رویداد۲۴ «علت اینکه انقلاب پیروز شد این بود که از همان اول تنها کسی که این انقلاب را رهبری کرد، آیتالله خمینی بود. شما فکر میکنید گروههای مختلف چریکهای فدایی خلق، مجاهدین، گروه پیکار و رزمندگان طبقه کارگر و اینها میتوانستند انقلاب کنند؟ ساواک و ارتش پدرشان را در میآورد؛ چنان که در آورده بود. موقعی که آیتالله خمینی آمد، مانیفست انقلابی را منتشر کرد. صحبتی که خمینی به مناسبت چهلم درگذشت آقا مصطفی کرد، در صدها نوار ضبط کردند و به تمام ایران فرستادند و مردم دور هم جمع شدند و گوش کردند. آن صحبت تکلیف روشنفکران مذهبی را معین کرد، تکلیف آخوندها را که تا آن وقت تکانی نخورده بودند روشن کرد و به آنها نهیب زد که نویسندهها نامه مینویسند و انتقاد میکنند و کسی هم با آنها کاری ندارد. صد نفر از شما هم نامهها را امضا کنید. تکیه کلام ایشان هم این که، حالا که کارتر فرصت داده و دست رژیم بسته شده، هیچ نهراسید. در این سخنرانی ایشان کلمات «فرصت» و «مجال» را، که برای آغاز هر انقلابی ضرورت اصلی دارد، یازده بار تکرار کرده است. به نظر من این مانیفست انقلاب اسلامی بود و آقای خمینی در ردیف لنین، مائو، هوشی مینه، کاسترو و بقیه رهبران انقلابی قرن بیستم بود.» «احمد اشرف»، در گفتگو با مجله «ایران نامگ».
آیتالله خمینی رهبر بلامنازع انقلاب بهمن بود و برخلاف ادعاهای دست چپی، مبنی بر «دزدیده شدن انقلاب»، هیچ گروه و فرد دیگری بجز او نمیتوانست چنین تاثیر عظیمی بر تودهها داشته باشد. در واقع میتوان گفت در دهه پنجاه، محبوبیت آیتالله خمینی افسانهای بود. در برابر آیتالله خمینی، که تجسم خیر و نیکی به حساب میآمد، محمدرضاشاه پهلوی قرار داشت که نماد شرارت و بدی بود. این شکل از فهم رهبران سیاسی آشکارا اسطورهای است و میتوان ادعا کرد فهم ایرانیان از سیاست، فهمی اسطورهای-رمانتیک بوده است.
فضای فکری دهههای چهل و پنجاه مملو از تعابیر اخلاقی و اخلاق زده بود؛ از «غربزدگی» آلاحمد گرفته تا نمایشنامههای «اکبر رادی»؛ از فیلمفارسیها تا تحلیلهای سیاسی. در تمام این عرصهها، جهان صحنه نبرد خیر و شر بود و سیاست و دیپلماسی نیز با مفاهیمی مانند «حق و باطل» درک میشد. به همین دلیل است که مثلا شاه و «هویدا» در تصاویر و کاریکاتورها به شکل حیوانات ترسیم میشدند. در نگاه اسطورهای، جانوران با مفاهیم اخلاقی شناخته میشوند: مورچه، تجسم کوشایی و مآلاندیشی، پلنگ، تجسم جوانمردی، شیر، تجسم شجاعت و کبوتر تجسم احتیاط و محافظهکاری است. ادبیات کهن ما مملو از این تشبیهات و داستانهاست.
در دوران انقلاب، اساطیر کهن ایران وارد گفتمان سیاسی شدند و در شعارهای سیاسی نمود پیدا کرد. مثلا لقب محمدرضاشاه علاوه بر یزید زمان، «فرعون قرن بیستم» و «ضحاک زمانه» بود. در اساطیر ایرانی پیش از اسلام، پادشاه نماینده خدایان روی زمین بود و «فرّه ایزدی» که در شاهنامه فردوسی نیز به وفور دیده میشود، نشان مشروعیت پادشاه و قدرت بیحد او بود. در این الهیات، جایی برای فرد و سیاست نمیماند. امر، امر شاه بود چرا که شاه نماینده خداوند روی زمین بود.
از طرف دیگر، بنا بر آموزههای مزداییسم، جهان به خیر و شر تقسیم شده بود. همانطور که «نیکی کدی» خاطرنشان میکند: «گونهای ذهنیت ثنوی و مطلقبین میآفریند که هیچ کثرتی را برنمیتابد و جهان و مناسبات انسانی را در مطلق مینگرد.»
آیت الله خمینی در دهه پنجاه برای مردم ایران در حکم یک «منجی» بود که میخواست با معجزه ایمان، در برابر شیطان و فرعون زمانه، یعنی محمدرضاشاه، ایستادگی کند. در نظر آنان تشیع نه صرفا مجموعهای از باورهای توحیدی و اعمال عبادی و اصول اخلاقی، بلکه در وهله نخست، کیش اعتراض مصلحان جهان علیه سرکوب و استثمار طاغوتهای زمانه بود.
رسانههای بین المللی در سالهای منتهی به انقلاب ۵۷، تصویر دراماتیکی از این رویداد مهم ارائه میکردند که با واقعیت نیز تطابق داشت. آنها میگفتند مردم ایران با دستان خالی دربرابر رژیمی تا دندان مسلح ایستادگی کرده و با نیروی اخلاقی خود در حال پیروز شدن است.
«میشل فوکو» در گزارشی که برای روزنامه «لوموند» نوشت این مساله را چنین بیان کرد: «به نظر میآید وضعیت در ایران به مبارزهای بزرگ تحت نمادهای سنتی بدل شده؛ نمادهای شاه و قدیس؛ حاکم مسلح و تبعیدیهای تهیدست؛ یک مستبد دربرابر مردی که با دستان خالی ایستادگی میکند و مردمی او را میستایند.»
ایرانیان نیز کمابیش همین تصور را از انقلاب خود داشتند. ضمن اینکه این رویداد را با منطق دینی و فرهنگی خود درک میکردند. دوگانهانگاری و ثنویتی که طی قرون متمادی در فرهنگ ایرانیان پرورده شده بود، بر بازنمایی دو رهبر سیاسی مهم در ایران پیش و پس از انقلاب بسیار اثرگذار بود. آزادهای که علیه «شرور جهان» برخاسته و فردی عاشورایی که در مقابل ظلم یزیدیان زمان قیام کرده است. این نگاه در شعارها نیز بازنمایی میشد: «خمینی بتشکن/ ریشه شاهو بکن» و «خمینی بتشکن / رهبر دور از وطن.»
در این رویکرد، همانطور که از شعارها نیز مشخص است، چهرهای همزمان مقتدر، محق و مظلوم از رهبر سیاسی انقلاب ترسیم میشد. به تعبیر «عباس امانت» از مورخان برجسته ایرانی، «آیتالله خمینی در نظر اکثریت مردم بتشکنی در برابر بت شاهنشاهی بود که در برابر رژیم غربزده و سرکوبگر پهلوی بر ایمان، وحدت و انسجام اسلامی تاکید میکرد.»
این محبوبیت افسانهای در عنوان وی نیز عیان است؛ لقب «امام» نوعی دلالت آخرالزمانی دارد و در تاریخ تشیع، به ندرت برای مجتهد و مرجع دیگری به کار رفته است. این لقب پیش از آن برای معدودی از بزرگان اهل سنت به کار میرفت، ولی درتشیع تنها به دوازده امام معصوم اطلاق میشد. آیتالله خمینی صرفا یک مرجع تقلید ساده نبود، بلکه شخصیتی مذهبی و سیاسی بود که جایگاهی فراتر از یک مرجع تقلید ساده پیدا کرده بود: نایب امام عصر، منجی عالم بشریت.
بیشتر بخوانید:چرا روحانیت شیعه با محمدرضا شاه همراه نشد؟
در مقابل آیت الله خمینی، شاه نماد و منشا انواع شر و بدی بود. او در شعارها به صفات انحرافات جنسی، دزدی و غارت، نوکری بیگانگان و سرکوبگری و بیرحمی منتسب میشد. شاه مسئول تمام فجایع اجتماعی قلمداد میشد. این دوگانگی بهویژه در سالهای پایانی حکومت پهلوی مدام پررنگتر شد. همین دوگانه در شعارهای انقلاب بهکرات دیده میشود. زمانی که آیت الله خمینی به ایران آمد، مردم شعار میدادند «دیو چو بیرون رود فرشته درآید»؛ شعاری که تمام مفاهیم اسطورهای مذکور را میتوان در آن دید.
تضاد میان آیت الله خمینی و محمدرضاشاه حتی در ظواهر این دو رهبر سیاسی نیز مشهود و تاثیرگذار بود. «عباس امانت» درباره این مساله مینویسد: «او که در اواخر دهه هفتم زندگی خود ریشی سفید داشت و عمامهای سیاه بر سر مینهاد، از نظر ظاهر با دیگر رهبران انقلابی قرن بیستم تفاوت چشمگیری داشت. برای بیشتر ایرانیانی که سالها بود یک عمامه به سر را در موضع قدرت ندیده بودند، آیت الله خمینی موردی استثنایی به نظر میرسید. چهره اغلب اخمو، چشمان نافذ زیر سگرمههای در هم و صدای یکنواخت، ولی با وقار که لهجه مناطق پرت مر کز ایران را با لهجه ملاهای عربی آمیخته بود، تصویر زاهدی از قرون گذشته را بهیاد میآورد. به نظر بسیاری از هممیهنان او، با این میزان غیرعادی بودن، توامان رعبآور و جذاب بود. زهد، نترسی و تندخویی او با میلیتاریسم شق و رق دوره پهلوی و به خصوص کر و فر سلطنتی شاه در تضادی جدی قرار داشت. او در عبای ساده خود، برخلاف ظاهر مشعشع شاه در یونیفورم نظامی پر نشان و حمایل، بسیار جذاب و نافذ بود.»
این محبوبیت و جایگاه اسطورهای ابدا منحصر به مردم مذهبی و یا توده عوام نبود. بلکه روشنفکران، بویژه روشنفکران سکولار، نیز دقیقا چنین ادراکی از شخصیت آیتالله خمینی داشتند.
رسانهها به اشتباه «حسن روحانی» را به عنوان نخستین فردی که لقب «امام» را برای آیتالله خمینی به کار برد، میشناسند. اما به واقع نخستین کسی که در آثارش به آیتالله خمینی لقب «امام» داد، شاعر معرف و عضو کانون نویسندگان، «نعمت آزرم (م. آزرم)» بود که از قضا پس از پیروزی انقلاب و در سال ۱۳۶۱ به فرانسه گریخت و در آنجا به عنوان پناهنده سیاسی پذیرفته شد. «آزرم» در سال ۱۳۴۴ در قصیده «به نام تو سوگند» برای اولین بار آیتالله خمینی را «امام» خطاب کرده و اینگونه نوشت:
«ای ز وطن دورای مجاهد دربندای دل اهل وطن به مهر تو پیوندای ز وطن دورای امام خمینیای تو علی را یگانه پور همانند»
وی در قصیده دیگری که «رهبر برگزیده» نام دارد چنین میسراید:
«الاای امام بحق برگزیده
الاای تو اسلام را نور دیده»
سیاوش کسرایی، شاعر معروف چپگرا، نیز درباره آیتالله خمینی چنین سرود:
«دارمت پیامای امام
که زبان خاکیانم و رسول رنج
بر توام درود بر توام سلام
آمدی
خوش آمدی پیش پای توستای خجستهای که خلق
میکند قیام.»
یکی دیگر از روشنفکران نامدار دهه پنجاه، «دکتر علی اصغر حاج سید جوادی» بود که درباره آیتالله خمینی چنین نوشت: «امام میآید، با صدای نوح، با طیلسان و تیشهی ابراهیم، با عصای موسی، با هیئت صمیمی عیسی و با کتاب محمد. دشتهای سرخ شقایق را میپیماید و خطبههای رهایی انسان را فریاد میکند. وقتی امام بیاید، دیگر کسی دروغ نمیگوید، دیگر کسی به خانه خود قفل هم نمیزند، دیگر کسی به باجگزاران باجی نمیدهد، مردم برادر هم میشوند و نان شادیشان را با یکدیگر به عدل و صداقت تقسیم میکنند، دیگر صفی وجود نخواهد داشت، صفهای نان و گوشت، صفهای نفت و بنزین، صفهای مالیات، صفهای نامنویسی برای استعمار؛ و صبح بیداری و بهار آزادی لبخند میزند. باید امام بیاید تا حق بجای خود بنشیند، و باطل و خیانت و نفرت در روزگار نماند.»
همانطور که مشخص است، حاج سید جوادی آمدن آیت الله خمینی را مساوی با پایان تمام مشکلات و برپایی بهشت برین در جهان میداند. چنین نگاهی در روشنفکران نامدار آن زمان به وفور دیده میشود. به عنوان آخرین مثال، به این نوشته «رضا براهنی» درباره آیتالله خمینی توجه کنید: «با آمدن خمینی، ایران سرانجام پا به مرحلهای خواهد گذاشت که در پایان آن فقر، افلاس، خفقان، ورشکستگی، نومیدی، آزمندی و حرص سرمایهدارانه از میان بر خواهد خاست و ایرانی از هرج و مرج اقتصادی، بینقشه و حکومتی بیبرنامه نجات خواهد یافت و با داشتن برنامهای دقیق به بازسازی جامع کشور همت خواهد گذاشت... حضرت آیتالله با شاه، استعمار، دیکتاتوری و استثمارگر خارجی در ایران آنچنان عموم مردم ایران را از کارگر، روستایی، بازاری، خیابانی، دانشجو، محصل، زن و مرد و پیر و جوان، پزشک، مهندس، روشنفکر، استاد دانشگاه، نویسندگان مطبوعات و شاعران و هنرمندان، از خود بیخود و هیجانزده کرده است که بدون تردید میتوان گفت که اینک بزرگترین استقبال تاریخ جهان در شرف قوام یافتن و وقوع پیدا کردن است.»
منجیباوری، تقسیم انسانها به خیر و شر، فهم اسطورهای از جهان، پیروی بیپرسش از پیر طریقت در تصوف، واقعه کربلا و مساله استعمار در ایران، بسترهای فرهنگی انقلاب ۵۷ بودند. مفاهیمی که در تاریخ ایران ریشهای دیرینه داشتند و در ذهن و ضمیر ایرانیان نفوذ کرده بود. آیت الله خمینی گویی از دل تاریخ و فرهنگ ایران برخاسته بود و به تنهایی، شمهای از هرکدام از این بسترهای فرهنگی را در شخصیت، ظاهر و افکار و گفتار خود داشت. بی جهت نیست که بسیاری از تحلیلگرانی، چون «نیکی کدی»، «منصور معدل»، «حامد الگار» و بسیاری دیگر از مورخان و جامعهشناسان اجتماعی، ریشههای فرهنگی انقلاب اسلامی را بیش از علل دیگر اثرگذار میدانند.
نظرات ثبت نمیکنند
مشکل چیه؟
اگه گزینه نظرات گذاشتید
پس باید م ثبت کنید
بازم میگم حرف مردم
سانسور نکنید.وگر نه شما
با رسانه صدا و سیما هیچ فرقی
نمی کنید
...