رویداد۲۴ زینب موسوی، کمدین و بازیگر طنز، در تاریخ ۸ اسفند ۱۳۶۸ در قم متولد شد. او فارغ التحصیل لیسانس رشته نرم افزار کامپیوتر است. زینب با اجرای استندآپ در برنامه "خندوانه" مورد توجه قرار گرفت و با حضور در صفحه اینستاگرام "امپراطور کوزکو" به شهرت رسید.
سیده زینب موسوی (Zeynab moasavi) در شهر قم به دنیا آمد. وی در یک خانواده پرجمعیت و به قول خود سوپر مذهبی - سنتی و متوسط خیلی رو به پایین بزرگ شده است. او دو خواهر بزرگتر و دو خواهر کوچکتر از خود دارد و عمویش در جنگ به شهادت رسیده است.
از سال ۱۳۸۵، هنگامی که ۱۷ سال داشت، سیده زینب موسوی شروع به وبلاگ نویسی و نگارش روزمره کرد، تا اینکه تصمیم گرفت استعداد نوشتن خود را به عنوان یک کمدین به اجرا بگذارد!
«چند سال پیش در دانشگاه کلیپهای طنز، بدون هیچ سناریو و کاملا بداهه ضبط میکردم، ولی جایی منتشر نمیکردم و فقط برای دیدن خودم و دوستانم کاربرد داشت.
یکبار یکی از ویدیوها را در توئیتر منتشر کردم، اصلا انتظار نداشتم که با استقبال گسترده مردم مواجه بشم، استقبال به حدی بود که شاخهای آن دوران بهم پیام دادند که اگر باز هم ویدیو دارید بفرستید تا ما هم منتشر کنیم».
در فروردین ۱۳۹۵، زینب موسوی بعنوان اولین زن استندآپ کمدین، پیج طنز "امپراطوری کوزکو" را در اینستاگرام تأسیس کرد. او با برافراشتن پرده چادری که تنها بخش بینی اش قابل مشاهده است، ویدیوهای خود را ضبط و در قالب طنز به واکنش به وقایع روزمره، منتشر میکند.
کوزکو یک شهر تاریخی در جنوب شرق پرو قرار دارد و به خاطر وجود ماچوپیچو، یکی از عجایب هفتگانه جدید، شهرت جهانی دارد.
والت دیزنی در سال ۲۰۰۰، یک انیمیشن به نام "زندگی جدید امپراطور" ساخت که الهام گرفته از مناظر کوزکو بوده است. نام کاراکتر اصلی این انیمیشن را "امپراطور کوزکو" گذاشتهاند. من بسیار علاقهمند به این کاراکتر هستم و با او همذات پنداری دارم.
زینب موسوی برای ضبط ویدیوها، از اتاق شخصی خود در خانهاش در تهران استفاده میکند. این اتاق دارای پس زمینه کمد دیواری یا دیوار خالی است.
شهرت زینب موسوی پس از حضور در برنامه "خنداننده شو" به کارگردانی رامبد جوان در خرداد ۱۳۹۶ آغاز شد. در این برنامه، او سه مرحله را پشت سر گذاشت و در نهایت در مرحله سوم حذف شد.
زینب خودش میگوید که با اجرای اول خود، موجی را درست کرد که نشان میدهد زنان میتوانند کمدینهای موفقی باشند. اگرچه استقبال خوبی از اجرای او صورت گرفت، اما بعدها به مانند سایر شرکتکنندگان این برنامه، فرصت اجرای دوباره در تلویزیون را نیافت و ممنوع التصویر شد.
زن استنداپ در ایران
«زن استندآپ کمدین بودن در ایران مثل این است که در یک مسابقه شنا سه متر از خط آغاز عقب باشی و دستها و پاهایت را بسته باشند
با توجه به معیارهای فرهنگی و اجتماعی ایران انجام استندآپ در این جا فی نفسه خیلی دشوار است و انجام آن به عنوان یک زن سختتر هم است».
«دلم نمیخواد مهاجرت کنم، یعنی آدمی که الان هستم دوست ندارد از ایران برود، ولی یهویی هم دیدید رفتم.
امیدوارم شرایط جوری پیش بره که آدم از زندگی تو کشور خودش به اندازه کافی لذت ببره که مهاجرت نکند، به هر حال بعیده که برم».
در سال ۱۳۹۶ زینب موسوی بعنوان یکی از هشت زنی که در تهران توانسته بود کار جالبی کنند با روزنامه گاردین مصاحبه کرد.
میگوید یه نسخه از این گفتگویم را برام فرستادند که گفتگوی خودمو قاب کردم و با بقیه اش شیشه پاک کردم، تا حالا با گاردین شیشه پاک کردید؟
زینب موسوی در روز دوشنبه ۲۶ تیر ماه ۱۴۰۲، در سن ۳۴ سالگی با «مهرداد»، پسری ایرانی که چند سالیست مقیم کشور آلمان است، ازدواج کردند.
آشنایی این دو از سال ۱۳۹۵ آغاز شد، زمانی که در یک شرکت کامپیوتری با هم همکار بودند، و از سال ۱۳۹۸ رابطه آنها جدیتر شد. حالا آنها برای همیشه در کنار یکدیگر هستند.
سیده زینب موسوی روز چهارشنبه ۲۰ مهر ۱۴۰۱، بعد از اعتراضات فوت مهسا امینی و همزمان با اعتراضات در شهر قم، به دلیل انتشار چند ویدیوی انتقادی بازداشت شد.
بعد از ۲۵ روز بازداشت انفرادی، با وثیقه آزاد شد. اما در دادگاه بدوی، به دو سال حبس محکوم شد و این حکم در دادگاه تجدید نظر نیز تأیید شد.
با این حال، قبل از اجرای حکم، خانم موسوی در ساعاتی قبل از معرفی خود به اجرای احکام، به دلیل عفو رهبری برای بازداشت شدگان حوادث اخیر، مشمول این دستور قرار گرفت و عفو شد.
اما زینب موسوی، کمدین در تاریخ ۱۶ بهمن ۱۴۰۲ در حساب اینستاگرام خود نوشت: برای اجرای حکم باید خود را به زندان معرفی کنم.
«متاسفانه من در سالروز بهار آزادی در زندان خواهم بود و لابد ما که بعد از آن شکوهمند بدنیا آمدیم سهمی از بهار آزادی نداشتیم. سهمی از هیچ چیز نداشتیم. ما دهه شصتیهای بدردنخور مدام از نسل قبل و بعد سرکوفت شنیدیم و هدر رفتیم و از بین رفتیم و باید خودمان را جمع کینم اینکه دیگر چیزی نیست؛ و سرم درد میکند خیلی و کاش انسان این اندازه ناتوان نبود...»