس فقط نام یک کشور نبود، بلکه برای خارجیها یادآور بسیاری از عناصر تمدنی مثل شعر و قالی پارس بود.
وجه دوم را نیز میتوان با مفهوم «سیاست نابهجایی» توضیح داد که رضا ضیاء ابراهیمی در کتاب خود آن را از متفکرانی چون «ادوارد سعید» وام گرفته و درباره ایران به کار میبرد. به زبان ساده «سیاست نابهجایی» به معنی جدا کردن یک واقعیت تاریخی از زمینه جغرافیایی و زمانه تاریخی آن است. برای مثال گفتاری که در ابتدای این نوشته از محمدرضاشاه پهلوی نقل شد، نمونهای از تفکر نابهجاساز است که به صورتی بسیار تخیلی ایران را از زمینه جغرافیایی آن جدا کرده و در جوف کشورهای اروپایی قرار میدهد.
در واقع ناسیونالیسم نانابهجا ساز با انکار واقعیتهای شرقی، اسلامی، غیرمدرن و استبدادی ایران، این کشور را به گونه تصنعی در یک واقعیت جدید که همانا غرب است جابجا میکند. این تفکر علاوه بر غیرواقعی بودن، به وضعیت کنونی ما نیز کمکی نمیکند. فراروی از وضعیت کنونی مستلزم مواجهه با واقعیات ولو دردناک آنچه بودیم و نقد رادیکال آن است و با تخیل و آرزواندیشی گسستی از وضع کنونی رخ نخواهد داد.
امروزه گروههای جمعیتی مختلفی در ایران زندگی میکنند؛ فارس، ترک، کرد، لر، عرب، قشقایی، بختیاری، بلوچ، گیلک، کرمانج، مازنی، تالشی، یهودی، ارمنی و ترکمن و ... بعضی از اینها هستند. حتی گفته شده بعضی از ما ایرانیها آفریقاییتبار هستیم. ایران کشوری چندفرهنگی است با تنوعی از اقوام و زبانهای گوناگون است و میتوان این مسئله را یکی از نقاط قوت کشورمان بدانیم اما گفتمانهایی چون «ملیگرایی قوممحور» که بر آریایی نژاد بودن ایرانیان باور دارند، در کنار گفتمانهایی مانند گفتمان اسلامگرایی، هر کدام در پی از بین بردن این کثرت منحصر به فرد و یکدستسازی ایدئولوژیک آن هستند.