رویداد۲۴ | علیرضا نجفی: «اسماعیلیان از ابتدا، سیاست آدمکشی خود را به نفع متحدان غير اسماعيلى خويش نیز استفاده میکردند. آدمکشیهای نزاری بیشتر اوقات متوجه آن دسته از مردان کشوری یا لشگری بود که اقداماتی علیه دار الهجرههای نزاری کرده بودند یا به نحوی از انحا تهدیدی برای موفقیت دعوت نزاری و بقای جامعه اسماعیلی در مناطق خاصی به شمار میآمدند.» فرهاد دفتری، تاریخ اسماعیلیه
اسماعیلیه یکی از مهمترین فرقههای جهان اسلام است که در قرن هشتم میلادی به وجود آمد و آموزههای دینی و فکری آن بسیاری از چهرههای فکری تاریخ ایران را، اعم از شیخ الرئیس ابوعلی سینا، ابوریحان بیرونی، ناصرخسرو و دیگران، تحت تاثیر قرار داد. نام این فرقه از فرزند ارشد امام ششم شیعیان گرفته شده است. امام جعفر صادق فرزندی به نام اسماعیل داشت که اسماعیلیه او را جانشین به حق پدرش و پایان سلسه امامان جانشین پیامبر میدانند.
پس از درگذشت امام جعفر صادق، پیروان ایشان به گروههای مختلفی پراکنده شدند که دو گروه از آنها مذهب اسماعیلیه را تشکیل داده و از دیگر شیعیان جدا شدند. آنها برای اثبات حقانیت خود، بر روایاتی از امام جعفر صادق استناد میکردند که فرزند ارشد خود را جانشین و امام بعدی معرفی میکرد. اما اسماعیل چند سال پیش از درگذشت پدر خود وفات کرده بود. گروهی اسماعیلیان در مواجهه با این مسئله، مرگ اسماعیل را انکار کردند و در انتظار رجعت وی به عنوان امام قائم باقی ماندند. این گروه که اسماعیلیه خالصه نام دارند، اعتقاد داشتند که امام جعفر صادق صرفا بخاطر حفظ جان اسماعیل از دست عمّال عباسی مرگ وی را اعلام کرده است. گروه دوم نیز مرگ اسماعیل را پذیرفتند و جانشین وی را محمد ابن اسماعیل، فرزند ارشد اسماعیل، اعلام کردند.
اما مهمترین گروه اسماعیلیه در قرن یازدهم میلادی شکل گرفت و اسماعیلیه نزاری نام دارد. نزاریه پرجمعیتترین شاخه اسماعیلیه است و دومین مذهب پرجمعیت مذهب تشیع، پس از شیعه اثنی عشری، به حساب میآید. نزاریه اسماعیل را امام ششم میدانند و معتقدند امامت تا به امروز ادامه پیدا کرده و اکنون کریم آقاخان امام چهل و نهم آنهاست.
اسماعیلیه از قرن نهم میلادی به بعد شروع به ترویج مخفیانه عقاید خود کردند و سریعا به شمار پیروان آنها افزوده شد. آنها در سراسر قرن نهم میلادی به قیام مسلحانه علیه دستگاه خلافت بنیعباس برخاسته بودند و ،به تعبیر فرهاد دفتری، رادیکالترین فرقه در میان شیعیان به حساب میآمدند. علاوه بر این، اسماعیلیان ادبیات مذهبی خود را نیز از دیگران پنهان نگه میداشتند و در نتیجه، اطلاعات دیگر مسلمانان از تعالیم اسماعیلیه از ابتدا بسیار محدود و ضعیف باقی ماند و این امر به شایعات و اخبار جعلی درباره این فرقه دامن زد.
اسماعیلیه برخی از عناصر مکاتب فلسفی جهان باستان، بویژه مکتب فیثاغورثی، را با مذهب تشیع آمیخته و فرقهای رازآمیز تشکیل دادند. اصول عقاید آنان بر اساس قداست عدد «هفت» بنا شده بود که عددی مقدس برای آنها بود و نقش مهمی در شیوه تاویل قرآن و احکام دینی داشت.
عقاید اسماعیلیان از سه رکن اصلی تشکیل میشد:
باطنیگری: اسماعیلیان آیات قرآن و احکام دینی را دارای دو سطح ظاهری و باطنی میدانستند و به همین دلیل آنها را در عالم اسلام با نام باطنیه میشناختند. فرهاد دفتری مینویسد: «نظام باطنی اسماعیلیّه را می توان به طور کلی مبتنی بر مفاهیم «ظاهر و باطن» و «تنزیل و تاویل» و «خاص و عام» دانست. اسماعیلیّه برای ظاهر و باطن دین دو ساحت کاملا مجزا قایل بودند. در نظر ایشان، نه تنها آیاتی که آشکارا معنای مجازی دارد، بلکه حکایات و دستورهای اخلاقی و احکام و عبادات ، یا هر شخص یا عمل یا شی که در قرآن کریم از آن یاد شده، معنایی رمزی و باطنی دارد، و این نظر را به سایر کتب آسمانی و همه نوشته ها و احکام دینی، و حتی پدیده های طبیعت نیز تعمیم می دادند. به موجب نظریه اسماعیلیان درباره تاریخ معتقدات دینی بشر، که بر پایه مفهومی ادواری بنا شده بود، با ظهور هر یک از هفت پیامبر شارع، که آغازگر دوره جدیدی از تاریخ و بنیانگذار شریعتی نو هستند، ظاهر دین تغییر میکند، ولی باطن آن همچنان ثابت می ماند، زیرا «باطن » دربرگیرنده حقایق تغییرناپذیر معنوی است.»
در واقع تاویل متون و احکام دینی برای اسماعیلیان به منزله سفری است از ظاهر به باطن دین، از شریعت به حقیقت و خلاصه از دنیای آشکار و ظاهری به دنیای واقعی و باطنی؛ و دستیابی به این دنیای باطنی و کسب معرفت عرفانی، در نظر آنها گونهای ولادت روحانی محسوب میشود.»
بیشتر بخوانید:سریال حشاشین چقدر واقعی است؟ | همه چیزهایی که باید درباره واقعیت تاریخی حسن صباح و گروه اسماعیلیه بدانید
اسماعیلیان غالبا نص قرآن را «قرآنِ صامت» نامیده و از امامان خود به عنوان «قرآن ناطق» یاد میکنند. به اعتقاد آنها، تعداد کمی از افراد بشر می توانند از طریق تاویل امامان به حقایق باطنی دین دست یابند و اینان همان اعضای فرقه اسماعیلی هستند که امامتِ امامِ اسماعیلی را پذیرا شده اند. بدین ترتیب، افراد بشر در نظام باطنیة اسماعیلی به دو گروه تقسیم می شوند: «خاص» یعنی نخبگانی که با طیّ مراحلی به «باطن » دست مییابند؛ و «عام» یا اکثریت غیراسماعیلی که فقط قادر به درک مفاهیم آشکار و ظاهری مذهب هستند. دفتری درباره این موضوع مینویسد: «خواص آنهایی هستند که رسما و طبق آداب ویژه ای به فرقه اسماعیلی راه یافته و به معرفت امام اسماعیلیِ زمان و اطاعت از او، که تنها منبع مشروع تاویل است، نایل میآیند».
دوم، منجیباوری: اسماعیلیان معتقد به ظهور امام زمان هستند و تاکید دارند عقل راهنمای خوبی برای انسان نیست و انسان باید معلمی داشته باشد برای سلوک و سعادت که آن معلم امام زمان است. این آموزه اسماعیلیه به کیش شخصیت دامن زده و محبوبیت افرادی چون حسن صباح را در پرتو همین اصل میتوان درک کرد.
سوم، تقدس اعداد: احسان طبری این اصل اسماعیلیه را چنین توضیح میدهد: «اسماعیلیه در تحت تاثیر عقاید فیثاغوری و نظایر آن بر کیش اعداد بودند. اعداد پنج و هفت و دوازده و بیست و چهار و سی برای آنان مقدس بود. عدد هفت را ارزش خاصی بود. آنها میگفتند وجود هفت آسمان و هفت زمین و هفت آیه در سوره فاتحه و هفت عضو در بدن و هفت حفره در صورت انسان خود رمزی از اهمیت ویژه عدد هفت است.»
اسماعیلیان براساس این اصول عقاید یک نوع سلسله مراتب کاستی بوجود میآوردند که در راس آن خلیفهشان قرار داشت که حجتهای خود را برای تبلیغ به هفت گوشه عالم میفرستاد و هفت سلسله مراتب حاکم بود تا به پایینترین مرتبه میرسید. این امر بویژه درباره اسماعیلیان نزاری صادق است و برای مثال در سیستم اعتقادی که حسن صباح ترویج میکرد، فداییانش در سلسله هفتم قرار داشتند.
حسن صباح را میتوان معروفترین چهره اسماعیلیه دانست. وی در سال ۱۰۵۰ میلادی، حدود سه قرن پس از آنکه فرقه اسماعیلیه بنیان نهاده شده بود، و در شهرری به دنیا آمد. تحصیلات دینی را در شهر زادگاهش به پایان رساند و پس از اتمام تحصیلات اولیه به نیشابور رفت تا نزد امام موفق، روحانی معروف اهل حدیث آموزش دید. امام موفق، روابط عمیقی با اصحاب قدرت داشت به صورتی که طغرل سلجوقی وی را پیشوای خود میدانست. حسن نیز به واسطه شاگردی امام موفق نفوذ زیادی در دربار سلجوقیان پیدا کرد اما چندی بعد تبدیل به دشمن سازشناپذیر سلجوقیان شد.
حسن در سفری که به مصر داشت، به مذهب اسماعیلیه گرایش پیدا کرد و در مدت اقامتش در قاهره، با افکار باطنی آشنا شد. وقتی که اسماعیلیان مصر پس از مرگ المستنصر دو شقه شدند، حسن طرف نزار را گرفت و او را حجت اسماعیلیان نامید. سپس به ایران بازگشت تا عقاید خود را تبلیغ کند.
حسن صباح پس از بازگشت به ایران، ابتدا عازم اصفهان شد چرا که اصفهان مرکز تجمع شیعیان بود. در آنجا بلافاصله تبلیغات دینی را شروع کرد و اسماعیلیان را تشویق کرد که از نزار پیروی کنند. پس از اقامت کوتاهی در اصفهان عازم یزد و دیگر شهرهای ایران شد و تبلیغات خورد را ادامه داد.
سفرهای وی مخفیانه بود و به دلیل شخصیت با اراده و جذابی که داشت، در همه این شهرها پیروان وفاداری برای خود جمع آوری کرد. وی شاگردان و مبلغان بسیاری تربیت کرد که در همه شهرهای ایران نفوذ کردند و علاوه بر ترویج مذهب خود، با حکومت سلجوقیان نیز به مخالفت برخاستند.
حسن صباح ده سال را به همین منوال گذراند و با زیست مخفیانه شبکهای منسجم از مبلغان و پیروان مذهبش را در شهرهای مختلف پراکنده کرد. وی بزرگان مذاهب دیگر را نیز به مذهب خود درآورده بود و همین امر باعث میشد پیروان آن مذاهب بیش از پیش تحت نفوذ مبلغان حسن صباح قرار گیرند. وی پس از اینکه پیروان فراوانی در سراسر ایران به دست آورد به فکر قیام افتاد و شعاری انقلابی طرح کرد: «به دژها یورش ببرید.» حسن صباح قلعه الموت را برای مقر فرماندهی انتخاب کرد، چرا که دژی صعب العبور بود و سلاجقه نمیتوانستند به راحتی تصرفش کنند.
حسن صباح برای پیروانش تبلیغ میکرد که واژه الموت به حساب ابجد ۴۸۳ میشود؛ یعنی همان سال تصرف الموت و از این امر حقانیت خود را نتیجه میگرفت. اسماعیلیان علاقه خاصی به عدد ابجد و دیگر بازیهای خرافی داشتند و به همین دلیل تمام پیشامدهای اتفاقی را با بدل کردن به اعداد رمزی حکمتآمیز تلقی میکردند.
حسن صباح به محض مستقر شدن در الموت تمهیداتی دفاعی برای آن ترتیب داد. دولت سلجوقی و وزیر مقتدرش خواجه نظام الملک نیز به صرافت افتادند حسن و پیروانش را نابود کنند. خواجه نظام الملک دشمنی سختی با اسماعیلیان داشت و دلیل این دشمنی بیشتر به اختلافات دینی بازمیگشت. خواجه نظام سنی شافعی مذهب بود و مدام به حکام سلجوقی درباره خطر «رافضیان» و «اهل باطن» هشدار میداد.
ملکشاه سلجوقی ابتدا نمایندگانی را نزد حسن صباح فرستاد تا وی را به صورت مسالمتآمیز اقناع کنند. اما حسن پیامی برای شاه فرستاد که به راستی رعب و وحشت در دل درباریان و سربازان وی افکند: «به ملکشاه بگویید به من صدمه و آسیبی نرساند وگرنه در برابر او صف آرایی خواهم کرد و این را نیز بداند که لشکریان او تاب مقاومت در برابر فداییان من را ندارند؛ زیرا هریک از سربازان من در جانبداری بی مانندند و کشتن و کشته شدن برایشان یکسان است.»
لشکریانی که ملکشاه برای تصرف قلعه الموت فرستاد همگی شکست خوردند و جایگاه حسن صباح بیش از پیش مستحکم شد. اسماعیلیان با به دست آوردن این پیروزی به صرافت افتادند قلعههای دیگری را نیز تصرف کنند. حسن صباح پیروانش را به قهستان و خان لنجان فرستاد و دو قلعه را در آنجا تصرف کرد. به زودی دژ لمسر نیز تصرف شد و فداییان حسن صباح در آنها مستقر شدند. اکنون دیگر حسن صباح در جایگاه یک رهبر معنوی و سیاسی جا افتاده بود و زمان آن رسیده بود تا سازمان رزمی منحصر به فرد خود را تاسیس کند.
با قیام اسماعیلیان ایران به رهبری حسن صباح بر ضد حکومت سلجوقی، فصل جدیدی در تاریخ اسماعیلیه آغاز شد که با مقابله های نظامی و قلمی گسترده با ایشان همراه بود. حسن صباح اقتدار سلجوقیان را که بر اغلب سرزمینهای غرب آسیا فرمانروایی میکردند به چالش کشید و برای این کار از روشی استفاده کرد که محل بحث و گفت و گوی مورخان است: روش کشتار مخالفان سرشناس.
حسن صباح نفوذ عجیبی بر پیروان خود داشت و زمانی که دستوری به یکی از پیروانش میداد، بیدرنگ اطاعت میکردند. آنها حقیقت عالم را حسن صباح میدانستند و خود را «فدویهای ولایی» مینامیدند. این نفوذ حیرت انگیز باعث شده بود برخی موخان شایعه کنند که حسن صباح به پیروانش حشیش و مواد روانگردان میدهد و به همین دلیل اسماعیلیان را فرقه حشاشین (یا آنطور که در انگلیسی میگویند Order of Assassins) بنامند.
بر اساس گزارش فرهاد دفتری، نخستین استعمال لفظ حشاشین برای پیروان حسن صباح، به رسالههای جدلی که مخالفان اسماعیلیه نوشتند باز میگردد. مصرف حشیش در سده های ششم و هفتم، به خصوص در میان طبقات پایین جامعه، افزایشی فوق العاده یافته و در همان حال آثار زیان بخش حشیش نیز مورد بحث قرار گرفته است. از قرن هفتم دانشمندان مسلمان رسالات متعددی در توصیف این تاثیرات بر ذهن اخلاق و دین نوشتند. این نویسندگان به خصوص بر این نکته تاکید داشتند که استعمال ممتد حشيش احتمالا تاثیرات زبان بخشی بر اخلاقیات و اعتقادات دینی استعمال کنندگان داشته به طوری که نظر و طرز عمل آنان را نسبت به فرایض دینی مانند نماز و روزه که شریعت اسلام مقرر داشته، سست میکرده است. در نتیجه استعمال کننده حشيش مستحق مرتبه اخلاقی و اجتماعی پایینی همانند مرتبه ملحدان در دین بوده است. استعمال کنندگان حشیش صریحا از مطرودان اجتماع و جنایتکاران محسوب میشدند و بر حشیشیه به عنوان کسانی که برای اسلام و جامعه خطرناک اند، داغ باطل خورده بود. از این رو، گمان میرود اصطلاح حشیشیه مجازا به معنای «اراذل و اوباش فرومایه و مطرودان بیدین جامعه» در اشاره به اسماعیلیان نزاری سده های ششم و هفتم، به کار می رفته است.
در چنین اوضاعی از آغاز نیمه دوم سده ششم، اشکال گوناگون واژه حشیشی در شام به گوش صلیبیان رسید. مسلمانان که با فلسفه شهادت طلبی شیعیان آشنایی داشتند برای درک رفتار فداکارانه و از جان گذشتگیهای فداییان نزاری نیازی به توضیح و توجیه نداشتند. اما صلیبیان فهمی از این ماجرا نداشتند و گزارشهایی که درباره آدمکشیهای نزاریان صلیبیان را به طور فوق العادهای تحت تاثیر قرار داد. این امر به افسانههای حشاشین دامن زد و «حشاشین» بدل به لقب پیروان حسن صباح شد.
فداییان وفادار به حسن صباح در سراسر کشور پراکنده بودند و با خنجری که در لباس پنهان میکردند میتوانستند هر کس را که حسن صباح اراده میکند از پای درآورند. فرهاد دفتری که خود تعلق خاطری به اسماعیلیان دارد، درباره شیوه مبارزه حسن صباح با دولت مرکزی مینویسد: «اسماعیلیان نزاری چون با قدرت نظامی غیر متمرکز و برتر سلجوقیان مواجه بودند برای ستیز با دشمن قدرتمند روشهایی متناسب با اوضاع و احوال آن زمان در پیش گرفتند، از جمله دشمنان مهم خود را در مناطق گوناگون به قتل رساندند.»
نخستین قربانی معروف ترورهای حسن صباح، موذن ساوجی بود. موذن ساوجی حاکمی در اصفهان بود که دستور دستگیری اسماعیلیان را داده بود و به همین دلیل یکی از پیروان حسن صباح به نام طاهر نجار وی را به قتل رساند. خواجه نظام الملک دستور داد طاهر نجار را به جرم این قتل اعدام کنند و جسدش را برای عبرت عامه در شهر بگردانند. اما این کار نه تنها عبرت دیگران نشد بلکه در میان اسماعیلیه وی را به مانند یک شهید واقعی تکریم کردند و خانوادهاش به مناسبت کشته شدن فرزندشان جشن گرفتند.
هدف بعدی خواجه نظام الملک بود. ملکشاه و خواجه نظام عازم سفر بغداد بودند که یکی از فداییان به بهانه دادن نامه نزد خواجه نظام رفت و با خنجری شاهرگ وی را برید. خبر قتل خواجه نظام که به حسن صباح رسید وی را خوشحال کرد و خطاب به پیروانش چینین گفت: »قتل هذا الشیطان اول سعاده: قتل این شیطان آغاز سعادت است.»
از آن پس نیز اسماعیلیان بسیاری دیگر را به همین شیوه به قتل رساندند که تعدادشان بسیار بیشتر از موارد ثبت شده بود. برنارد لوییس در این باره مینویسد: «در جنگ رعبانگیز و حساب شدهای که اسماعیلیان آغاز کرده بودند، قتل خواجه نظام نخستین حمله از سلسه حملات طولانی بود که سلاطین، امیران، سرکردگان، حکمرانان، و حتی دستهای از فقیهان و علمای دینی که عقاید اسماعیلیان را مردود دانسته و قتل آنها را مباح اعلام کرده بودند، معروض خنجر فداییان شدند.»
اسماعیلیه علاوه بر ترور دشمنان خود را ارعاب نیز میکردند. برای مثال یکی از مخالفان اسماعیلیون در این دوران امام فخر رازی بود. وی از بزرگترین متکلمین تاریج اسلام است و تسلطش بر علوم اسلامی زبانزد خاص و عام. فخر رازی منتقد فرقه اسماعیلیه بود و اسماعیلیان برای ارعاب او یکی از پیروانشان را فرستادند تا نزد وی درس بخواند و در زمان مناسب بر وی خنجر بکشد. فدایی مورد نظر نزد امام رفت و هفت ماه شاگرد او بود و پس از آنکه وی را تنها یافت خنجر را بر گلوی امام نهاد و امام توبه کرد و دیگر از اسماعیلیه بدگویی نکرد.
حسن صباح با این روش، یعنی قتل مخالفان سرشناس، موفق شد قدرت سیاسی خود را حفظ کند. وی در سی سال پایانی حیات خویش هیچگاه از قلعه الموت خارج نشد و اغلب اوقات در کتابخانه عظیمی که در الموت ساخته بود مشغول مطالعه و عبادت بود و نهایتا در سال 503 هجری شمسی درگذشت.
درباره حسن صباح و پیروانش مطالب خلاف واقع و شایعات فراوانی نقل شده که دلیل اصلی این مسئله سری بودن و شکل و شمایل خود اسماعیلیان نزاری در سده های میانه است. مطالبی چون سه یار دبستانی، استعمال حشیش توسط پیروان حسن صباح و بزرگنمایی شبکه ترور وی از جمله این مطالب خلاف واقع هستند.
فرهاد دفتری با این استدلال که فدویهای حسن صباح هیچ شباهتی به تروریستهای مدرن ندارند و اینکه ترورهای ثبت و اثبات شده نزاریان بیش از پنجاه نفر نبوده اند، آنها را متفاوت از تروریستهایی که ما میشناسیم میداند، معتقد است تنها افراد سرشناس و مشهور را به قتل میرساندند و اقدامات فدوی های حسن صباح را نوعی تاکتیک مبارزاتی در برابر قدرتی به مراتب بزرگتر از خود میداند. اما تمام این دعاوی با آنچه در تروریسم دوران جدید میبینیم همخوانی دارد. در تعریف ترور گفتهاند: «عملی که با هدف کشتن یک شخص به دلایل سیاسی، مذهبی یا مالی رخ میدهد و با هدف کیفردادن یا با اهداف سیاسی انجام میگیرد و فرد یا افراد مورد هدف اغلب دارای مقام یا شهرت است.» علاوه بر این، منطق ترور دقیقا ناشی از ناتوانی برای جنگ تمام عیار است. به تعبیر جرد دایموند، تروریستها مانند مگسی هستند که سعی میکند یک مغازه چینی فروشی را نابود کند. این مگس به خودی خود به قدری ضعیف است که حتی توان حرکت دادن یک فنجان را نیز ندارد. پس گاوی را گیر آورده و در گوشش میرود تا او را وحشی کرده و چینیفروشی را ویران کند. در واقع منطق تروریسم بیش از همه چیز بر واکنش حکومتها استوار است و در واقع نوعی «تاکتیک مبارزه» برای مواجهه با قدرتی به مراتب بزرگتر و قویتر میباشد. اغلب گروههای تروریستی مدرن نیز در بیانیههای خود ادعا میکنند هدف آنها مردم بیگناه نیست و هرگز مردم بیگناه را به قتل نمیرسانند. بنابرین اگرچه آدمکشی های نزاریه را نمیتوان عینا مشابه تروریسم مدرن دانست، اما این آدمکشی ها بیشباهت به تروریسمی که ما میشناسیم هم نیستند.
خلاصه بعد از خوندن سرگذشت حشاشین به این نتیجه رسیدم که با داعش هیچ فرقی نداشته است. هردوشون هم با ذات پلیدشون پشت یک ظاهر مذهبی پنهان شده بودند (برای عوام فریبی و تزویر)