رویداد۲۴ علیرضا نجفی: «از میرزا رضای کرمانی قاتل ناصرالدین شاه قاجار پس از بازپرسیهای زیاد راجع به همدستانش در قتل شاه چیزی فهمیده نشد. نظر به سوابق آشنائی زیادی که ملک التجار با میرزا رضا کرمانی داشت از ملکالتجار خواستند که از میرزا رضا دیدن کرده و اسم همدستانش را از او سوال کند. سوال و جواب این دو به شوخی برگزار شد. سرانجام ملک التجار به او میگوید: میرزا بقول خودت این ظالم را کشتی، ولی آیا سلمان فارسی را بیرون دروازه نگه داشته بودی که جانشین ناصرالدین شاه کنی؟» از کتاب شرح حال رجال ایران، مهدی بامداد
نهاد سنتی سلطنت در ایران با قتل ناصرالدین شاه قاجار به دست میرزا رضاکرمانی به پایان رسید. پادشاه در تاریخ ایران همواره سلطان قدرقدرتی بوده با اختیارات نامحدود. سه جانشین ناصرالدین شاه هیچ کدام مانند پدران خود شاهان مقتدری نبودند. جنبش مشروطیت و مبارزات مردمی قدرت آنها را محدود کرده بود و هیچکدام نتوانستند سلطنتی مقتدرانه و طولانی داشته باشند.
رضاشاه و محمدرضاشاه پهلوی نیز بیش از اینکه شبیه شاهان سنتی ایران باشند، به دیکتاتورهای نظامی میماندند که نوعی ناسیونالیسم و تکنوکراسی را با هم ترکیب کرده بودند و قدرتشان را به واسطه ارتش مدرن و پلیس و نیروهای امنیتی مدرن اعمال میکردند؛ بنابراین آخرین پادشاه ایران را که به شیوه مرسوم هزاران ساله سلاطین شرقی در ایران سلطنت کرد را میتوان ناصرالدین شاه نامید و از این منظر قاتل وی میرزا رضا کرمانی با گلوله خود، سنتی هزاران ساله را از پای درآورد. اما آنچه میرزا و امثال میرزا در پی آن بودند جایگزینی سلطنت با دموکراسی مدرن نبود؛ آنها تحت تاثیر آموزههای دینی در پی بازگشت به «امت واحده اسلامی» بودند. نهاد سلطنت در ایران برای ورود دموکراسی، لیبرالیسم یا سوسیالیم کنار زده نشد. بلکه قرار بود پدر قبلی (پادشاه) برود و پدر جدیدی جای آن را بگیرد. این امر به ویژه با توجه به ساختارهای پدرسالاری در ایران قابل فهم و توجیه است.
میرزا رضاکرمانی در سال ۱۲۲۶ هجری خورشیدی در یزد زاده شد. پدرش ملا حسین نام داشت که لقب پدر را به وی داده بودند. خانوادهاش نیز با اجاره ملکی در کرمان امرا معاش میکردند که دولت آن را تصرف کرد و میرزا رضا به ناچار به کرمان آمد و طلبه شد. از زندگی میرزا در این سالها اطلاعاتی در دسترس نیست. تنها میدانیم که وی چند سال بعد با زنی از خاندانی متنفذ ازدواج کرد و صاحب یک پسر شد.
میرزا رضا کرمانی چند سال بعد به تهران آمد و مشغول دستفروشی در آنجا شد. وی پادویی حاج محمدحسن امینالضرب را نیز میکرد، ولی پس از چند سال کارکردن برای امینالضرب با وی به اختلاف برخورد و امین الضرب دستور داد عمامهاش را از سرش بردارند و به گردنش بیاویزند و میرزا را تحقیر کرد.
میرزا پس از این وقعه به پادویی یکی دیگر از تجار تهران مشغول شد و به زودی در دکهای مشغول به کار پارچهفروشی شد. میرزا چند سال مشغول پارچه فروشی بود تا اینکه اربابش او را برای سرکشی و سامان دادن به امور املاک خود در کرمان راهی وکیل آباد کرد. میرزا در وکیلآباد با گروهها و اقشار اجتماعی گوناگونی برخورد کرد و این تجارب زمینهساز شکلگیری عقاید سیاسی اجتماعی وی شدند.
مهمترین صنعت کرمان در آن زمان صنعت شالبافی بود و بیشتر مردم کرمان با جایگزین شدن شالهای کشمیری به جای شالبافی ایرانی در حال از دست دادن کار خود و فقیر شدن بودند. دیگر محصولات عمده کرمان محصولات کشاورزی بودند و کشاورزان در نوعی سیستم شبهفئودال برای زمینداران بزرگ کار میکردند و از حقوق اجتماعی برخوردار نبودند. اربابان هرگونه ظلم و تعدی و جنایتی در برابر زیردستانشان میکردند و عمده این اربابان نیز با حکومت مرکزی رابطه حسنهای داشتند.
میرزا رضا پس از مدتی اقامت در وکیل آباد به خود کرمان رفت و در آنجا به همراه معینالتجار مشغول رسیدگی به اموال اربابش شد. معینالتجار که از پیگیری میرزا در امور ملک به تنگ آمده بود و این پیگیریها را خطری برای خود میدید، نامهای به امینالضرب نوشت و در آن از میرزا بدگویی کرد: «او به جز زبان هیچ ندارد، به جز مفسدی هیچ ندارد، به قدر خر نمیفهمد. تازه دویست تومان هم مواجب میخواهد. من که قوه دادن ندارم، اگر میتوانید خود عهدهدار شوید.»
میرزا رضا با وجود این بدگوییها مدتی دیگر در کرمان ماند، اما اندکی بعد با ارباب بر سر فساد و رشوهخواری و زندگی اشرافی درگیر شد و به تهران بازگشت. میرزا در کرمان خصومت عمیقی با طبقه تجار و زمیندار پیدا کرده بود و این خصومت را به تدریج به قدرت مرکزی و فساد آن تسری داد.
میرزا به تهران که آمد مشغول شالفروشی شد. وی شالهایی را از ناظمالتجار میخرید و به اعیان و اشراف میفروخت. میرزا در همین دوران دو شال به کامران میرزا فروخت که کامران میرزا از دادن پول آنها خودداری کرد. میرزا نیز دست نکشید و به مجلس اعیانی که کامران میرزا هم در آن حضور داشت، وارد شد و خطاب به جمع گفت: «دو سال بیشتر است، متجاوز از هزار تومان طلبم نزد کارگزاران ایشان مانده، از دویدن کفشها پاره کردهام و از کسب و کار آواره شده به دردم چاره نمیشود.» نهایتا کامران میرزا حاضر به پرداخت پول میرزا رضا شد، اما در اقدامی نه چندان غیر معمول به سربازانش دستور داد که در ازای هر یک تومان که به میرزا میدهند یک سیلی به او بزنند. این اقدام تحقیرآمیز به خشم و کینه میرزا رضا نسبت به تجار و اشراف و شاه افزود.
میرزا از تجار متنفر بود و شاه را ارباب بزرگ آنان میدانست، اما در آن زمان ایرانیان گروه سیاسی و اندیشه مترقی نداشتند که میرزا و امثال میرزا با دیدن ظلم و ستم اهل تجارت و فئودالها به آن بپیوندند. روحانیون تنها گروهی بودند که در ساختار قدرت حضور داشتند و منافع آنها در مقابل منافع تجار قرار داشت.
هما ناطق در کتاب زندگی و زمانه میرزا رضا کرمانی این اختلاف منافع را چنین شرح میدهد: «تجار خواهان امنیت و استقلال در برابر اقتدار روزافزون اهل شرع و محاکم شرعی بودند. به یک معنا از دیدگاه بازرگانان، ملایان تازه به قدرت رسیده خطر بزرگ تری از دولت در جهت تشکیل اهل تجارت به حساب میآمدند. اهل تجارت همواره ناگزیر بودند با پرداخت رشوه و باجهای کلان به روحانیون، از مال خود رفع شبهه کنند. هزینه مراسم مذهبی، روضه خوانی، نشر کتب دینی را عهدهدار گردند و به عنوان حق امام مبلغی از سود خود را به اهل دستار واگذارند و معاش آنها را تامین کنند تا از تهدید و تجاوز آخوندها در احکام ناسخ و منسوخ در امان باشند.»
تجار از این رشوههای کلان خسته شده بودند و در پی رها شدن از نفوذ روحانیت بودند. نمایندگان تجار در مجالس مختلف مینشستند و میگفتند «کجای دنیا رسم است بازرگانان رشوه و مالیات به ملاها بپردازند؟» آنها خواستار محاکمه تجار بودند و در پی لغو محاکم شرعی.
میرزا از تجار دلزده بود و همین مسئله وی را به سمت مهمترین رقیب آنها یعنی روحانیت کشاند. روحانیون تجار را به ارتباط با بلاد کفر و اجنبی متهم میکردند و از هر گونه گفتمان غربستیز استقبال میکردند. مهمترین چهره روحانیون که در این دوران علیه جهان غرب و مدرنیته مینوشت و خواستار احیای امپراتوری اسلامی بود، کسی نبود جز سیدجمال الدین اسدآبادی.
اسدآبادی بر خلاف روحانیون سنتی معتقد نبود که باید منتظر ظهور ماند و تا آن موقع هم نباید در سیاست دخالت کرد. وی با رویکردی کلامی و عقلانی مفاهیم سنتی اسلامی را در مباحث روز به کار میبست و خواستار کنش اجتماعی مسلمانان و روحانیون و دوری از گوشهنشینی و محدود کردن دین به حوزه شخصی افرد بود.
بیشتر بخوانید:سیدجمال الدین اسد آبادی ؛ پدر اسلامگرایی رادیکال
وی موعظه میکرد باید برای مقابله با غرب باید علم و ابزار و تکنولوژی آن را فراگرفت و علیه خودشان به کار بست. وی نوعی حکومت اسلامی را میخواست که بعدها در کشورهایی، چون ایران محقق شد؛ دولتی که «ایدئولوژی اسلامی» را با گفتمان «امپریالیسم ستیزی» ترکیب و خود را به تکنولوژیهای جدید قدرت، پروپاگاندا و ادوات نظامی مجهز کرده است.
آمدن سید جمال به ایران برای امور تبلیغی همراه بود با بازگشت میرزا به تهران. سیدجمال با روحانیت سنتی تفاوت داشت و بیشتر به چهرههایی مانند مدرس و آیتالله خمینی که از اخلاف میرزا بودند شبیه بود. به همین دلیل تجار که از روحانیت سنتی به تنگ آمده بودند از سیدجمال به دلیل ایدهها و مشی متفاوتش استقبال میکردند. میرزا رضاکرمانی در زمان اقامت سیدجمال در تهران از طرف اربابش مسئول رسیدگی به خواستههای روزمره وی شده بود و به این واسطه با سید جمال آشنا شد و تحت تاثیر آموزههایش قرار گرفت.
دولت وقت ایران پس ازمدتی سیدجمال را از ایران اخراج کرد و زمانی که سید از خارج شدن امتناع کرد وی را با وضع نامناسبی بیرون کردند که تاثیر بدی بر پیروانش داشت. بنا به گزارش مورخان سیدجمال به رغم دستور شاه مبنی بر ترک ایران در حرم عبدالعطیم تحصن کرده بود و بیرون نمیرفت و ماموران به زور وی را کشیدند و بیرون آوردند و در زمان خروج لباس سید از تنش درآمد و اندام تناسلی وی دیده شد. این واقعه میرزا رضا را بسیار ناراحت کرد چرا که اکنون سید جمال مراد وی بود. تنها کسی در جریان اخراج سید از حرم مقاومت کرده بود میرزا رضا بود. ماموران نیز وی را به سختی کتک زدند و دستگیر کردند. اما به زودی با واسطه ائمه جمعه آزاد شد.
اخراج سید مصادف بود با دادن امتیازهای استعماری به قدرتهای غربی. همزمانی این دو باعث شد پیروان سید و مخالفین وضع موجود متحد شوند و اعلامیههایی را علیه حکومت منتشر کنند. برای مثال یکی از اظهارات معروف میرزا در همین دوران چنین است: «هر کس اندک بصیرتی داشته باشد میداند که سید [جمال الدین اسد آبادی]دخلی به مردم روزگار ندارد. حقایق اشیا جمیعاً پیش سید مکشوف است. تمام فیلسوفها، حکمای بزرگ فرنگ و همه روی زمین در خدمت سید گردنشان کج است و هیچکس از دانشمندان روزگار قابل نوکری و شاگردی سید نیست. دولت ایران قدر سید را نشناخت و نتوانست از وجود محترم او فواید و منافع ببرد و به آن خفت و افتضاح او را نفی کردند. بروید حالا ببینید سلطان عثمانی چه احترام به او میکنند.»
در این اعلامیهها همزمان به اخراج سید، ظلم حکام، گرانی و سکوت علمای سنتی به ظلم اشاره میشد؛ سخنانی که میرزا رضا عینا در جلسه محاکمهاش تکرار کرد. این اقدامات باعث شدند میرزا رضا دستگیر شود.
میرزا در زمان دستگیری سلاح گرم به همراه داشت و در هنگام دستگیری اعلام کرد که طپانچهها را برای قتل شاه حمل میکرده است. این امر باعث شد وی را به مدت چهار سال زندانی کنند و، چون در زندان مدام شاه را فحش میداد هر روز کتکش میزدند. ولی وی همچنان به ناسزا گویی ادامه میداد.
حاج سیاح که با میرزا همبند بود نقل میکند «زمانی که میرزا را برای قضای حاجت بیرون میبردند وی فریاد میزد:ای کسانی که برای قضیه هزار و سیصد سال پیش گریه میکنید، برای ما گریه کنید که بیتقصیر به زنجیرمان کشیدهاند و عیال و اولاد از ما بیخبر واحدی به دیدن ما نمیآید. باز اسرای کربلا را دیدن میکردند و نان و خرما میدادند. آخر ما مسلمانیم.»
میرزا را برای این گستاخیها بیرون میبردند و فلک میکردند. میرزا هم در مقابل اعتصاب غذا میکرد. در این اثنا نهضت تنباکو نیز آغاز شده بود و دولت به زندانیان سخت میگرفت. میرزا نهایتا پس از چهار سال از زندان آزاد شد، اما بر اثر شکنجه بدنش نیمافلیج شده بود و لنگلنگان راه میرفت. اما با تهیه پولی اندک خود را به استانبول رساند و نزد سیدجمال رفت. سیدجمال نیز وی را در بیمارستان فرانسویها بستری کرد و میرزا پس از دو ماه بهبود یافت.
در این دوران نارضایتی مردم از حکومت افزایش یافته بود. بلوای تبریز و شورشهای پراکنده در پایتخت شاه و درباریان را به وحشت انداشته بود به صورتی که ناصرالدین شاه دو هفته پیش از کشته شدنش مالیات نان و گوشت را قطع کرد تا از نارضایتیها بکاهد.
میرزا رضا در استانبول از سیدجمال دستور قتل ناصرالدین شاه را گرفت و در دی ماه سال ۱۲۷۴ شمسی وارد ایران شد. وی در راه یک طپانچه پنج لول روسی از بارفروشی که میوه به باکو حمل میکرد، خرید. ناصرالدین شاه قرار بود سالگرد پنجاهمین سالگرد سلطنتش را جشن بگیرد و میرزا این فرصت را مناسب میدید.
میرزا خفیانه وارد تهران شد و به صحن حرم عبدالعظیم رفت. میرزا خود را طبیب و متخصص کچلی معرفی کرد و کمتر از حجره خود خارج میشد تا جلب توجه نکند. اما تعدادی از همبندیهای وی بازگشتش را متوجه شدند که یکی از آنها حاج سیاح بود. حاج سیاح سعی کرد میرزا را لو دهد چرا که میدانست وی برای شاه کشی بازگشته، اما کسی به هشدارهای سیاح گوش نداد.
ناصرالدین شاه در حوالی ظهر دوازدهم اردیبهشت به حرم عبدالعظیم آمد. وی ابتدا وارد بقعه متبرکه شد، طوافی کرده سپس قالیچه و جازنماز خواست. بناگه میرزا رضا از طرف چپ و به بهانه دادن عریضه نزدیک شاه شد و با تفنگش به وی شلیک کرد. شاه فریاد زد «بگیرید، بگیرید» و سپس روی زمین افتاد و بنا به گزارش پزشکان دربار در دم جان سپرد.
میرزا رضا بلافاصله بعد از شلیک گلوله توسط مردم محاصره و زیر دست و پای آنها قرار گرفت. اما بلافاصله به دستور صریح امینالسلطان صدراعظم دستگیر و به جای امنی منتقل شد. وی را تا سر حد مرگ شکنجه کردند و در حالی که زخمهایش عفونت کرده بود استنطاقش میکردند.
مامور بازجویی میرزا پس از شکنجه و بازجوییهای فراوان انگیزه قاتل را به مقامات دولتی چنین اعلام میکند: «عجالتا از این چند مجلس سوال و جوابی که این غلام خانهزاد با این ملعون حرامزاده کرده است و چیزی که بر غلام معلوم و یقین شده این است که او به طوری که خودش در همهجا میگوید، ابدا در خیال صلاح مردم و خیر عامه نبوده و تمام این مهملات و مزخرفات را از سیدجمالالدین [اسدآبادی]ملعون شنیده، فقط از شدت فسق و نادانی شیفته و فدایی آن سید شده و محض تلافی و صدماتی که به سید وارد آمده، به دستورالعمل سید آماده این کار را کرده است. حالا اگر سید خیالاتش به جای دیگری مربوط باشد مسئله علاوه است.»
میرزا رضا را در مرداد ماه همان سال در میدان مشق تهران به دار آویختند و جنازهاش یک شبانهروز روی چوبه دار نگه داشتند. مظفرالدین شاه میخواست وی را ببخشد، اما اصرار درباریان باعث شد به اعدام او رضا دهد.
دولت ایران میدانست که عامل اصلی قتل شاه کسی نیست جز سید جمال و از این رو دولت عثمانی را در فشار گذاشتند که وی را تحویل ایران بدهد. اما عثمانی که خود از سید برای اقامت در استانبول دعوت کرده بود نمیتوانست چنین کاری کند و تنش بین دولت ایران و عثمانی برای تحویل سیدجمال ادامه یافت تا اینکه چند ماه پس از این واقعه سید جمال نیز بر اثر سرطان فک درگذشت.