رویداد۲۴ | فاطمه کریمخان: زنی بعد از ده سال زندگی مشترک از شوهرش جدا شده. علت طلاق ظاهرا خشونت خانگی بوده و دادگاه تصمیم گرفته است که فرزند حاصل از این ازدواج همراه زن باقی بماند. شوهر فقط حق داشته هفتهای یک بار و با نظارت کلانتری فرزندش را ببیند، و بعد مرد بدقلقی میکند و بچه را در موعد مقرر برنمیگرداند... این شرح درگیریای است که بسیاری از ما آن را بارها و بارها اطراف خودمان دیدهایم، اما کمتر کسی از ما تا به حال به خودش این جسارت را داده که در موردش آشکارا با همگان حرف بزند!
ظرافتی که در ماجرای شب عید یکتا ناصر و موچهر هادی وجود دارد، در همین نکته آخر پنهان است. همان چیزی که باعث میشود شرح درگیری یکتا ناصر با همسر سابقش، مسالهٔ اغلب مهمانیهای خانوادگی ایام عید باشد، اتفاقاً باعث میشود این سوال را از خودمان بپرسیم که این ماجرا چرا زودتر مطرح نشده است؟
خلاف آن چه که عدهای از همپالکیهای آقای هادی دوست دارند این روزها تکرار کنند، مساله این نیست که چرا زندگی خصوصی یک نفر زودتر از اینها روی دایره نیفتاده و نقل محافل دیگران نشده است؛ مساله این است که چرا این خشونت خانگی تا به امروز و تا این حد پنهان نگه داشته شده، و اگر یکتا ناصر بازیگر شناختهشده که دستش به دهانش میرسد این همه در انتشار ماجرای خشونت خانگیاش تردید دارد، دیگران در چنین مواقعی با چه میزانی از ترس و اضطراب دست و پنجه نرم میکنند و چقدر سکوت می کنند؟
عدهای از افرادی که عموما در همه چیز دنبال ردی از یک توطئه یا مسیری دیگر برای تحلیل ماجرامیگردند، حالا در مواجهه با ماجرای ناصر و هادی میگویند این چهرههای مشهور در تلاش هستند تا از اتفاقی که در بستر خانوادگی شان افتاده است توشهای برای شهرت بیشتر کسب کنند، این حرف دقیق و درست نیست، چون میدانیم که یکتا ناصر به دلیل خشونت خانگی که در ده سال ازدواجش ادامه داشته از همسر سابقش جدا شده و دخترش قرار بوده به دلیل همین خشونت تنها با نظارت کلانتری به ملاقات پدرش برود. اگر ماجرا به سادگی، قربانیسازی و کسب شهرت و اعتبار از این مساله بود، باید مساله بسیار زودتر از اینها مطرح میشد، مثلا در جریان یکی از دعواهای خانگی، یا دستکم در جریان طلاق که رسانهایشدن آن بهخصوص در مورد افراد مشهور، بسیار شایع و عرفی است.
بیشتر بخوانید: یکتا ناصر کیست؟
به نظر میرسد باید کمی بیشتر از تفسیر سطحی در مورد «مطرحشدن خشونت خانگی»، به این سوال بپردازیم که خشونت خانگی و نمونههای مشابه آن، چرا این قدر دیر و این قدر کم در سپهر عمومی مطرح می شوند؟ چرا تا وقتی زنی به دست مردی کشته نمیشود سروصدای داخل یک خانه توجهی را جلب نمیکند؟ و تا وقتی زنی به دست مردی از حق دیدن فرزندش محروم نمیشود مساله عدم تمکین به حضانتهای واگذار شده در افکار عمومی مطرح نمیشود؟
در شبکههای اجتماعی و در بحثهای حاشیهای مهمانیهای عید، دقیقاً به واسطه روشدن یک ماجرای خشونت خانگی با دو آدم شناختهشده در مرکزش، مرور و اشاره به تجربههای خشونت خانگی، دردسرهای طلاق، مسیر سخت احقاق حقوق در دعواهای مطرح شده در دادگاه خانواده و مانند آن نقل محافل بوده است. در شبکههای اجتماعی هم کاربران شناختهشده و شناخته نشده، هر کدام به طریقی مشغول تولید محتوا با موضوع خشونت خانگی هستند.
طبق معمول تمام بحثهای اجتماعی، طیفی از واکنشها مطرح شده است که یک سرش همدلی تام و تمام با زن و سر دیگرش همدلی تام و تمام با مرد است. واقعا نمیتوان ارزیابی کرد که کدام یکی از این واکنشها بیشتر یا غالب بر دیگری ست؛ اما حتما میتوان گفت که طرفدار هر کدام از دو طرف که باشید، واکنشهای همدلانه به او را بیشتر میپسندید و به واکنشهای غیرهمدلانه به او بیشتر واکنش منفی و خشم و عصبانیت نشان میدهید.
طبق معمول عدهای هم مشغول ماهیگیری هستند، ادمهایی که صرفا به دلیل میل به دیدهشدن از هر داستان داغی در شبکههای اجتماعی محملی برای مطرح کردن خودشان و تبدیل کردن بحث به موضوعی در مورد خودشان استفاده میکنند، وسط یکتا ناصر و منوچهر هادی سبز شدهاند و در حال «نصیحت» و «دلسوزی» و «دفاع از شئون خانواده»، «حرمت مادری» و «حریم خصوصی» بچه و نگرانی برای « تصویر اعضای خانواده در نظر بچهها» شدهاند. همانطور که قابل حدس است، اینها نگهبانان ثبات و عدم تغییر در عرصه عمومی هستند، نه نگهبان اخلاق! به نظر میرسد میتوان از آنها گذشت، چرا که توجه رسانهای تنها آنها را فربهتر و در ادامه مسیرشان ثابت قدمتر میکند.
فرزند خانم ناصر به او بازگردانده شده، اعضای خانواده آقای هادی، و تعدادی دیگر از سلبریتیهای سینمایی و حقوقی و دیگران حرفهایی زدهاند و ماهی خودشان را گرفتهاند. بسیاری هم نوشتهاند که اگر یکتا ناصر بازیگر شناخته شده نبود، احتمالا به این زودیها نمیتوانست فرزندش را پس بگیرد. مردم ماجرا را با تجربههای خودشان مقایسه میکنند و درکی شهودی از موقعیت پیدا میکنند!
خشونت خانگی با فراموششدن دعوا ناصر و هادی، دوباره به موضوعی که باید در مورد آن سکوت کرد یا نهایتا زیر لب به آن اشاره کرد تبدیل میشود. مساله تنها فرهنگ «ابرو» و «با سیلی صورت خود را سرخ نگه داشتن» نیست که باعث میشود مردم از آنچه آزارشان میدهد آن قدر حرف نزنند که گرفتاری به دملی چرکی تبدیل شود، بلکه به نظر میرسد مساله این است که اغلب مردم میل دارند از خودشان تصویری بدون تَرَک عرضه کنند، تصویر آدم قدرتمندی که «قربانی» نمیشود، آدمی که منتقد است، اما سوژه نیست. کسی که اگر حرف میزند از «درد دیگران» حرف میزند، از درد زنان یا مردان ناشناس، و «بیصدا»؛ تو گویی صدا داشتن و توانایی حرف زدن و به مخاطب عمومی دسترسی داشتن خود به جرم و شکلی از رانت تبدیل شده است. اگر اغلب مردم صدا ندارند، پس کسانی که صدایی دارند حتما حق ندارند از این صدا برای دفاع از خودشان استفاده کنند!
«دیگریسازی»، تنها نوعی از برخورد عمومی با مهاجران، بیقدرتان، خرده فرهنگها و امثال آنها نیست. دیگریانگاری و دیگریسازی، علاوه بر این میتواند تصمیمی باشد که ما در مورد خودمان یا دیگرانی که الزاما متصوف به چیزهای بد نیستند میگیریم. از این مسیر است که جامعه بخشی از خودش را انکار میکند و مسیرهای اصلاح و تغییر خودش را از دست میدهد و بهبود وضعیت را به تاخیر میاندازد. دیگریسازی هم یکی هم فرار از واقعیت خودمان و نسبت دادن آن به دیگران است، « من که قربانی خشونت نیستم»، «من که میتوانم از خودم دفاع کنم»، «این چیزها که در خانواده ما سابقه ندارد خوشبختانه»، «من برای دیگران میگویم نه برای خودم»، چون «من آبرو دارم و اگر دهانم را باز کنم آبرویم میریزد»! به همین سادگی، «آبرو»، زرورق نازکی میشود روی همه آنچه که تفکر غالب میل دارد جلوی تغییر آن را بگیرد!
امثال خانم ناصر اگر آن طور که خودشان میگویند به جای «ترس از آبرو»، از مسیر تجربه خودشان راهی برای صحبت کردن از چالشهای فرهنگی مسلط کشور میساختند، هم فشار را بر خودشان و دیگران کاهش میدادند، هم به افزایش آگاهی عمومی کمک میکردند و هم چه بسا میتوانستند بانی ایجاد نهادهای حمایتی برای کمک به دیگران باشند. پذیرش این مساله که قرار گرفتن در موقعیت آسیبزا و آسیب دیدن، نه ضعف آسیب دیدگان بلکه ضعف همگان است و باید از مسیر سپهر عمومی با آن مواجه شد و تغییرش داد، میتواند از تحمل آسیب سختتر باشد، اما در میان مدت و بلند مدت، حتما تاثیر بیش از رنج کشیدن در سکوت خواهد داشت. شاید حالا وقتش باشد که علاوه بر ابراز تاسف بابت آنچه بر سر خانم ناصر آمده است، از او بابت شجاعتش در توسل به افکار عمومی برای احقاق حقی ضایعشده تشکر کرد و از دیگرانی که همین حالا در سکوت رنج میکشند هم خواست که یک قدم به جلو بردارند، زرورق را پاره کنند و اقلا در مورد آنچه تجربه میکنند حرف بزنند.