رویداد۲۴ | علیرضا نجفی:
«آیتاللهکاشانی به ما گفت برین نذارین شاه بره اگه شاه بره عمامه مام رفته. مام رفتیم در خونه شاه. بعد از سخنرانی و داد و بیداد رفتیم در خونه مصدق بعد دیدیم طبقه اول، اون بالا افشارطوس که رئیس شهربانی بود وایساده. من داد زدم گفتم: اومدیم مصدق رو ببریم نذاره اعلیحضرت بره. افشارطوس گفت: برو خفه شو! افشارطوس دو سه تا داد زد سرمون، مام دو سه تا داد سر اون زدیم و دعوامون شد. گفتم: آخه بابا پاگونتو شاه داده.»
از خاطرات شعبان جعفری (شعبون بیمخ)
«ایران در انتظار یک کودتاست یا دربار علیه دولت کودتا خواهد کرد یا دولت علیه دربار یا کمونیستها علیه هر دو.»
از گزارش روزنامه «ینی استامبول» درباره قتل محمود افشارطوس
در روزهای نخست اردیبهشت ماه سال ۱۳۳۲، روزنامههای تهران تیتر عجیبی منتشر کردند: «رئیس پلیس ایران مفقود شده است». رئیس پلیس تهران، سرتیپ محمود افشارطوس نام داشت و از معتمدین و یاران وفادار دکتر مصدق بود. افشارطوس به دستور دکتر مصدق مسئول مبارزه با افسران فاسد ارتش شده بود و در اسفند سال ۱۳۳۱ از وقوع کودتا علیه دولت مصدق جلوگیری کرده بود و به همین دلیل بود که مخالفان دولت مصدق تصمیم گرفتند افشارطوس را متوقف کنند. در واقع ربودن و قتل افشارطوس یکی از مقدمات ضروری برای موفقیت اصحاب کودتا و سقوط دولت دکتر مصدق بود. برای درک اهمیت سیاسی قتل افشارطوس، باید به زمینه و حال و هوای سیاسی بهار سال ۱۳۳۲ توجه کنیم.
در اواخر سال ۱۳۳۱ تضادهای اساسی و پنهان بین طبقه متوسط سنتی و جدید علنی شد. مصدق در نتیجه اتحاد با طبقه متوسط جدید، پشتیبانی سه گروه نماینده بازار_مجاهدین اسلام، حزب زحمتکشان و فدائیان اسلام_ را از دست داده بود، اما سه نماینده طبقه روشنفکر_ حزب ایران، حزب ملی و نیروی سوم_ و مشاورانی همچون فاطمی، شایگان و رضوی هنوز به او وفادار بودند. به تعبیر آبراهامیان، جبهه ملی از جنبش طبقه متوسط سنتی و جدید به جنبش طبقه متوسط جدید تبدیل شد و مصدق که خود را تجسم زنده جنبش مشروطه تلقی میکرد اکنون به حکم تاریخ وادار شده بود تا تجربه انقلاب مشروطه را تکرار کند.
در واقع فضای سیاسی کشور دوقطبی شده بود و گروههای مختلف سیاسی و اجتماعی وارد جدال با یکدیگر شده بودند. برای مثال مخالفان دکتر مصدق_بویژه فداییان اسلام_ او و هوادارانش را کافر و دشمن اسلام میخواندند. در طرف مقابل نیز حزب ایران، که یکی از متحدان اصلی دکتر مصدق بود، با اسلام سیاسی مخالفت میورزید و افرادی، چون مظفر بقایی را عامل تشکیل باندهای مسلح و «اتحادیههای شیّاد» در درون ارتش میدانست. این حزب همچنین آیتالله کاشانی را یک روحانی سیاستزده، و دیگر افراد کناره گرفته از جبهه ملی به ویژه قنات آبادی، مکی و حائریزاده را «خود پرستانی که در اندیشه پرکردن وزارتخانهها از دوستان و اقوام خود هستند» توصیف میکرد.
در شرایطی که مصدق طرفداران سنتی خود را از دست میداد گروهی از افسران ناراضی، که دشمن دکتر مصدق بودند، به طور پنهانی کودتایی را طراحی کردند و گروهی از فرماندهان نظامی که با دستور مصدق اخراج شده بودند، با گردهمایی منظم در باشگاه افسران «کمیته نجات وطن» را تشکیل دادند. در منشور کمیته نجات آمده بود که وظیفه میهنی افسران است تا در راه سلطنت و نیروهای مسلح بجنگند، با تندرویها مبارزه کنند و کشور را از آشوب و فروپاشی اجتماعی نجات دهند. شخصیت برجسته این کمیته نیز فضلالله زاهدی بود. زاهدی به صورتی افراطی تملق شاه را میگفت و آشکارا از مصدق انتقاد میکرد و همچنین روابط خود را با مخالفان دکتر مصدق، مانند بقایی و کاشانی، گسترش داده بود.
کمیته افسران مخفی، همچنین با سرویس اطلاعاتی بریتانیا ارتباط داشت؛ سازمانی که پس از قطع روابط دیپلماتیک دولت مصدق با بریتانیا، یک گروه فعال از اراذل و اوباش و چاقوکشان بدنام را تحت نظارت و سرپرستی رشیدیان، تاجر ثروتمندی که نیاز مالی اوباش بازار تهران را تامین میکرد، تشکیل داده بود. زمانی که مصدق مبارزه با این گروه از افسران را آغاز کرد، ایالات متحده نیز به بریتانیا اعلام کرد که از منافع این کشور دفاع خواهد کرد و کرمیت روزولت را از سازمان سیا برای تامین مالی کودتای نظامی به تهران فرستاد. در همین اثنا کمیته مخفی نیز شبکه خود را گسترش داد و زاهدی با کمک روزولت، ارتشیان عالی رتبه را نیز با کمیته مخفی همراه کرد.
آبراهامیان در کتاب ایران بین دو انقلاب گروه افسران ضد مصدق را چنین توصیف میکند: «افسران سلطنتطلب با گسترش شبکههای مخفی، دولت را بیثبات ساختند. آنها برای ایلات و عشایر شورشی سلاح فراهم کردند و نه تنها با روحانیون محافظه کار برجستهای مانند آیتالله بهبهانی و آیتالله بروجردی، بلکه با افراد رویگردان از جبهه ملی به ویژه آیتالله کاشانی، قنات آبادی، مکی و مظفر بقایی نیز رابطه برقرار کردند. همچنین عدهای چاقوکش و اوباش استخدام کردند تا با حمل پرچمهای حزب توده، به مساجد حمله و بیحرمتی کنند.»
اهمیت افشارطوس درست همینجا مشخص میشود: دکتر مصدق به سرتیپ افشارطوس ماموریت پاکسازی عوامل و جاسوسان را از بدنه ارتش داده بود و افشارطوس اکنون دشمن اصلی کودتاچیان به حساب میآمد. به همین دلیل نیز کودتاچیان تصمیم به حذف افشارطوس گرفتند و مظفر بقایی را مسئول رسیدگی به آن کردند.
مظفر بقایی که از سیاستمداران مرموز و بدنام تاریخ معاصر ایران است، در ابتدا از هواداران دکتر مصدق بود. بقایی در سال ۱۳۲۸ به همراه دکتر مصدق و طرفدارانش به نبود انتخابات آزاد اعتراض کردند و پس از آن بود که بقایی و حزب زحمتکشان به علاوه چند حزب دیگر مانند حزب ایران و جامعه مجاهدین اسلام به جبهه ملی پیوستند و به دکتر مصدق نزدیک شدند. اما بقایی که احوالات متلونی داشت، از سال ۱۳۳۱ شروع به مخالفت با دکتر مصدق کرد و تا پایان عمر از مخالفان سرسخت وی باقی ماند.
وی با بازاریان و اوباش رابطه خوبی داشت و همین امر باعث شد در جریان کودتای ۲۸ مرداد نقش برجستهای در حمله اوباش به منزل دکتر مصدق داشته باشد. البته وی پس از کودتا با فضلالله زاهدی اختلاف پیدا کرد و همین امر موجب تبعید وی به زاهدان شد. پس از تشکیل حزب رستاخیز نیز به نقد تکحزبی شدن کشور پرداخت، اما همزمان اعلام کرد که به سلطنت وفادار است.
بیشتر بخوانید:سفر دکتر مصدق به مصر
بقایی هیچ خط قرمزی در اقدامات سیاسی خود نداشت و علاوه بر داشتن نقشی فعال در ترور رزمآرا، شخصا ترور دو نفر دیگر را طراحی کرد: ترور افشارطوس و ترور سرگرد سخایی. بقایی در ابتدا تلاش کرد افشارطوس را با رشوه تطمیع کند، اما موفق نشد و نقشه ربودن و ترور وی را کشیده بود. افشارطوس لیستی از افسران فاسد تهیه کرده و به دکتر مصدق داده بود. زمانی که دکتر مصدق در روز ۳۰ فروردین۱۳۳۲ به فرماندهان شهربانی اعلام کرد که لیستی از جاسوسان ارتش در اختیار دارد که به زودی دستگیر و اعدام خواهند شد، بقایی نقشه حذف افشارطوس را به جریان انداخت.
ربایش افشارطوس شب ۳۱ فروردین ماه رخ داد و یک روز بعد علنا اعلام شد که رئیس شهربانی مفقود شده است. دکتر مصدق تلاش زیادی برای یافتن وی کرد و ماموران شهربانی چهار روز بعد جنازه افشارطوس را، در حالی که شدیدا شکنجه شده بود، در حوالی تهران پیدا کردند.
نورالدین کیانوری، دبیرکل حزب توده، در کتاب خاطراتش ماجرای ربایش و قتل سرتیپ محمود افشارطوس و نقش مظفر بقایی در این توطئه را اینگونه توضیح میدهد: «ماجرا این طور بود که فردی به نام حسین خطیبی که قبلا عضو حزب توده ایران بود و مامور رکن دوم ارتش شده بود و از طرفی معاون مظفر بقایی در حزب زحمتکشان بود و در روزنامه شاهد مقاله مینوشت، افشارطوس را برای مذاکراتی به خانه خود دعوت میکند. افشارطوس که فردی بود کاملا معتقد به خود، تصور این را نمیکرد که توطئهای در کار باشد. برای همین بدون این که کوچکترین اثری از خود به جا گذارد بدون اسلحه روانه خانه خطیبی میشود. در این خانه او را میگیرند و دهانش را میبندند، بیهوشش میکنند و با اتومبیل میبرند.»
داربی شایر، مامور ویژه ام. آی. سیکس، که در این جنایت دخالت داشت بعدها جزییات ماجرا را نقل کرد: «ربودن افشارطوس بخشی از عملیات چکمه بود که به منظور تقویت روحیه مخالفان مصدق و نمایش ناتوانی هواداران او طرحریزی شده بود. افشارطوس را پس از ربودن در غاری نگاهداری کردند. احساسات بالا گرفته بود. افشارطوس بیاحتیاطی کرد و سخنان موهنی درباره شاه بر زبان آورد. افسر جوانی که مامور حفاظت او بود تپانچه را کشید و او را کشت. کشتن او جزئی از برنامه ما نبود، ولی چنین اتفاقی افتاد.»
البته این گفته با وضع جسد او که به شدت شکنجه شده بود هماهنگی ندارد.
پس از پیدا شدن جسد افشارطوس، قرار بازداشت بقایی و زاهدی و پانزده نفر از همکاران آنها از جمله سردبیر روزنامه شاهد و پنج تیمسار بازنشسته ارتش صادر شد. نتیجه اعترافات امیران و تیمساران بازداشت شده در مطبوعات سال ۱۳۳۲ نشان داد هر چهار امیر بازداشت شده قضیه توطئه را تقریبا به یک شکل اعتراف کردند. زاهدی، بایندر و منزه هر سه اعتراف کردند در روز ۳۱ فروردین، روز ناپدید شدن تیمسار افشارطوس، ناهار در خانه مظفر بقایی مهمان بودند و او به همراه دوست نزدیکش حسین خطیبی آنان را به ربودن سرلشگر محمود افشارطوس تشویق کرد. یکی از آدم ربایان بعدا به ساواک پیوست و پس از انقلاب ۱۳۵۷ بابت مشارکت در قتل افشارطوس اعدام شد.
اما چه بر سر عامل اصلی قتل افشارطوس آمد؟ خود بقایی در مصاحبه بلندش با حبیب لاجوردی اتهام قتل افشارطوس را رد کرده و میگوید: «چون مطابق اطلاعاتی که ما به دست آوردیم افشارطوس با مصدق اختلاف پیدا کرده بود و خیال داشته استعفا دهد، حتی گفتند روز پیش از این واقعه کاغذهاش و اینها را از شهربانی برده بود و خیال استعفا داشت؛ و آنطوری که پزشکی قانونی به اصطلاح روی جسد مطالعه کرده بود و گزارش داده بود، در روی جسد آثار خونمردگی در اثر سرما ذکر شده بود. اینها گفتند که این جسد را کنار نهر آب دفن کردند. نهر آب اصولا مرطوب است، وقتی هم خاک روی یک چیزی باشد این به حدی نمیرسد که جسد یخ ببندد و این چیز را داشته باشد. یک احتمال هست که این را جای دیگری کشته باشند و جسد را برده باشند آنجا، چون دو تا واقعه اتفاق افتاد مقارن همان زمان: یکی [اینکه]یکی از کارمندان شهربانی در بیرون تهران خودکشی کرده بود. نوشتند که این شخص قبلا در اداره آگاهی بوده تو اداره چی بوده، اقدام کرده بود که به حسابداری منتقل شود و تازه یکی دو ماه بود منتقل شده بود، از کارش هم راضی بوده، و این خودکشی کرده. یکی دیگر یک جنازهای در حفرههای زیر کلاک تو جاده کرج پیدا کردند که نوشته بودند که این لخت بوده و جزئیاتش حالا یادم نیست، خودکشی بوده یا کشته شده بود، که این هم مشکوک بود. یک احتمال هم از این طرف هست. ولی در هر صورت شخص بنده هیچ نوع دخالتی نداشتم. مسلما هیچ اطلاعی نداشتم.»
بقایی هیچگاه در ارتباط با پرونده افشار طوس حکم قضایی نگرفت. بقایی جان بدر برد و تا سالها دعاگوی اعلیحضرت همایونی بود و حتی عمرش از محمدرضاشاه، که بر اثر سرطان درگذشت، درازتر رفت.
قتل محمود افشارطوس ضربه بزرگی به دولت دکتر مصدق زد و با حذف مهمترین مهره جبهه ملی در نیروهای مسلح، راه را برای کودتایی نظامی علیه دولت دکتر مصدق باز کرد.