رویداد۲۴: «در نواحی روستایی کشور ما قرنهاست که الاغ، همان حیوان بردبار و صبور، تنها وسیله حمل و نقل بوده است وحتی یکبار دیدم مردی بر الاغ سوار و در ضمن حرکت، مشغول مطالعه کتابی است و این کار را هنگام راندن اتومبیل نمیتوان انجام داد. هرچند از اینکه تعداد الاغ به تدریج در مزارع ما کم میشود متاسفم، ولی امروز روستاییان، به اتوموبیلهای جیپ علاقه پیدا کردهاند.» «محمدرضا پهلوی»، کتاب «ماموریت برای وطنم».
انقلاب ۵۷ زمانی اتفاق افتاد که دوران انقلابهای بزرگ به سر آمده بود. دورانی که اتحاد جماهیر شوروی رو به زوال بود و جنگ سرد رو به پایان. زمانی که انقلابیون اروپایی به سوی روشهایی چون پارلمانتاریسم روی آورده بودند و وسوسه اعمال و ایدههای بزرگ انقلابی در سراسر جهان فروکش کرده بود. در این ایام حتی در عرصه نظر نیز دفاع از انقلاب و ایدههای انقلابی از سکه افتاده بود. برای مثال یک سال پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، «فرانسوآ فوره» کتاب معروف «تفسیر انقلاب فرانسه» را نوشت و در آن از «پایان دوران انقلابها» گفت.
انقلابهای مدرن که متاثر از انقلاب فرانسه بوجود آمدند، عمدتا تاریخیگرا بودند و بر اساس باور به جبر تاریخی، آینده را به شکل اتوپیایی ترسیم میکردند. آنها وعده جامعهای را میدادند که در تاریخ نظیر نداشته و تمام رویدادهای گذشته، مقدمهای ضروری برای وقوع آن بودهاند. بدین ترتیب میتوان گفت انقلابهایی چون انقلاب کبیر فرانسه و انقلاب اکتبر، معطوف به زمان آینده بودند و خلق یک نظم سیاسی بیسابقه را وعده میدادند.
اما آرمان انقلاب ۱۳۵۷ ایران رو به گذشته داشت و هدف نیروهای غالب آن، مسائلی چون «احیای سنت»، «بازگشت به خویشتن» و احیای «جامعه نبوی» بود. در واقع ادعای اصلی هواداران انقلاب اسلامی، متاثر از آموزههای اخوانالمسلمین بود که عبارت بود از؛ «بازگشت به سلف صالح» و مقاومت علیه تمدن مدرن غرب. از این رو «فردریک جیمسون»، فیلسوف بزرگ آمریکایی، انقلاب ۵۷ ایران را نمونه بارز «ضدمدرنیسم متاخر جهان سوم» میخواند.
به همین دلیل است که در انقلاب ۵۷ برخلاف انقلابهای دیگر، عصر جدید و برای نخستین بار هدف جنبش انقلابی نه رسیدن به غایتی تاریخی در آینده، بلکه احیای گذشتهای باشکوه، احیای تمدن اسلامی، بود.
اسلامگرایان در دهههای چهل و پنجاه نگاهی تمدنی به جهان داشتند و تمدن غرب را در جدال با تمدن اسلامی میدانستند. افکار مطرح آن روزهای روحانیّت انقلابی را به روشنی میتوان در نوشتههای «ابوالفتح دعوتی» دید که خود از روحانیون انقلابی مطرح و صاحب آثاری چون «آفرینش جهان» و «در پاسخ کسرویان» بود. وی بیانیهای با موضوع تمدن نوشت و چنین ادعایی را مطرح کرد: «از آغاز قرن نهم هجری کشورهای اروپا، یعنی ممالک مسیحی، شروع به فعالیتهایی نمودند و موفق به اکتشافات و اختراعات و تحقیقات تازه شدند. سپس از آنجا که از دیرباز رقابتی با دنیای اسلام داشتند با استفاده از علم و صنعت خود مشغول نقشهکشی برای ریشه کن ساختن ممالک اسلامی گردیدند. در این دوره دنیای اسلام در خواب بود و همین غفلت سبب شد «اروپا دست همت و شجاعت بر کمر زده، یک باره بر آب و خاک ممالک مسلمین حمله آورده و دین و ناموس و مرز و بوم آنان را متزلزل سازد.» سپس نتیجه میگیرد که اکنون دین و ایمان مسلمانان، تحت تاثیر سخنان فریبنده اروپاییها و ارزشهای عصر جدید در حال تزلزل است.»
ابوالفتح دعوتی در ادامه مینویسد: «اکنون مسلمانان چنین وظایفی دارند: اول اینکه بدانند دشمنان فراوانی دارند و از طریق جاسوسان وضع آنها به اطلاع دشمنان میرسد. سپس باید افراد لایقی را تربیت کنند تا صنایع و اکتشافات و اختراعات آنان را بربایند، آنگاه باید خود به تفکر و اندیشه پرداخته افکار مردم را متوجه و بیدار سازند.»
بحثهای تمدنی بیش از همه در دو نشریه پرطرفدار روحانیون انقلابی مطرح بود؛ نشریه «مکتب اسلام» و «مکتب تشیع». مکتب تشیع را روحانیونی اداره میکردند که با نهضت مبارزاتی دهه ۱۳۴۰ ارتباط نزدیکتری داشتند و بیشتر به مسائل مربوط به مبارزه میپرداختند. «مکتب اسلام»، منتسب به آیتالله شریعتمداری بود و در کنار تبلیغ او و فعالیتهایش بیشتر به بحثهای تمدنی میپرداخت. برای پی بردن به محتوای این نشریات کافی است نگاهی به مقالات آن بیاندازیم. برای مثال در یکی از این مقالات با عنوان «اینها قبرهایی است که با دست خود کندهایم»، گزارشی اغراق شده از جنبههای منفی تکنولوژی دیده میشود. این مقاله گزارش روزنامهها درباره ابعاد منفی تمدن جدید با تاکید بر جنبههای خشن تکنولوژی را بحث میکند. موضوعاتی از این دست که در تمدن جدید تمایلات جنسی انسانها کاهش یافته، محصولات تولیدی مثل شیر به دلیل استفاده از سیستمهای مصنوعی گاوداری عمدتا آب است! و اینکه رواج ورزشهای خشنی مثل کاراته به مرگ نوجوان میانجامد و فیلمهای جنایی که اسباب سرگرمی و تفریح شدهاند باعث و بانی اصلی افزایش نرخ قتل در اروپا هستند. نویسنده در نهایت نتیجه میگیرد که «انسان عصر ما تصمیم جدی گرفته است که قبر خود را هرچه زودتر با دست خود آماده کند و راه حل رهایی از سلطه ماشینیسم را جمع میان ایمان و علم معرفی میکند.»
موضع گیری در برابر فساد تمدن جدید، انقلابیترین بخش نگاه تمدنی مذهبیها بود، که همواره به نفی مظاهر تمدن جدید در ایران ختم میشد. مظاهری مانند سینماها، رقاصخانهها و مشروب فروشیها. البته در کنار اینها بانکها نیز به عنوان مظاهر سرمایهداری و ترویج ربا نقد میشدند. بیهوده نبود که در سالهای منتهی به انقلاب همواره سینماها، بانکها و دیسکوها مورد حمله قرار میگرفتند.
بیشتر بخوانید:مشکل محافظهکاران با توسعه چیست؟
جالب اینجاست که نفرت از مدرنیته به قدری فراگیر بود که وقتی مذهبیها به رستوران «شکوفه نو» حمله کردند، مالک رستوران در نامهای به شاه نوشت که آنجا را برای تفریحات معمول و به عنوان «دارویی شفابخش برای آرامش اعصاب کوفته حاصله از تمدن جدید» ایجاد کرده و برای بازسازیاش نیاز به کمک دارد.
آیتالله خمینی نیز به تمدن جدید غرب بدبین بود و در سال ۱۳۴۲ نوشت: «اکنون که پیشرفت آثار تمدن غرب و همچنین نفوذ تبلیغات کمونیستی بسیاری از مردم ایران و جوانان ما را به سوی فساد کشانیده، برای جلوگیری از این خطر بزرگ چارهای جز تقویت امور نیست و کسانی که به نام تجدد، روحانیت را ضعیف میکنند به توسعه فساد دامن میزنند.»
«در تمدن جدید هیچ خبری جز عقب نگه داشتن ما از قافله تمدن و تعالی نیست.» «امروز که به اصطلاح عصر تمدن و ترقی و پیشرفت است، عصر شیطانهاست.» (صحیفه امام، جلد ۱۹، صفحه ۲۳۵)
رسول جعفریان مینویسد: «وقتی به امام پیشنهاد دادند برای حکومت جدید از واژه دموکراتیک استفاده کنند، ایشان پاسخ داد: ما فرمهای غربی را نمیپذیریم.»
«مرتضی مطهری» نیز نکات فراوانی درباره تمدن و نبرد تمدنها نوشته که جان کلام آن بدین قرار است: الف) اسلام در گذشته تمدنی شکوفا داشته است که اکنون در اثر دسیسهها دچار زوال شده؛ ب) دانشمندان بزرگ غربی اعتراف کرده اند که تمام شکوفایی تمدن غربی را مرهون اسلام هستند و مبانی پیشرفت خود را از اسلام گرفته اند؛ ج) تمدن شکوهمند اسلامی دوباره باید احیا شود.
گفتمان احیای تمدن گذشته، ابدا منحصر به روحانیون نبود و در آثار روشنفکران هم مطرح شده بود. در واقع این مباحث با آثار «فخرالدین شادمان» آغاز شد و با «غربزدگی»، نوشته «جلال آلاحمد» به اوج خود رسید و روحانیون نیز از طریق «آلاحمد» با این مفاهیم آشنا شدند.
مجلات روشنفکری دهههای چهل و پنجاه مملو از مباحث احیای تمدن بود. برای مثال مجله«فردوسی» در سرمقاله ۳۰ دی ۱۳۴۷ مینویسد: «باید به فرهنگ خودمان بازگردیم و باید دوباره بسازیمش.» در محتوای مقاله نیز ملت را نصیحت میکند که «نگذاریم اعتقادت و سنن ملیمان را فرنگیمآبان، که مرعوب غرب هستند، نابود سازند.»
رضا براهنی نیز در کتاب تاریخ مذکر نوشت: «اسلام نوعی سیستم اداره و حکومت اجتماعی نیز هست، بشکلی که نه دین یهود، نه دین مسیح، و نه سلف بلافصل اسلام در ایران، یعنی آئین زرتشت بودند و یا میتوانند باشند. نظر اسلام از دیدگاه تاریخی، پدیدهای است اولا اصیل، ثانیا تاریخی، ثالثا ضد تاریخی و رابعا دارای ارزشهایی است که از نظر تاریخی پایدار به نظر میآیند. خواننده به خوبی میداند که من از اسلام کنونی حرف نمیزنم؛ بلکه از صدر اسلام حرف میزنم.»
در آن دوران همه از احیای تمدن گذشته میگفتند. حتی «فرح پهلوی» میگفت: «اینک وقت آن است که دوباره به اصالت و ریشه خودمان برگردیم.» وی بازگشت به فرهنگ بومی را به این نحو توجیه میکرد که «هر قدر با این ریشههای قدیمی و فرهنگی مملکت ما آشناتر شویم، بیشتر متکی به خود خواهیم شد و خیلی کمتر تحت تاثیر فرهنگهای مختلفی که امروز با وسایل آسان و سریع از تمام نقاط دنیا به ما هجوم میآورند قرار میگیریم.»
نمونهها فراوانند. «علی رضا میبدی»، که امروز در نقش مجری اپوزیسیون ظاهر شده و از عالم و آدم بابت اعتراض علیه شاه طلبکار است، در فروردین ۱۳۵۲ مینویسد: «اسلام اگر سلاحی نباشد، سپری است در برابر امپریالیسم و تنها نقطه اتکا و یگانه مکان سنتی است که میتواند میان مسلمین شرقی پیوند ایجاد کند.»
نمونه جالب دیگر «سید حسین نصر» است. وی که ایدئولوک اصلی حکومت پهلوی بود، در سال ۱۳۵۰ میگوید: «تجدد و مدرنیزم دچار بن بست و بحران است. متاسفانه در برخی کشورهای جهان سوم خیلی زیاد از حد از تفکر غربی پیروی میکنند...، اما این فکرها در خود ممالک غرب کهنه و به اصطلاح از ایران تعداد افرادی که تمدن غرب را بشناسند نادرند. اگر تا ۱۰ سال دیگر مسایل زیست محیطی و آب و هوای کشورهای صنعتی حل نشود برای همیشه حل ناشدنی خواهد ماند. میزان خودکشی جوامع غربی یکی دیگر از بحرانهای حل ناشدنی آنان است که در این زمینه سوئد و دانمارک و آمریکا رتبه اول تا سوم را دارند تمدن غرب و تجدد شکست خورده است. میافزاید: «بعضیها فکر میکنند که این حس شکست تمدن غرب پدیدهای زودگذر است که به نحوی توسط تمدن فعلی غرب بر طرف خواهد شد... غافل از این که بشر غربی با یک نوع بن بست فکری و بحران عظیم مواجه شده است.»
روزنامه «رستاخیز»، یگانه حزب شاه، در سال ۱۳۵۵ مصاحبهای با «نصر» انجام داد که «نصر» در آن مصاحبه حتی تندتر از «آلاحمد»، نبردی میان شرق و غرب ساخت و گفت: «ما در این نبرد حتما باید بر غرب پیروز شویم. برای پیروزی تنها امید او به سنت گرایی اسلامی است. تمدن غرب به بن بست رسیده و انسان هیچ آیندهای در این تمدن ندارد تهاجم و سلطه نظامی غرب بر ما موجب حقارت شده و برخی گمان میکنند که آنان دارای برتری فکری هم هستند. اما این رویکرد غرب زده نادرست است راه نجات اندیشه و شریعت اسلامی است.» جالب است که این سخنان نه در نشریه اصولگرایان و نه توسط فردی، چون محمود احمدینژاد، بلکه در نشریه رسمی حزب رستاخیز و توسط مدیر دفتر ویژه فرح پهلوی و سفیر فرهنگی محمدرضاشاه گفته شده است.
اما نتایج چنین نگاهی چه بود؟
«منصور معدل» در مقاله درخشان خود با عنوان «ایدئولوژی به مثابه گفتمان اپیزودیک: مورد انقلاب ایران»، انواع رویکردهایی را که در ایام انقلاب برای نظم جامعه پساانقلابی تبلیغ میشد را بررسی میکند. از رویکردهایی، چون رویکرد «مهندس بازرگان»، که خواهان یک دموکراسی پارلمانی تحت هدایت ارزشهای اخلاقی اسلام بود، تا رویکرد مجاهدین خلق که در پی ایجاد گونهای سوسیالیسم اسلامی بودند.
به باور «معدل»، روحانیون در رویکرد خاص خود، سرنگونی شاه را مرحله اول انقلاب میدانستند و اعتقاد داشتند که برای برای از بین بردن چندین دهه سیاست سکولار در تمدن اسلامی لازم است جامعه جهت عکس ارزشهای سکولار و مدرنیته را دنبال کند. به باور آنها هرگونه ایدئولوژی دیگر، غیر از اسلام وابسته به شرق و غرب است و جایی در میان مردم مسلمان ندارد. این گروه معتقد بودند جامعه نیازمند سازماندهی مجدد و تطهیر و پاکسازی خود بر مبنای آموزههای اسلام است.
به باور «معدل»، انقلاب ایران، انقلابی فاقد ضدانقلاب بوده است. هم مردم آن را قبول داشتند و هم ایالات متحده و شوروی آن را، ولو با اکراه، پذیرفتند. پس این تاکید فراوان از سوی حاکمیت برای وجود همه جا حاضر ضدانقلاب از کجا میآید؟ پاسخ «معدل» این است که اندیشه مذکور ذاتا دشمنساز است. در درون این اندیشه هر گونه مانع در مقابل حکومت، دشمن است و باید حذف شود. از اینرو، سرکوب از لوازم ذاتی این اندیشه است. معدل مینویسد: «سقوط بازرگان، سقوط بنی صدر، انقلاب فرهنگی، حمله به سفارت آمریکا، تداوم بخشیدن به جنگ، دشمنی با توسعه و سازندگی، ایستادن در مقابل دولت اصلاحات و... همه و همه ریشه در این باور دارد که آنها مانعی در مقابل تحقق تمدن اصیل اسلامی هستند.»
دوم از ابتدای انقلاب گروه های کمونیستی و آمریکا و منافقین در جای جای ایران جنگهای قومیتی راه انداختند و منافقین در شهرهای ایران هزاران نفر را ترور کردند و صدام را تشویق و حمایت به جنگ با ایران کردند.
این نویسنده با چه دلیلی و از کجا میگوید انقلاب ضد انقلاب نداشته است؟