صفحه نخست

سیاسی

جامعه و فرهنگ

اقتصادی

ورزشی

گوناگون

عکس

تاریخ

فیلم

صفحات داخلی

يکشنبه ۱۷ دی ۱۴۰۲ - 2024 January 07
کد خبر: ۳۵۸۸۲۸
تاریخ انتشار: ۱۹:۵۰ - ۱۷ دی ۱۴۰۲

الیکا عبدالرزاقی: پشت صحنه‌های «باغ مظفر» پخش می‌شد، اما من هیچ وقت نبودم؛ می‌گفتند خنده‌های من قابل پخش نیست

الیکا عبدالرزاقی می‌گوید سال ۸۵ که «باغ مظفر» را کار می‌کردیم پشت صحنه‌هایش پخش می‌شد، اما من هیچ وقت نبودم وقتی جویا شدم گفتند که خنده‌های من قابل پخش نیست.

رویداد۲۴ به گزارش خبرآنلاین، روزگاری کارش را با حمید سمندریان شروع کرد و حالا با یک کارگردان جوان روی صحنه می‌رود، علت را که می‌پرسیم، ما را به استادش ارجاع می‌دهد و می‌گوید در دوره‌ای که من شاگرد استاد سمندریان بودم از او یاد گرفتم و در آن دوره رقم می‌خورد این بود که درون آن فرد چه می‌گذرد، قراراست به کجا برسد و هدفش از کارگردانی چیست و نه این‌که چقدر نام‌دار و شناخته شده است وچه سابقه‌ای دارد.

زمان محدود بود، اما حالا که الیکا عبدالرزاقی به بهانه بازی در نمایش «این دنیا یه کنسرت... به من بدهکاره» به کافه خبر آمده بود، فرصت را غنیمت شمردیم و بحث را از تئاتر فراتر بردیم و او درباره علاقه‌اش به ورزش اسکی و برنامه «نود» صحبت کرد، درباره اینکه چه بلایی سر «قهوه تلخ» آمد و خودش هم ماجرای تعطیلی برنامه را از یک راننده تاکسی شنیده است، صحبت کرد، به جای خالی تله تئاتر و نبود مدیریت درست در حوزه فرهنگ اشاره کرد و در نهایت از جذابیت‌های زندگی با امین زندگانی گفت.

در ادامه متن کامل این گفتگو را می‌خوانید.

در نمایش «این دنیا یه کنسرت... به من بدهکاره» به نظر می‌رسید کارِ شما سخت‌تر از آقای ژوله باشد، چون باید چند کارکتر را از نظر روانی بررسی می‌کردید و پیشینه آن‌ها را می‌دانستید، شما موافق این سختی هستید؟

کاراکترشناسی این نمایش در روز‌های اول به نظرم آسان آمد. همیشه اعتقاد دارم، چون درایران کار فانتزی ساخته نمی‌شود استعدادم نسبت به دیگر همکارانم کمتر دیده شده است. ما در ایران «تیم برتون» نداریم که کار فانتزی بسازد در حالی‌که من فکرمی‌کنم می‌توانم در این عرصه، بازیگر قابلی باشم، چون به بخش‌هایی از صدا و بدنم تسلط دارم که برای ساختن کارکتر فانتزی و تیپ‌سازی لازم است. برای این نمایش هم اول فکر کردم کار ساده‌ای است، چون تقریبا همه کارکترهایش می‌شناختم. من اصولا افراد را ضبط می‌کنم و اکت‌هایشان را در ذهنم نگه می‌دارم و همیه در ذهنم یکسری آدم وجود دارند که آن را بازی نکردم و از آن جا که کارکترهایم به تیپ نزدیک‌ترند و در واقع تیپ کارکتر هستند و مرا به لحاظ حسی درگیر نمی‌کنند، برایم اجرای آن‌ها آسان بود.

در این تئاتر هم مجموع فقط با «لیس» در پایان بندی از لحاظ حسی درگیر می‌شوم، در باقی موارد و در تیپ‌های دیگری که بازی می‌کنم، فقط سعی کردم با بدن و صدا کارکتر را بسازم تا سر ضرب اجرا شوند، شسته و رفته باشند. این کارکتر‌ها نیاز به تمرکز بالایی دارند و کافیست یک جمله، یک کلمه یا یک لحظه جابه‌جا شود تا یک صحنه از بین برود. از طرف دیگر ژوله هم به لحاظ حسی خیلی با نقشش درگیر است و خیلی وقت‌ها آدم فکر می‌کند بازیگری که تا این حد با حس درگیر می‌شود شاید نتواند متمرکز بازی کند، ولی او بسیار متمرکز است و این از هوش سرشارش نشات می‌گیرد. تقریبا از شب اول اجرای این نمایش هیچ لحظه‌ای نبوده که احساس کنم یکی از صحنه‌ها آسیب دیده یا باید برایش نگران باشم یا بعدا بگویم که حواسمان پرت شده است؛ چون ما باید سر ضرب باشیم، نوربا ما هماهنگ است و دیالوگ‌ها باید صحیح گفته شوند وهمه این‌ها با چیدمان صحیح سهند خیرآبادی و کار تیمی ما اتفاق افتاد. کارم از یک لحاظ سخت بود و از یک لحاظ دیگر آسان، چون خیلی از کارکتر‌ها را از پیش می‌شناختم من هر روز صبح یکی، دوتا از این کارکتر‌ها را برای خود اجرا می‌کنم، چون در خانه حوصله‌ام با خودم سر می‌رود و امین هرروز می‌گوید، این کارکتر‌ها در حال اثر گذاری روی توست، لحنت مانند ناریا (یکی از کارکتر‌های نمایش) شده است.

الیکا عبدالرزاقی از سال ۷۷ در تئاتر حضور دارد و کارش را با یکی از سرشناس‌ترین، مهم‌ترین و بهترین افراد، یعنی استاد سمندریان به این عرصه ورود پیدا کرده‌اید. مدتی حضور نداشتید و چرا حالا بعد از مدت‌ها با کارکارگردانی جوان به این عرصه بازگشتید؟

در دوره‌ای که من شاگرد استاد سمندریان بودم از او یاد گرفتم و در آن دوره رقم می‌خورد این بود که درون آن فرد چه می‌گذرد، قراراست به کجا برسد و هدفش از کارگردانی چیست و نه این‌که چقدر نام‌دار و شناخته شده است وچه سابقه‌ای دارد. شاید تفکر من قدیمی باشد، اما چیزی که امروز درحال رخ دادن است این است که کسی که قرار است کار بسازد، پولی را وسط می‌گذارد و چند نفر هنرپیشه معروف می‌آورد تا شناخته شود و این اتفاقی است که در کار سهند رخ نداده است. می‌خواهد فروش خوبی داشته باشد، اما در کار سهند این اتفاق نیفتاد. او نمایش‌نامه‌ای را به ما داد که خیلی خوب بود و به نظرم تک تک کارکتر‌ها بسیار جای کار داشتند و چالش برانگیز بود. اگر قرار است کاری چالش برانگیز نباشد اصلا بهتر است آن تئاتر را شروع نکنیم. به قول استاد اولین کاری که روی متن انجام می‌دهیم حفظ کردن دیالوگ‌هاست و بازیگر بعد از این‌که دیالوگ‌ها را حفظ می‌کند تازه باید شروع کند به ساختن نقشش، فهمیدن این‌که نقشش چه‌طور فکر می‌کند، قرار است چه واکنشی داشته باشد و چه پیشینه‌ای دارد. برای من خیلی فرقی نمی‌کرد که با چه کارگردانی کار کنم.

من در این چندسال در محدوده‌ای که داشتم و در گروه تئاتراندیشه یکم با بورژین عبدالرزاقی، برادرم و احمد ساعت‌چیان و رضا مولایی که در نمایش «بیوگرافی» باهم همکاری می‌کردیم. ما، چون خیلی مستقل عمل می‌کردیم و خیلی به تهیه کننده و مسائل دیگر قائل نبودیم، کارهایمان با وجود پربیننده بودن مهجور می‌ماند. کاری که دیده می‌شود و خوب فروخته می‌شود باید در رسانه هم عرضه شود ما در این بخش همیشه خیلی فقیرو ضعیف عمل کردیم. با توجه به اتفاقی که برای کار «دنیا یک کنسرت ... به من بدهکاره» افتاد احساس کردم که این‌هم نوعی کار تئاتر است با همان دغدغه‌هایی که من داشتم.‌ای کاش ما سرکار‌های دیگرمان هم همین‌طورعمل می‌کردیم و کارمان را پرزنت می‌کردیم. چند وقت پیش با برادرم که حرف می‌زدم می‌گفتم‌ای کاش نمایش «بیوگرافی» را دوباره روی صحنه ببریم.

در واقع شما بعد از یک سلسله اتفاقات و بعد از نمایش «این دنیا یه کنسرت... به من بدهکاره» تصمیم گرفتید که پیله‌ای که در زمینه تئاتر دور خود بسته بودید را باز کنید؟

فکر می‌کنم بله.

پس ما قرار است یک پروانه ببینیم؟

امیدوارم.

چرا برخی از نمایش‌ها خوب نمی‌فروشند حتی اگر بازیگران خوبی داشته باشند و در بهترین سالن تئاتر کشور که در حال حاضر تئاترشهر است اجرا بروند؟ حلقه مفقوده این ماجرا کجاست؟

من متخصص این بخش نیستم و نمی‌توانم در جایگاه تهیه کننده قرار بگیرم که دائما با این مسائل سر وکار دارد، ولی از آنجایی که امسال یک تئاتر کارگردانی کرده‌ام و همه اعضای تیم شاگردان آموزشگاهم بودند و توانستیم ۶ شب به اندازه تمام ظرفیت مخاطبانمان بلیت بفروشیم، متوجه شدم که نمایش جذاب و خوب در این امر بی تاثیر نیست. خیلی‌ها برای آن نمایش گفتند مخاطب به خاطر من به تماشای تئاتر می‌آید؛ اما من روی صحنه نبودم و پرفروش بودنِ اثر مربوط به همان عنصر جذابیت بود.

سابقه کارگردانی چندانی هم نداشتید که بگویند به دلیل کارگردانی شما آمده‌اند.

دقیقا، چون اولین کارگردانی من بود.

پس چه اتفاقی باعث پرفروش شدن این کار شد؟

شب اول اجرای ما در سالنی با ظرفیت ۲۰۰ و خرده‌ای تماشاچی، ۶۰ نفر بلیت خریدند شب دوم ۷۲ نفر بودند و رسید به چهارشنبه من به بازیگرانم گفتم که اطرافیانشان را دعوت کنند آن شب تعداد تماشاچی به ۱۱۰ نفر رسید؛ اما پنجشنبه و جمعه ظرفیت ما تکمیل شد. نظرات در تیوال و تعاریف افراد در این امر تاثیرگذا بود. به قول برادرم من هملت جیبی کار کرده بودم آن هم در سک ساعت و ۲۹ دقیقه. این نمایش همان رسالتی را بر عهده داشت که من برای هنر در نظر دارم، یعنی سرگرم کردن مخاطب. تماشاگر نسل جدید اصلا «شکسپیر» نمی‌شناسد، اما با این اجرا، سراسر قصه نمایش‌نامه را دریافت درکنارش موزیک و نورپردازی خوبی دید و با بازیگرانی که کمدین بودند مواجه شد و سرگرم شد ضمن این که برخی مخاطبان می‌گفتند: «هملت گروتسک دیدیم.» هم زمان کمدی و رئال در صحنه در حال رخ دادن بود. من فکر می‌کنم باید همه جوانب را در نظر گرفت آن‌وقت بدون این‌که هنرپیشه معروفی روی صحنه برود، تئاتر می‌تواند می‌فروشد مگربدشانسی‌های مثل کار کردن در سالن‌های تازه تاسیس یا بد مسیری که پاخور ندارند. ضمن این‌که بعضی ترکیب‌ها برنده هستند مثلا ممکن است یک نمایش خوب در یک سالن خوب با دوبازیگری که نمی‌توانند باهم هماهنگ باشند، خوب نفروشد.

زمان بد اجرا هم می‌تواند تاثیر داشته باشد.

زمان بد هم همین‌طور.

امیرمهدی ژوله و شما برای نمایش «دنیا یک کنسرت ... به من بدهکاره» ترکیب برنده‌ای است.

این جمله امین زندگانی به من و امیرمهدی ژوله بود.

در دهه ۷۰ و۸۰ تله تئاتر حضور خیلی پررنگی در تلویزیون داشت، اما امروز وجود ندارد. فکر می‌کنید نقش تلویزیون در از بین رفتن جایگاه تئاتر و تله تئاتر چیست و چه‌قدر حذف تله تئاتر باعث کم شدن علاقه مخاطبان به تئاتر می‌شود؟

سوال خیلی خوبی است. در دهه ۷۰ از تلویزیون تله تئاتر «چراغ گاز» و «سوزن بانان» پخش می‌شد. من به عنوان یک فردی که در تهران نبودم، «میکائیل شهرستانی» را از آن‌جا شناختم. سال ۷۸ برای تماشای «زنان صبرا و مردان شتیرا» به تهران آمدم که آقای شهرستانی را ببینم و از او امضا بگیرم. مقوله نمایش برای من با دیدن تله تئاتر در تلویزیون جذاب شده بود. در شهر من تئاتر فعال وجود نداشت و مردم با تئاتر به شکل واقعی درارتباط نبودند. همان تله تئاتر‌ها باعث شد تئاتر برای من هویت پیدا کند و نمایش‌نامه بخوانم در خانواده ما همه رمان و کتاب می‌خواندند، اما نمایش‌نامه و تئاتر خیلی پررنگ نبود فقط مادرم سال‌ها قبل در تئاترشهر کاری از حمید سمندریان دیده بود.

دهه ۹۰ تصمیم گرفتند تعدادی تله تئاتر در شبکه ۴ تولید کنند که به نظرم ناموفق و بسیار ضعیف بود، مثل زمانی‌که ناگهان اعلام شد باید تئاتر‌های تجربی در همه سالن‌ها اجرا شود و بزرگان تئاتر مخالف بودند و معتقد بودند این اجرا‌های خاص باید محدود به برخی سالن‌ها باشد که اگر کسی برای اولین بار می‌خواهد تئاتر ببیند با یک نمایش تجربی روبه رو نشود مثل این‌که برای شروع نمایش‌نامه خوانی با «پینتر» و «بکت» شروع کنیم، همان اتفاق در تلویزیون هم افتاد که نوعی تئاتر زدگی ایجاد کرد.

هنوز هم وضعیت کم رنگ بودن تئاتر در شهرستان‌ها ادامه دارد شاید در کلان شهر‌هایی مثل مشهد تئاتر وجود داشته باشد، اما در شهر‌های کوچک‌تر تئاتر فعال وجود ندارد.

بله. من اهل رامسرهستم. در رامسر هم فقط عده قلیلی در حال کار کردن تئاتر هستند. چند سال یعد یعنی در دهه ۹۰ تصمیم گرفتند یکسری تله تئاتر در تلویزیون تولید کنند که اتفاقا ناموفق هم بود و به نظرم کار‌های ضعیفی بود و یک نوع تئاتر زدگی در این حوزه رقم زد.

چرا آن تله تئاتر‌ها در تلویزیون ضعیف عمل کرد؟ صداوسیما حاضر نبود برای هنرمندان هزینه کند؟

استنباط من این است که تلویزیون می‌توانست با پرداخت هزینه‌ای به تئاتر‌های درحال اجرا، آن‌ها را پخش کند. رقم‌های پیشنهادی تلویزیون برای تله تئاتر‌ها واقعا شوخی و بسیار کم است نه این‌که بخواهم نسبت به آثار گران‌قیمت بسنجم، نه واقعا این‌طور نیست، کلا شوخی است، چون هیچ پولی در این عرصه وجود ندارد بنابراین کسی نمی‌تواند بپذیرد زمان و زحمت را صرف کاری کند که پولی در آن نیست. ضمن این‌که، چون می‌خواهند هزینه کمی بپردازند، مایلند اجرا در زمان بسیار کمی ضبط شود. وقتی خسرو خورشیدی برای «به سوی دمشق» دکور می‌سازد وبزرگانی می‌آیند در آن کار می‌کنند و تک تک صحنه‌ها با حال و هوای تئاتر جلوی دوربین بازسازی می‌شوند قطعا زمانش هم طولانی می‌شود و پروسه زمان‌بری می‌شود.

تلویزیون می‌گویداین مدت زمان برای ما نمی‌صرفد و مخاطب هم ندارد. ما در ساخت فرهنگ ضعیفیم و فقط به فروختن یا نفروختن کار‌ها فکر می‌کنیم در صورتی که گاهی باید هزینه‌هایی به عنوان سوبسیت برای فرهنگ سازی در آینده درنظر گرفته شود. من در کلاس‌های ۳۰-۴۰ نفره‌ام خلاقیت بداهه آموزش می‌دهم و همیشه آن‌ها را به دیدن تئاتر تشویق می‌کنم. وقتی جلسات اول از آن‌ها می‌پرسم که اخیرا چه تئاتری دیده‌اند یا هنرپیشه محبوبشان چه کسی است جوابی ندارند یا نهایتا دونفر کمدین را می‌شناسند در بینشان ممکن است یکی دو نفر افراد شاخص دیگر را هم بشناسند.

رنج سنی شاگردهایتان چه‌قدر است؟

۱۵ تا ۲۲ ساله.

ما می‌گوییم مخاطب ما مخاطب فست فودی است؛ اما می‌توانیم بگوییم یادمان نمی‌رود که قبل از اینستاگرام و تلگرام و فیسبوک هنوز هم مردم ما خیلی با تئاتر و کتاب عجین نبودند. آیا می‌توان گفت این مخاطب فست فوی حاصل مدیریت فست فودی است؟

می‌گویند یک اتاق فکری وجود دارد که در آن یک نفر متون را خوانش می‌کند، یک نفر روی کارگردان‌ها نظر می‌دهد و... شنیدن اسم اتاق فکر باعث می‌شود که فکر کنیم چه کار قوی‌ای، اما وقتی اعضای تیم را بررسی می‌کنیم، متوجه می‌شویم که هیچ یک از آن‌ها از اهالی فرهنگ نیستند و فقط علم مدیریت می‌دانند، یعنی شغلشان مدیریت است در صورتی‌که اگر اتاق فکری در حوزه تئاتر وجود دارد باید هنرمندان حوزه‌های مختلف هنری و فرهنگی در آن دخیل باشند و نظر بدهند. مثلا اگر قرار است برنامه‌ای در زمینه نقاشی ساخته شود یکی از اعضای اتاق فکر، مدیر بازرگانی یک شرکت است این موضوع خیلی غیرمنطقی است. این افراد مدیر بخش‌های مختلف هستند و اصلا برایشان مهم نیست در چه حوزه‌ای مدیریت می‌کنند، فقط برایشان مهم است که در دوره مدیریتشان بودجه سالشان را دریافت کنند. علاوه بر این موضوع باید بگویم با این‌که در آموزش و پرورش تخصصی ندارم، اما نمی‌شود نقش آموزش و پرورش را در نظر نگیریم نمی‌شود یک فرد از اول دبستان تا هجده سالگی با تئاتر و موسیقی آشنا نشده باشد و یا به یک زبان مسلط نشده باشد.

در همان مدتی که من داشتم روی «هملت» کار می‌کردم متوجه شدم درکشور‌های دیگر برای کودکان و نوجوانان هملت ساخته می‌شود و من فکر کردم اگر بخواهم هملت را برای نسل جدید کار کنم، باید آن را با موسیقی و نور بیامیزم تا هم سرگرم کننده باشد و هم «هملت» را نشان دهم. وقتی من دردنیای کوچک خودم به آشتی دادن مردم با نمایش و کتاب فکر می‌کنم چطور می‌شود که در رسانه‌ای به عظمت صدا و سیما به این وظیفه فکر نمی‌شود. هر جلسه در کلاس‌ها به شاگردانم نمایش‌نامه معرفی می‌کنم جلسات اول خیلی استقبال نمی‌کنند، اما چند وقت که می‌گذرد می‌بینم که در کتاب‌فروشی نزدیک کلاس، درحال خرید نمایش‌نامه و کتاب‌های مرجع هستند و همین نشان می‌دهد یک کلاس کوچک توانسته روی حداقل چند نفر تاثیر بگذارد پس تلویزیون حتما می‌تواند خیلی‌ها را کتاب‌خوان کند و به هنر علاقه‌مند کند. همان طور که برنامه «کتاب باز» توانسته بود افراد معمولی را به کتاب خواندن علاقه‌مند کند.

من در کتاب‌فروشی‌ها می‌دیدم که کتاب‌های معرفی شده این برنامه پرفروش می‌شدند. ساختن کلیپ هم می‌تواند اثر بخش باشد، چون برای کتابی در حوزه جنگ کلیپی ساختند تا تاثیرش روی فروش را بررسی کنند من و امین در این کلیپ بازی کردیم آن رمان عالی نبود، ولی بد هم نبود و ما فقط به تاثیر فرهنگی‌اش فکر می‌کردیم. بعد‌ها فروشندگان شهر کتاب می‌گفتند که آن رمان بسیار خوب فروش رفت ضمن این که مردم وقتی می‌آمدند آن کتاب رابخرند چند کتاب دیگر هم همراهش می‌خریدند، اما چرا فقط همان یک کلیپ ساخته شد و برای رمان‌های دیگر این کار تکرار نشد چرا فقط همه چیز را به حوزه‌های خاصی محدود می‌کنیم. به نظرم این اتفاقات درست رخ نمی‌دهد، چون کسانی که رسالتی در این حوزه دارند کارشان را درست انجام نمی‌دهند.

شاید، چون در جایگاه درستی ننشسته‌اند؟

نمی‌دانم واقعا درک نمی‌کنم چه اتفاقی در حال رخ دادن است. آن‌قدر اتفاقات ناهنجار رخ می‌دهند که گاهی به نظر می‌رسد عمدی در کار باشد. سوال پیش می‌آید که آیا می‌خواهید ما حذف شویم؟ کتاب و کتاب خوان حذف شوند؟ می‌خواهید مردم هیچ چیزی ندانند؟ احساس من این است که چنین اتفاقاتی در حال رخ دادن است.

وقتی شواهد را درکنار هم قرار می‌دهیم به نظر می‌رسد این احساس درست باشد.

بله، اما درگفت وگو در جلسات با مسئولین به این فکر می‌کنم که اگر واقعا هدف دیگری دارند و به فکر فرهنگ مردم هستند پس مسیری که انتخاب کرده‌اند اشتباه است.

شما دربرنامه «دورهمی» حضور داشتید، می‌توان آن را هم نوعی تله تئاتر دانست. به‌نظر شما آن برنامه را تا چه میزان تاثیرگذار بود؟

جنس اجرای «دورهمی» شبیه جنس اجرای تئاتر‌هایی است که در ایران «تئاتر آزاد» می‌نامیم، اما با متون کامل و نوشته شده و نه کاملا بی قاعده و بداهه باشد. مردم معمولا می‌پرسند کدام دیالوگ‌ها را بداهه گفته‌ایم، چون فکر می‌کنند اگر خودم بداهه گفته باشم مزیت بازیگر است و این به دلیل همان تئاتر آزادیست که مردم ما می‌شناسند و با آن ارتباط دارند. در حوزه نمایش و کمدی و این جنس کار‌ها متن حرف اول را می‌زند، اما در کنارش بازیگر باید جوری اجرا کند که تماشاچی تصور کند بداهه است و این اتفاق درستی است. در استندآپ کمدی هم همین را می‌بینیم، یک نفر مدت زیادی یک نمایش را تکرار می‌کند، اما مردم هربار که آن اجرا را می‌بینند فکر کنند بار اول است و این هم جنس تئاتر آزاد است. «دورهمی» هم نوعی تئاتر آزاد بود، اما با متنی متفاوت و میزانسن تعیین شده و کمی با تئاتر آزاد فرق می‌کرد، اما در نهایت برخورد تماشاچی با «دورهمی» مثل برخورد با تئاتر آزاد بود.

فکر می‌کنید آن برنامه در همان بازه زمانی چه قدر توانست سویه‌های فرهنگی بالقوه مردم را بالفعل کند و مردم را به سمت هنر و فرهنگ و تلویزیون سوق بدهد؟

«دورهمی» مردم را به بیننده محکمی تبدیل کرده بود. برنامه بسیار پربیننده بود و فردای هرشبی که پخش می‌شد از عکس العمل مردم در فضای واقعی یا مجازی می‌توانستیم بفهمیم که برنامه با استقبال خوبی مواجه شده است. اما من فکر نمی‌کنم در حوزه تئاتر کمکی کرده باشد، چون مردم مخاطب جدی تئاترآزاد هستند واین هم از همان جنس بود.

در دو برنامه «خندوانه» و «دورهمی» شما به عنوان مهمان و بازیگرحضورداشتید. این برنامه‌ها در سبک خودشان پرمخاطب و شادکننده و اثربخش بودند کمااین‌که انتقاداتی هم به دنبال داشتند. به نظر شما جای چنین برنامه‌هایی تا چه اندازه امروز در تلویزیون ما خالیست؟

باز هم می‌شود به جنبه سرگرمی هنر پرداخت. من فوتبال دوست نیستم، ولی ورزش‌های دیگر را دوست دارم و دنبال می‌کنم مثل اسکی. فوتبال هیچ وقت برای من جذاب نبوده، اما برنامه «نود» را همیشه تماشا می‌کردم و برایم هیجان انگیز بود و با اهالی فوتبال و بحث‌های چالشی‌اش آشنا شده بودم و به همین خاطر اگر در هفته یک بازی مهمی پخش می‌شد آن را می‌دیدم که از بحث‌های مهمی که در برنامه «نود» می‌شد خبردارباشم. «نود» برایم مثل فیلم‌های اسکار بود که معمولا سعی می‌کنم تاپیش ازداوری‌ها فیلم‌هایش را ببینیم که بتوانم نظر بدهم با این برنامه هم همان اندازه سرگرم می‌شدم. این برنامه‌ها از لحاظ سرگرمی سرگرم کننده بودند، از لحاظ فرهنگی هم بررفتار عمومی افراد تاثیر گذاشته بود و آن‌ها می‌دانستند که دوربین بر رفتار آن‌ها ناظر است و کسی هست که آن‌ها را به چالش بکشد. برنامه‌های چالشی این چنینی کاری می‌کنند که رفتار‌های عمومی افراد تغیر کند یا اگر تغیر نمی‌کند از ترس خیلی کار‌ها را انجام ندهند و ظاهر را حفظ کنند.

این‌که می‌گویند در فلان کشور مردم قوانین را رعایت می‌کنند همیشه برای این نیست که همه فرهنگ شناسند بلکه در خیلی از موارد مردم فقط برای این که از جریمه می‌ترسند قوانین را رعایت می‌کنند و این ماجرا به مرور زمان تبدیل به فرهنگ می‌شود. آن برنامه هم علاوه بر سرگرمی، چالش خوبی برای این دسته از افراد به همراه داشت. «خندوانه» مسیر خوبی را برای استندآپ کمدین‌های زن باز کرد من و شقایق دهقان استند آپ کمدین نبودیم، اما رامبدجوان از ما خواست که حضور پیدا کنیم تا دختران جوان دیگر جرات کنند به این عرصه بیایند امروز هم می‌بینیم که به لحاظ فرهنگی تاثیر خودش را داشته و دختران استندآپ کمدین خوبی از بعد آن برنامه جسارت پیدا کردند کار کنند. می‌شود گفت یکی از حداقل اتفاقات درست و خوب آن برنامه همین بود. دوباره ساختن برنامه‌هایی شبیه به این برنامه که در این سطح سرگرم کننده هستند، فقط تولید کپی دسته چندم آن است. این را فراموش نکنیم فقط با داشتن متریال اولیه وقتی اصل ماجرا حاضر نباشد و آدم‌های اصلی حذف شوند یک برنامه بازتولید نمی‌شود. چون آن آدم‌ها یک اتاق فکری داشتند.

چهره‌ها اعتبار فرهنگی آن برنامه‌ها بودند به نظرتان چه‌قدر جای آن اعتبار فرهنگی خالیست؟

خیلی زیاد.

می‌توانیم کاهش مخاطب تلویزیون را به کنار گذاشته شدن سلبریتی‌ها به وسیله صدا وسیما ارتباط دهیم؟

به نظرمن می‌خواهند چهره‌های جدید معرفی کنند و برنامه‌های پنج تا ۱۰ ساله دارند. در بخش کمدی سعی کرده‌اند یک دسته از جوان‌هایی که جویای نام هستند را معرفی کنند، اما امین همیشه یک حرفی می‌زند که البته خیلی هم حرف خوبی نیست، ولی اگر یک گلدان را هم بگذاریم روی پرده تلویزیون بعد از یک ماه معروف می‌شود، ولی این‌که چطور و چرا معروف می‌شود و قرار است چه اثری بگذارد و پیشینه‌اش چیست مهم است. صرفا این‌که یک نفر بتواند تعدادی دیالوگ بگوید تاثیری ندارد.

سال ۸۵ که «باغ مظفر» را کار می‌کردیم پشت صحنه‌هایش پخش می‌شد، اما من هیچ وقت نبودم وقتی جویا شدم گفتند که خنده‌های من قابل پخش نیست خیلی ناراحت شدم که سبک خندیدن من می‌تواند قابل پخش باشد یا نباشد یکی از همان عزیزان که به نظر من از افراد معتبر تلویزیون بود گفت که نگران مخاطب هستند و می‌ترسند مخاطب واکنش نشان بدهد، چون مخاطب عادت ندارد ببیند یک زن جلوی دوربین قهقه می‌زند، اما من انقدر خندیدم که عادت مخاطب تغیر کند وقتی در برنامه زنده خندیدم دیگر نتوانستند مانع پخشش شوند. من به اندازه خودم رسالت و وظایفی دارم و سعی می‌کنم انجامش دهم. هنرمندی که از تلویزویون حذف شده قابل حذف کردن نیست، چون در خاطرات مردم مانده است. هنرمند در خاطرات مردم حضور دارد و ۴ ساله و ۸ ساله و کارمند نیست، ولی مدیران یک رسانه بالاخره دوره کاری‌اشان تمام می‌شود.

«الیکا عبدالرزاقی» سلبریتی است؟

اگر بار منفی‌اش را در نظر بگیریم نه. من اساسا نیامده‌ام در این حرفه که معروف شوم من این حرفه را انتخاب کردم، چون دوستش داشتم اوایل وقتی من داشتم تئاتر کار می‌کردم سینمایی به من پیشنهاد می‌شد و رد می‌کردم، چون برایم پروسه تمرین و اجرا اهمیت داشت. من هیچ وقت اهمیتی ندادم که اسمم کجای پوستریا تیتراژ خورده است و هیچ وقت دنبال این نبودم که خودم را به نحوی خارج از خودم معرفی کنم همیشه سعی کردم که مخاطب خودش مرا ببیند. در تمام این سال‌ها سعی کردم تاثیر گذار باشم حتی در محدوده کوچک آموزشگاهم. همیشه انرژی خدادادی‌ام را با دیگران در میان می‌گذارم تا حالشان را بهتر کنم و اگرچند روزی غیب شوم یا نباشم معمولا به معنی این است که حالم خوب نیست. سلبریتی یعنی کسی که تاثیر می‌گذارد و می‌تواند راه نشان بدهد و آدم‌ها را با خود همراه کند این مسئولیت بزرگی است و نمی‌توان گفت آدم‌های زیادی سلبریتی هستند من یک رسالت شخصی دارم و سعی می‌کنم در مسیر آن حرکت کنم.

در دهه ۸۰ سریال «قهوه تلخ» که اولین سریال شبکه خانگی بود پخش می‌شد و سریال پرطرفداری هم بود. سرنوشت آن سریال چه شد؟

کاش یکی این را به ما هم بگوید. من اولین بار تعطیل شدن کارمان را از زبان راننده تاکسی شنیدم که من را نشناخته بود. سوار آژانس بودم و داشتم برمی‌گشتم به خانه که از راننده تاکسی شنیدم که کارمان تعطیل شده است بعد به سحر عفری جوزانی گفتم و کلی خندیدیم که مردم چه شایعاتی می‌گویند وشاید باورتان نشود از پس فردایش کارمان تعطیل شد. کسی به ما توضیحی نداد و مدت‌ها بود که حقوق نگرفته بودیم، اما همان زمان طبق شایعات به ما گفتند که، چون پول به دستشان نرسیده نمی‌توانند ادامه‌اش را بسازند با این‌که فیلم‌نامه و بخش پایانی هم آماده بود. عده‌ای گفتند آقای مدیری کار را تعطیل کرده تا تهیه کننده پول بدهد و تهیه کننده هم گفت امکانش را نداشتیم. همه این حرف‌ها را جسته و گریخته می‌شنیدم و هیچ‌وقت جلسه رسمی برای ما برگزار نشد، اما هنوزهم به مردم برای این که چرا آن کار تعطیل شد جواب می‌دهیم. چیزی که من همان سال‌ها از فروشنده سوپر مارکت محله‌مان شنیدم این بود که با فروش همان سی دی‌ها توانسته ماشین بخرد، اما به ما حقوق نمی‌دادند و می‌گفتند فعلا در مرحله آزمون وخطاست و ممکن است فروش نداشته باشد، گفت بابا به تو دروغ می‌گویند من با پول فروش سی‌دی‌های «قهوه تلخ» ماشین خریدم.

بالاخره به شما دستمزدی دادند؟

نه من متاسفانه در هفت ماه آخر من هیچ وقت پولی دریافت نکردم، چون چک نداشتم. بعد از سال‌ها داشتم کاری انجام می‌دادم که خیلی دوستش داشتم وجزء بازیگران گران قیمت هم نبودم. در پارت دوم با من قرار داد خوبی بستند که کار متوقف شد و دیگر هیچ وقت از بخش دوم پولی دریافت نکردم، اما چون آن سریال خیلی خوب دیده شده بود پیشنهادات زیادی در طول کار داشتم.

بقیه چه طور؟

برخی گرفتند.

حضور پررنگ شما قبل از «قهوه تلخ» را فراموش نمی‌کنیم، اما به نظر شما آن سریال برایتان سکوی پرتاپ پیشرفت بود؟

بله. من قبل از آن هم سریال و کار‌های دیگرهم بازی کرده بودم، اما امین زندگانی به من می‌گفت که تو بازیگری، اما هنوز وارد بازار کار نشده‌ای، بعد از «قهوه تلخ» فهمیدم که درست می‌گوید. بعد ازاین سریال بود که با اسم و فامیلی و هویت خودم شناخته شدم.

حالا هم در شبکه نمایش خانگی هستید. چرا انقدر بد مافیا بازی می‌کنید؟

بد بازی می‌کنم؟

سری آخر.

سری آخر که سه تا مافیا پیدا کردم. دراین بازی‌ها بی انصافی است که بگوییم من بد بازی کرده‌ام من فقط مثل بقیه پرسوناژ مافیا نساخته‌ام که آن هم برمی‌گردد به شخصیتم که علاقه چندانی به عرض اندام ندارم. همه چیز را از زاویه دید بیرونی هم می‌بینم و گاهی اوقات احساس می‌کنم بعضی رفتار‌ها می‌توانند زننده باشند.

چرا «مافیا» انقدر جذاب است؟ چون ما سرگرمی دیگری نداریم؟

قاعدتا همین است. مردم امروز در همه جا دارند مافیا بازی می‌کنند. گیم سنتر برای بزرگسالان در کشور ما وجود ندارد و ما عادت کرده‌ایم که تفریحاتمان و معاشرت‌هایمان در خانه‌هایمان باشند. نسل شما به کافه می‌رود، اما همین کافه نشینی هم در نسل ما بسیار محدود بود. دردوره فعلی هم همین است و محدودیت تفریح وجود دارد. البته از طرفی هم برنامه سازان این برنامه‌ها به دنبال ایجاد جذابیت برای مخاطب هستند.

شما و امین زندگانی یکی از زیباترین زوج‌ها کنار یک دیگر هستید و از حواشی فاصله دارید و زندگی شخصی‌اتان را از کارتان جدا کرده‌اید چطوراین کار را کردید در حالی‌که امروز بسیاری از مردم دیگر فضای خصوصی ندارند؟

دو وجه داشت. یک وجه آن تاثیر امین زندگانی بر من بود. او بسیار از حواشی فاصله می‌گیرد، اما من به معاشرت علاقه زیادی دارم که خودش می‌تواند حاشیه ساز باشد، اما امین همیشه مانع من شد. وجه دیگرش فضای مجازی است من اینستاگرام دارم، اما برای این‌که با آن به تبلیغ تئاتر خودم و دیگران بپردازم، نه برای نشان دادن امورات روزمره‌ام به دیگران. اگر کسی وضعیت زندگی خصوصی‌اش را در فضای مجازی با بقیه به اشتراک بگذارد بعد‌ها نباید ازاین که چرا دیگران در زندگی خصوصی‌اش دخالت می‌کنند شاکی شود، اما من می‌توانم شاکی شوم، چون هیچ وقت زندگی خصوصی‌ام را به اشتراک نگذاشته‌ام. فکر می‌کنم اشتراک گذاری سوگ یا خوشی در این فضا نوعی مهرطلبی بی پایان را نشان می‌دهد که فرد احساس می‌کند نمی‌تواند فقط با خانواده خودش سوگواری کند و باید همه از حال او باخبر شوند.

بامزه‌ترین وجه زندگی کردن با امین زندگانی چیست؟

همه معتقدند که ما چطور کنار هم زندگی می‌کنیم، چون من پرانرژی و شوخ طبعم، ولی به نظر می‌رسد او جدی است و شوخ طبعی ندارد، اما این‌طور نیست او بسیاردرپی سرگرم کردن اطرافیانش است و شوخی‌های تکرارشونده جالبی دارد و با همه چیز تفریح می‌کند.

چیزی می‌ماند که بخواهید درپایان بگویید؟

بخش اجرایی نمایش «دنیا یک کنسرت... به من بدهکاره» با من است، اما بخش حسی آن بر دوش ژوله است. او هر شب قبل از اجرا می‌گوید امشب بروم مهران را بغل کنم شاید بتوانم امشب او را نجات بدهم و این خبر از روح صیغل خورده‌اش می‌دهد. من هر شب با این حرفش بغض می‌کنم. امیرمهدی ژوله یک ساعت را با تمام وجود اجرا می‌کند.

نظرات شما