رویداد۲۴ علیرضا نجفی: «عناصر مزدور شیطانی را شناسایی کنید. هرجا آهنگ مخالفت با ولایت فقیه یا ولی فقیه ساز شده آن را خاموش کنید، اگر از روی نادانی است برایش توضیح دهید و شبههاش را رفع کنید، اگر از روی غرضورزی است، او را خفه کنید.» آیتالله محمد تقی مصباح یزدی، ۷ مرداد ۱۳۸۱
آیتالله محمد تقی مصباح یزدی از تئوریسینهای معروف اقتدارگرایی در ایران معاصر است و عقاید و اظهاراتش همواره محل بحث و جنجال بوده است. وی در سال ۱۳۱۳ در یزد زاده شد. تحصیلات ابتدایی خود را در هفت سالگی آغاز کرد و سپس وارد حوزه علمیه یزد شد. دوره مقدمات و سطح را همانجا به اتمام رساند و سپس عازم نجف شد.
اقامت ایشان در نجف کوتاه بود و پس از یکسال برای ادامه تحصیل به قم رفت و حدود ۸ سال بهطور مداوم در درس فقه آیتالله بروجردی شرکت کرد. مصباح هشت سال در دروس فقه و اصول آیتالله خمینی و پانزده سال در درس فقه آیتالله بهجت شرکت میکرد.
تحصیل فلسفه اسلامی را نیز در همان ایام آغاز کرد و در درس تفسیر و فلسفه علامه طباطبایی حضور فعال داشت. مصباح در این سالها با دیگر پیروان آیتالله خمینی آشنا شد و به تدریج به همراه بهشتی، هاشمی رفسنجانی، محمدجواد باهنر و برخی دیگر سلسله جلساتی را تشکیل داد که یکی از کارهایش طرح حکومت اسلامی بود.
اصل ایده را بهشتی تدوین کرده بود. در این طرح بحث ولایت فقیه نیز آمده بود و قرار بود تحقیق بیشتری دربارهاش انجام گیرد. مصباح درباره ارتباطش با بهشتی مینویسد: «چندین سال در مباحث اجتماعی اسلام مانند جهاد، قضاوت و حکومت اسلامی با هم مباحثه داشتیم در دوران مبارزات به اندازهی توانایی خود با شهید دکتر بهشتی، شهید باهنر و آقای هاشمی رفسنجانی فعالیت داشتیم.»
مصباح یزدی را میتوان یکی از مهمترین شاخههای «جریان مدرسه حقانی» دانست. مدرسه حقانی که در اواخر دهه سی شمسی توسط سیدمحمد بهشتی و علی قدوسی تاسیس شد، در پی ایجاد تغییراتی در نظام سنتی آموزش حوزوی بود. این تغییرات بیش از همه چیز تحت تاثیر فضای سیاسی دهه ۱۳۳۰ بهوجود آمدند و هدف اصلی آنها بسط «تفسیر سیاسی از تشیع» بود.
مدرسه حقانی تاثیر بهسزایی در تاریخ تحولات سیاسی و اجتماعی ایران، خصوصا در انقلاب ۱۳۵۷ داشته است و بسیاری از افراد موثر در انقلاب ۵۷ و مسئولان سیاسی پس از انقلاب، دانشآموختگان این مدرسهاند. مصباح یزدی پس از پایهگذاری مدرسه حقانی به عنوان استاد در این مدرسه حضور پیدا کرد و به زودی از اعضای هیات مدیره آن شد.
نخستین فعالیت مصباح یزدی انتشار نشریه «انتقام» بود. او «انتقام» را در سالهای ۱۳۴۳ و ۱۳۴۴ در قم مینوشت و تکثیر و توزیع میکرد. «انتقام» را اعضای مؤتلفه در تهران و شیخ محمدرضا فاکر در مشهد تکثیر و توزیع میکردند و در کل هشت شماره از این نشریه تا مهر ۱۳۴۴ منتشر شد.
ادبیات نشریه انتقام تند و انقلابی بود. برای نمونه مصباح در یکی از شمارههای آن نوشته است: «ننگ بر حکومتی که خود را طرفدار اسلام و قرآن میداند و علما و مبلغان مذهبی را به جرم گفتن حقایق دینی بازداشت میکند و پس از ماهها زندان، ایشان را دسته جمعی به پای میز محاکمه میکشد.»
در آخرین شماره انتقام که در چهلمین روز اعدام اعضای مؤتلفه منتشر شد آمده «مردم بیدار و روشنفکر ایران، پس از سالیان دراز تجربه و آزمایش، گرگ را از چوپان بازشناختهاند و فهمیدهاند که خمینی عزیز پیشوایی دلسوز با اخلاص فداکار غم خوار و خدمتگزار است.»
در سر مقاله شماره ششم که در پانزدهم خرداد ۱۳۴۴ چاپ شد آمده «بامداد نیمه خرداد خبر ربودن بزرگ مرجع عالیقدر شیعه حضرت آیتالله خمینی ایران را ناگهان به لرزه درآورد امواج خشم و غضب ملت طغیان کرد مردم دست از کسب و کار کشیدند. گروه زنان قم در حالی که کودکان خود را در آغوش گرفته بودند در خیابانها به حرکت درآمدند و فریاد زدند: یا مرگ یا خمینی»
مصباح پس از انتشار انتقام تا دوران انقلاب فعالیت سیاسی عمدهای نداشت و در کل فعالیتهای سیاسی او در دوران پهلوی بسیار محدود و محافظهکارانه بودند چرا که از حضور چپگرایان و مسلمانان چپگرا در انقلاب خرسند نبود. هاشمی رفسنجانی در خاطراتش میگوید: «[در سال ۱۳۴۸] به اتفاق آقای خامنهای صبحانه رفتیم منزل آقای قدوسی. این آقا [مصباح یزدی] هم آنجا بود. نشستیم تا ظهر با او بحث کردیم تا قانعش کنیم برای ادامه مبارزه. آخرش هم گفت من مبارزه با شاه را حرام میدانم. آقای خامنهای از او پرسیدند: دلیلت چیست؟ آن آقا در جواب گفته بود: مبارزهای که مجاهدین و چپیها در آن باشند، حرام است. آقای خامنهای هم به تلخی به او گفت: اگر اهل مبارزه نیستی، خب مبارزه نکن، ولی لااقل مبارزه را با این حرفها خراب نکن. از کمفروشی این آقا، کار بهجایی رسید که رهبری ۱۰ سال، تا ابتدای انقلاب، با او قهر بودند.»
مصباح یزدی علاوه بر این، به تدریج از بهشتی نیز فاصله گرفت و از مدرسه حقانی نیز خارج شد. رابطه بهشتی و مصباح در سالهای دهه چهل بسیار خوب بود. حتی وقتی که بهشتی در ۱۳۴۴ به آلمان رفت، ارتباط آن دو از طریق نامهنگاری برقرار بود.
ساواک در گزارشی به تاریخ بیستم شهریور ۱۳۴۴ نوشت: «آقای محمد حسینی بهشتی که قریب شش ماه قبل به عنوان تبلیغ دین اسلام از قم به آلمان عزیمت نموده... اخیرا نامهای به آدرس مدرسه فیضیه قم جهت آقای محمدتقی مصباح یزدی ارسال و ضمن نوشتن مطالب دوستانه یادآور شده که «رفقای جوان نباید به هیچ وجه خستگی به خود راه بدهند و خوشحال باشند که این آزمونهای بزرگ اجتماعی که رخ داده میتواند برای باقیماندگان درس گرانبهایی باشد» و سرانجام نیز استعلام کرده که آیا از آقایان اهل علم کسی هنوز گرفتار هست یا نه همه آزاد شدهاند یا خیر؟»
بهشتی در نامه دیگری برای مصباح مینویسد: «من این گونه ثباتها را در زندگی دوستانی، چون تو مفید میدانم. از خستگی و ملال روحی شما که خواه ناخواه نشانه ملال بسیاری از دوستان دیگر نیز هست ناراحتم و امیدوارم خدای منان بر همه شما صبر و تاب و توان و در پرتو آن نشاط روزافزون کارهای صحیح و اصولی و در عین حال متحرک و زنده عنایت فرماید. امیدوارم دوستان عزیز در راهی که با هم شروع کرده ایم با پایداری و همبستگی هر چه تمامتر جلو بروید.»
رابطه بهشتی و مصباح به اندازهای حسنه بود که بهشتی در نامه دیگری مصباح یزدی را «مصباح دوستان» خطاب کرده بود اما به تدریج اختلافات آنها فزونی یافت و مصباح علاوه بر فاصله گرفتن از هاشمی و خامنهای، از بهشتی نیز فاصله گرفت.
نزاع اصلی مصباح با بهشتی و دیگر روحانیون هوادار آیتالله خمینی بر سر «دکتر علی شریعتی» بود. مدرسه حقانی در آن سالها یکی از مراکز اصلی فعالیت اسلامگرایان بود و اساتید آن پیوسته تحت تعقیب ساواک قرار داشتند. تعدادی از طلاب مدرسه حقانی که در اندیشه مبارزات سیاسی بودند، به مرور تحت تاثیر شریعتی قرار گرفته بودند و حتی تعدادی از آنها، مانند «علی عرفا» به سازمان مجاهدین پیوستند.
بیشتر بخوانید:
عبدالکریم سروش؛ ایدئولوگ دیروز، اپوزیسیون امروز
دکتر علی شریعتی؛ مسلمان التقاطی در جستجوی عدالت!
آیت الله مطهری؛ تلاش برای حذف مفسران غیر روحانی
آیت الله بهشتی کادرساز حزبی یا مربی حوزهای؟
آیت الله طالقانی؛ رهبر معنوی چریکهای مسلمان
مهدی بازرگان؛ نیای محافظه کار اصلاحات
سید موسی صدر؛ سرنوشت نامعلوم یک امام
به گزارش رویداد۲۴ تعدادی از طلاب و اساتید حقانی نیز به مخالفت شدید با اندیشههای شریعتی برخاستند که سردمدار گروه اخیر مصباح یزدی بود. افزون بر قم، در حوزههای علمیه دیگر شهرها نیز بحث فراوانی میان موافقان و مخالفان شریعتی در گرفته بود. برای مثال در شیراز طلبههای انقلابی طرفدار شریعتی با شیخ صدرالدین حائری درگیر شدند و چالشی دیرپا به راه انداختند. اما در مدرسه حقانی ماجرا پیچیدهتر و ملتهبتر بود.
ساواک در گزارشی نوشت: «از زمانی که علی شریعتی فوت شده طرفداران وی در حوزه زیاد شدهاند. بهطوری که روزی نیست که در مدرسه خان بین طرفداران و مخالفان او مشاجرات لفظی و حتی کتککاری صورت نگیرد. مخصوصا پس از فوت مصطفی خمینی و آزادیای که طلاب از جانب دولت پیدا کردهاند این وضع شدت یافته است... شدیدترین وضع اختلافات بین طرفداران شریعتی و مخالفان وی فعلا در مدرسه حقانی است، زیرا یکی از مدرسین آن مدرسه به نام مصباح یزدی از مخالفین سرسخت شریعتی است؛ لذا طرفداران شریعتی در جلسات درس وی شرکت نکرده و مقالاتی را که در رد شریعتی مینویسد پاره میکنند و شاگردان مصباح هم مقالات شریعتی را پاره میکنند.»
پس از درگذشت شریعتی اختلافات ابعاد گستردهای یافتند و به چالشی جدی میان موافقان و مخالفان شریعتی در مدرسه حقانی تبدیل شد. فاصله بهشتی و مصباح نیز از همینجا آغاز شد. در نظر بهشتی، شریعتی بسیار خوشقریحه بود و از آن «جایی که در جستوجوی شناخت اسلام بسیاری از جوانان را به اسلام و تشیع علاقهمند کرده بود سزاوار ستایش بود.» اما مصباح یزدی به اندازهای با شریعتی مخالف بود که حتی تا مرز تکفیر او پیش رفت که این مسئله برای بهشتی قابل قبول نبود.
بخشی از انتقادهای مصباح به بحث «خاتمیت» مربوط میشد و پاسخهای بهشتی در کتاب «دکتر شریعتی جستوجوگری در مسیر شدن» آمده است. او در آنجا با اشاره به دلخوری مصباح مینویسد: «ما به خاطر این جریان دکتر شریعتی با بعضی از دوستان پُر دانش قدیمی خود نیز به هم زدیم. یکی از دوستان واقعا اهل مطالعه من که او نیز کمالاتی دارد و من به خاطر کمالات و مطالعه فراوانش همواره او را دوست میداشتهام بر سر این موضعگیری که نسبت به دکتر داشتم اوقاتش با بنده تلخ شد و حتی درس خود را در موسسهای که تدریس میکرد ترک کرد و دیگر نیامد و قهر کرد و گفت من دیگر به اینجا نمیآیم و آرام آرام رابطهاش را نیز با من کم کرد.»
مصباح یزدی پس از فاصله گرفتن از بهشتی و دیگر نزدیکان آیتالله خمینی و با جدایی از مدرسه حقانی، به همراه برخی از شاگردان خود گروهی آموزشی در موسسه «در راه حق» راهاندازی کرد و تدریس را در آنجا پی گرفت. وی در سال ۱۳۵۶ توسط عبدالکریم سروش و کمال خرازی به لندن دعوت شد تا در موسسهای که آنها ایجاد کرده بودند مشغول فعالیت و تدریس شود.
بنا بر آنچه عبدالکریم سروش روایت کرده، مصباح در آنجا نیز با تعدادی از دانشجویان دچار اختلاف شد. اختلاف آنها بر سر این بوده که مصباح سخنان آیتالله خمینی را که گفته بود «مارکسیستها نیز در جمهوری اسلامی آزاد خواهند بود»، سخنانی از روی «مصلحت» میدانست و شدیدا با تمام ایدئولوژیها مدرن اعم از چپ و راست مخالف بود و پیروان آنها را مرتد میدانست.
مصباح یزدی بعدها خوانش خود را که مبنی بر آن هرآنچه مورد پسندش نبود به «مصلحتی» بودن آن نسبت میداد، به سخنان آیتالله خمینی -مانند تاکید بر رای مردم و جمهوریت- نیز بسط داد. در اینجا میتوان به قلب تفکر مصباح پی برد: مصباح یزدی با مصلحتی دانستن بسیاری از سخنان رهبران انقلاب و بزرگان دین، تفسیری یکسویه از آنها ارائه میکرد؛ تفسیری که با عقاید خودش سازگار باشد.
از منظر مصباح یزدی تحولخواهی در اسلام انحراف بود و بهروز کردن احکام و باورهای اسلامی در حکم تحریف و دشمنی با اسلام محسوب میشد. در واقع مصباح خلوصگرا بود و هیچگونه تحولی را برنمیتابید. او به همان اندازه که با رویکرد همدلانه بهشتی نسبت به شریعتی مخالف بود، با قید «جمهوریت» در عبارت «جمهوری اسلامی» نیز مخالف بود.
در اسلام مصباح، تحولات زمان و تاریخ هیچ تغییری در اصول و فروع اسلام ایجاد نمیشود و انقلاب اسلامی نیز احیای صورت مثالی و ازلی جامعه اسلامی است که تحت تاثیر تحولات مدرنیته به انحراف رفته است. بنابرین حاکم اسلامی دارای اختیاراتی مشابه معصومین است و حکومت فقها تفاوتی با حکومت پیامبر اسلام ندارد. اگر هم حاکمان و فقها سخنی میگویند که با روح تفسیر راستکیشانه از اسلام همخوانی ندارد، آن را باید صرفا از روی مصلحت دانست و به کناری نهاد.
بر همین مبنا او معتد بود اظهارات آیتالله خمینی راجع به رای مردم نیز بنا بر مصلحت بیان شده بود و نشاندهنده اعتقادات واقعی ایشان نبوده است. مصباح در یکی از سخنرانیها خود میگوید: «دلیل اینکه امام روی حرف مردم تکیه میکردند تبلیغات غربی بود. در مقابل تبلیغاتی که غربیها میکردند که شما یک حکومت فاشیستی را سرکار میآورید و دم از چیزی میزنید که مال ۱۴۰۰ سال پیش بود. امام برای اینکه با ادبیات خودشان سخن بگویند، گفتند شما در دموکراسی میگوید نظر مردم معتبر است، ما هم این حرف میزنیم.»
منظور دقیق مصباح را در سخنان دیگری که در دوران ریاست جمهوری سیدمحمد خاتمی گفته است میتوان درک کرد: «این روش عقلانی خیلی صحیحی است... راه میانبر است برای کسانی که میخواهند با ما بحث کنند، که بر اساس ادبیات خودشان برایشان ثابت کنیم، ولو مطالب را خودمان قبول نداریم.»
بیشتر بخوانید:
هزاره گرایی چیست و خاستگاه آن کجاست؟
سلفی گری چیست و خاستگاه آن کجاست؟
حسن صباح بنیانگذار نخستین سازمان تروریستی جهان
نواب صفوی ؛ پدر معنوی انقلاب اسلامی
شیخ فضل الله نوری ؛ سرسختترین مخالف مدرنیته
مصباح یزدی در مناظرههای ایدئولوژیک ابتدای انقلاب
از منظر مصباح، همانطور که از منظر وهابیون و ابن تیمیه، هر آنچه در قرآن نیامده باطل است و اگر رهبران دینی آن را گفته باشند قطعا منظوری دیگر داشتهاند: «آیا قرآن گفته که حکومت جمهوری باشد؟ همچون تعبیری که ما نداریم! یعنی چرا امام فرمود جمهوری؟ به خاطر مصلحتی بود که تشخیص داده بود. یا این شکل پارلمان را که امام تایید فرموده، معنایش این نیست که بهتر از این شکل وجود ندارد... بعد از این هم رهبر کشور میتواند هر وقت صلاح دید برای تغییر قانون اساسی عمل کند.»
گفتمان مصباح یزدی در سالهای پس از پیروزی انقلاب همواره در همین راستا حرکت کرد. پس از پیروزی انقلاب، نخستین حضور مصباح در عرصه عمومی در جریان مناظره با گروههای چپگرا بود. وی پس از آن مناظرات به قم رفت و تا اواخر دهه شصت حضور چندانی در عرصه عمومی نداشت.
در دهه هفتاد و بهویژه پس از روی کار آمدن دولت خاتمی، فعالیتهای مصباح نیز افزایش یافت. وی که اینک موسسات آموزشی کلانی را در اختیار داشت، هر هفته پیش از نماز جمعه سخنرانی میکرد و گفتمان خلوصگرای خود را پیش میبرد.
خصم اصلی گفتمان مصباح مدرنیته و ارزشهای عصر مدرن بودند. مصباح یزدی اسلام را با دموکراسی ناسازگار میداند: «آیا میشود هم دین را بپذیریم و هم بگوییم ملاک اعتبار قانون رای مردم است؟ این دو تا را میشود با هم پذیرفت؟ دموکراسی در قانون یعنی همین. یعنی اگر مردم چیزی را برخلاف خواست خدا خواستند خدا بیخدا، دین بیدین... مواظب باشید گولتان نزنند پذیرفتن اسلام به عنوان قانون حاکم در جامعه، با پذیرفتن دموکراسی به عنوان قانونگذار جامعه به هیچ وجه سازگار نیست.»
مصباح نسبت به آنچه میگفت آگاه بود و حتی مدرنیته را در وجه مخالفت آن با دیکتاتوری نیز نفی میکرد: «سخن اصلی ما بر سر مفهومی است که در قرون اخیر و بعد از رنسانس در فلسفه حقوق مطرح شده است. این اصل که فوق اصول و قوانین قلمداد میشود و برای قانونگذار هم وظیفه تعیین میکند این است که هیچ فردی از افراد انسان، موظف نیست امر و نهی دیگری را بپذیرد و در رفتار خود کاملا آزاد است. همین اصل اساس مبارزه با حکومتهای دیکتاتور و سلطنتهای مطلق را تشکیل و بر پایه آن نهضتهایی در انگلستان و بعد فرانسه و آمریکا پدید آمدهاند. این نهضتها موجب برقراری نظامهای دموکراتیک شدهاند. اسلام نمیتواند بپذیرد هر گروه انسانی که گرد هم جمع شوند و قانونی وضع کنند برای خودشان معتبر باشد. این همان معنای دموکراسی در بعد قانونگذاری است.»
تفکر مصباح در واقع صورتی بهروز شده از عقاید شیخ فضلالله نوری است که علاوه بر مخالفت با «کلمه مشئومه آزادی» [مشئومه به معنای نامبارک و شوم] اعتقاد داشت وضع قانون نباید مردمی و دموکراتیک باشد، بلکه قانون را باید خدا وضع کند. مصباح خود در مقدمه کتاب آموزش فلسفه انقلاب مشروطه را انحرافی از «مشروعه» مینامد و از لزوم جلوگیری از انحراف در انقلاب اسلامی میگوید. در واقع انقلاب اسلامی در گفتمان مصباح در برابر انقلاب مشروطه قرار میگیرد.
اما در گفتار مصباح سخنانی را میتوان یافت که در تخیل شیخ فضلالله نیز نمیگنجید. برای مثال مصباح میگوید: «مشروعیت حکومت نه تنها تابع رای و رضایت ملت نیست، بلکه رای ملت هیچ تاثیر و دخالتی در اعتبار آن ندارد. ولی فقیه یعنی جانشین امام معصوم، یعنی کسی که میخواهد حق را تعیین کند. او گاهی مصلحت میبیند بگوید شما رای بدهید. او دستور میدهد که رای بدهید چه کسی رئیس جمهور باشد. انتخابات ریاست جمهوری اعتبارش به رضایت اوست. مصلحت دیده که در این شرایط مردم رای بدهند.»
این سخنان در تضاد کامل با مواضع آیتالله خمینی و قانون اساسی هستند، اما از منظر مصباح، سخنان بنیانگذار جمهوری اسلامی و قانون اساسی «مصلحتی» هستند. برای مصباح دیگر وجوه مدرنیته نیز باطل هستند. برای مثلا او در واکنش به مطرح شدن مسئله حقوق شهروندی از سوی حسن روحانی چنین گفت: «دفاع از تساوی حقوقی بهائیان و یهودیان با مسلمانان به معنای بازگشت به نیم قرن قبل است که نهضت امام خمینی آغاز شد. افرادی حقوق شهروندی را مطرح میسازند که تحصیلکرده غرباند و مبانی علوم انسانی غربی را پذیرفتهاند. مخصوصا اگر کسی [حسن روحانی] در انگلیس و نظیر آن نیز تحصیل کند، بیشتر تحت تاثیر احترام انگلیسیها به حقوق بشر و حقوق شهروندی قرار خواهد گرفت.»
اما مخالفت مصباح فقط با حقوق شهروندی نیست، تمام مناسبات هنجاری و ارزشی مدرنیته باید نفی شوند. برای مثال مصباح خواستار احیای بردهداری است؛ رفتاری غیر انسانی که در عصر مدرن منسوخ شد، اما مصباح یزدی در سودای احیای آن برآمده است.
مصباح درباره این مسئله میگوید: «اینطور نیست که بردگی مطلقا در اسلام محکوم باشد. اگر در جنگ مشروع مسلمانها بر کفار مسلط بشوند و آنها را اسیر بگیرند، اسیر کافر در دست مسلمانان پیروز حکم برده را دارد و احکام بردگی بر او ثابت است. امروز هم اگر چنین جنگی اتفاق بیفتد حکم همین است. اینگونه نیست که بردگی به طور کلی برچیده شده باشد... ما از مسئله بردگی دفاع میکنیم و آمادهایم راجع به آن در جای خود بحث کنیم.»
مصباح همچنین علاقه شدیدی به خشونت داشت و در جای جای سخنان و مواضعش بر آن تاکید میگذاشت. وی در سخنرانی قبل از خطبههای نمازجمعه تهران در ۱۵ مرداد ۷۸ میگوید: «من به کسانی که با ادبیات عرب آشنا هستند توصیه میکنم که ببینند معادل ارهاب... چیست؟ اگر من بگویم فردا روزنامهها تیتر میکنند که فلانی طرفدار تروریسم است. به هر حال در قرآن ما دستور غلظت و ارهاب داریم... باید درشتی و خشونت شما را لمس کنند.»
از منظر مصباح، اقدامات خودسرانه یکی از اصولی است که باید احیا شود و در متن کنش انقلابی قرار گیرد. او به مخاطبان خود توصیه میکرد که خود علیه هرگونه ردی از ارتداد اقدام کنند و منتظر دولت نباشند. برای مثال میگوید: «حالا کسی در بیابانی فحش داد به پیغمبر اسلام، شما در وسط بیابان دسترسی به پلیس هم ندارید. اهانت به مقدسات اسلام حکمش اعدام است و در جایی که تشکیل دادگاه برای چنین فردی میسر نباشد، هر فرد مسلمانی موظف است شخصا اقدام کند.»
و در جای دیگری اینگونه توصیه میکند که «اگر شخصی به مقدسات و یا حکومت اسلامی توهین کرد اسلام حق داده خونش را بریزند، دادگاه هم نمیخواهد.» این سخن در کشوری زده میشود که اقلا در ظاهر قانون اساسی و قانون کیفری دارد.
الگوی عمل انقلابی برای مصباح نواب صفوی و گروه فداییان اسلام هستند. «این مقتضای وظیفه هر کسی است که غیرت دینی داشته باشد... خون نواب صفوی امروز در عروق، در رگهای بسیجیان ما جریان دارد... روزی که شهید نواب صفوی آن حرکت را در مورد کسروی انجام داد فرهنگ تساهل و تسامح در جامعه ترویج نشده بود. آن روز در مردم و جامعه غیرت دینی وجود داشت.»
الگوی سیاستمدار خوب نیز برای او محمود احمدینژاد بود. در میان سخنانی که تاکنون در تمجید از احمدینژاد زده شده، سخنان مصباح همچنان سرآمد است. از جملاتی مانند «احمدینژاد ذخیره خداوند برای امروز ماست» و «وجود مقدس، ولی عصربرای احمدینژاد دعا میکنند»، تا «اطاعت از احمدینژاد همچون اطاعت از خداست.»
مصباح یزدی در انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۴، امام زمان را حامی محمود احمدینژاد نشان داد و مدعی شد که امام زمان در شب احیا تا سحر بیدار مانده و برای پیروزی احمدینژاد دعا کرده است. شاید همین نمونه بتواند سنجهای مناسب برای پیروان آیتالله مصباح باشد.