رویداد ۲۴| علی نوربخش: «در حکومت تمامیتخواه کل جمعیت کشور «مظنون» هستند: هر اندیشهای، در هریک از حوزههای فعالیت انسانی که از خط رسمی انحراف داشته باشد، مظنون تشخیص داده میشود؛ هر تغییری در افراد و اشخاص آنها را در جبههٔ «دیگری» قرار میدهد. علیالاصول، افراد بشر بهخاطر استعداد اندیشیدن و تغییر کردن، مظنون بهشمار میآیند و این ظن، با رفتار نمونه برطرف نمیشود؛ چرا که استعداد اندیشیدن آدمی، متضمن تغییر عقیده است.»
هانا آرنت، کتاب ریشههای تمامیتخواهی
احمد میدری توسط مسعود پزشکیان به عنوان وزیر کار دولت جدید به مجلس پیشنهاد شد. اما این پیشنهاد با جنجالهایی همراه بود. میدری، نماینده دوره ششم مجلس (۱۳۷۹–۱۳۸۳) از حوزه انتخابیه آبادان و عضو «کمیسیون اقتصادی» بود. او همچنین از امضاکنندگان نامه موسوم به «جام زهر» بود. محتوای این نامه مذکور به شرایط نابسامان کشور اشاره داشت و صفت «جام زهر» نیز اشاره به بخشی از نامه نمایندگان مجلس خطاب به رهبری که نوشته بودند: «اگر جام زهری باید نوشید، قبل از آنکه کیان نظام و مهمتر از آن، استقلال و تمامیت ارضی کشور در مخاطره قرار گیرد، باید نوشیده شود.»
با گذشت دو دهه از پایان مجلس ششم، تئوری و عمل سیاسی میدری را تغییر داده است. او در این دو دهه به جای اصلاحات رادیکال، راهبرد اجماعسازی میان قوای واقعی در حکومت و ایجاد پل میان دولت و جامعه مدنی را برگزیده است. نگاهی به گفتگوهای مطبوعاتی او در دستکم یک دهه گذشته و کتابهایی که به همت او منتشر شدهاند به آسانی سیر تغییر نگاه او را نشان میدهد.
تغییر در رویکرد سیاسی، حق هر فرد است و اگر مبتنی بر نظریه و جمعبندی تجربه باشد مزیتی برای او و کشورش خواهد بود. اما بخشی از نمایندگان مجلس ماجرا را اصلا چنین نمیدیدند. با این حال برخی اصولگرایان، مانند حمیدرضا گودرزی، به این حد راضی نبودند و با استناد به نامهای که بیست سال پیش نوشته شده بر عدم صلاحیت میدری تاکید میکردند. حمیدرضا گودرزی نماینده شهرستان الیگودرز در دوره دوازدهم در مخالفت با وزیر پیشنهادی کار میگفت «به آقای میدری گفتم آیا قبول دارید اقدام مجلس ششم خلاف و سوءسابقه بود؟ میگویند توبه کرده است، اما چرا وزارتخانه به وی بدهند؟ کدام نظام سیاسی حاضر است این پست سیاسی را به او بدهد؟» سخنانی مشابه این را از زبان امام جمعه کرج نیز شنیدیم که اعلام کرد «برخی افراد حتی اگر توبه کرده باشند، نباید در کابینه قرار بگیرند.»
همین اتفاقات برای محمدرضا ظفرقندی هم اتفاق افتاد. نمایندگان پافشاری میکردند او از مواضعش در خصوص انتخابات سال ۸۸ و اعتراضات ۱۴۰۱ توبه کند.
چنین اظهاراتی بیشتر تابع منطق جناحی و مبتنی بر منافع گروهی هستند. اما همزمان نشان از نوعی تفکر ایدئولوژیک دارند؛ تفکری که اقلیت محافظهکار آن را نمایندگی میکنند و بهواسطه نفوذ این جناح در قدرت تاثیری عمیق بر مناسبات سیاسی کشور میگذارد. از اینرو، فارغ از نتیجه رأی اعتماد که نشان داد اصرار این نمایندگان صرفاً مانوری سیاسی بوده، ضروری است به کندوکاو در ریشهها و معانی آن بپردازیم.
توبه در آیین اسلام، برخلاف مسیحیت، رابطهای فردی و خصوصی است میان فرد و خداوند؛ و بازهم برخلاف آیین اعتراف در مسیحیت، در این رابطه هیچکس محرم نیست و هیچ شخص ثالثی حق حضور ندارد. این مضمون هم از آیات قرآن بر میآید و هم از روایات. مکانیزمهای توبه و قبول یا رد توبه هم بنا به اصول همین آیین بر هیچ کس آشکار نیست و امری است پوشیده، شخصی و قلبی. نظر فقهای مذاهب مختلف اسلام هم در باب توبه، مبتنی است بر همین تصریحات: فقیه از ورود در امور ایمانی و قلبی مؤمنان پرهیز میکند.
اما پس از انقلاب با مفهوم نوینی از توبه مواجه هستیم که از قالب ایمانی خود خارج میشود و بدل به کارکردی سیاسی میشود. در واقع میتوان گفت که این مفهوم جدید از توبه، از جنس ایدئولوژی است و نه ایمان. سرچشمههای ابتدایی و آغازین نگاه اصولگرایان به مفهوم هویت و تلاش برای تغییر آن در شرایط زندان را باید در سالهایی جستجو کرد که اینان به جای همراهی با قدرت، به ستیز با آن برخاسته بودند. انگارههایی که بهخصوص در دو دهه چهل و پنجاه هجری شمسی به شکلی منظم در قالب ایدئولوژی اسلامی مدون شدند.
در این دوره، مفهوم «هویت» در مرکز اندیشه انقلابیون رادیکال از نوع چپ یا اسلامیاش قرار گرفت و به یکی از مقولههای مهم اندیشه سیاسی ایشان تبدیل شد. این هویتطلبی در مفهوم «خودسازی انقلابی» نمودار میشد که توسط دکتر علی شریعتی وارد گفتمان انقلابیون شد. در واقع مفهوم ایدئولوژیک و سیاسی توبه، ریشه در خوانش انقلابی شریعتی از اسلام دارد و بیش از همه در آثار وی صورتبندی شده است. شریعتی که علنا از «تبدیل اسلام به ایدئولوژی» سخن میگفت، در جزوه «خودسازی انقلابی» چنین مینویسد: «پیش از هر چیز باید خود را برای ایستادن در برابر غرب، که خود را تنها فرهنگ، تمدن، شیوه زندگی و چگونگی انسان مطلق و در نتیجه حاکم بر زمان و زمین میپندارد و تحمیل میکند، قدرت و غنا بخشید.»
این شکل از هویتسازی، که مبتنی بر نفی ارزشهای فرهنگی اروپا و انقلاب روشنگری بود، در آثار دیگر متفکر تاثیرگذار انقلاب، یعنی جلال آلاحمد، نیز دیده میشود. برای آلاحمد «غربزدگی» به نوعی بیماری میمانست: «غربزدگی میگویم همچون وبازدگی؛ و اگر به مذاق خوشآیند نیست بگوییم همچون گرمازدگی یا سرمازدگی. اما نه. دست کم چیزی است در حدود سِنزدگی. دیدهاید که گندم را چطور میپوساند؟ از درون. پوسته سالم برجاست، اما فقط پوست است، عین همان پوستی که از پروانهای بر درختی مانده. به هر صورت سخن از یک بیماری است. عارضهای از بیرون آمده؛ و در محیطی آماده برای بیماری رشد کرده.»
بیشتر بخوانید: ضدانقلاب کیست و چگونه خشونت در وضعیت «انقلابی» توجیه میشود؟
در تعبیر آلاحمد، استعمار غربی به طور مستقیم به فرهنگ جامعه که از نظر وی حکم «هویت» و ماهیت اجتماع را دارد، حمله میکند و از افراد آن اجتماع موجوداتی مصرف کننده و بیگانه از «شخصیت فرهنگی-تاریخی» خود میسازد: «حرف اصلی این دفتر در این است که ما نتوانسته ایم شخصیت فرهنگی – تاریخی خودمان را در قبال ماشین و هجوم جبری اش حفظ کنیم. بلکه مضمحل شده ایم.»
انقلابیون نیز، با همین آموزهها، در ضمن کوشش برای زدودن مظاهر و جلوههای فرهنگ جامعه از وجود خود، همزمان رسالت خلق هویتی جدید بر مبنای ایدئولوژی اسلامی را بر دوش گرفتند. «انسان نوین اسلامی» که یکی از اصلیترین آرمانهای آنها محسوب میشود، برخلاف انسان متعارف و اسیر فرهنگ جهانی، میتواند ذات نوین خویش را تنها با پیروی از آموزههای ایدئولوژیک برسازد. درواقع مهمترین ویژگی مهم در روایت اسلامگرایانه از انسان انقلابی و نوین اسلامی تلقی هویت به عنوان امری قائم به ذات و استوار بر خود است. هویت قائم برخود هویتی است بسته و بری از هرگونه دگرگونیای که منشاء آن خارجی، به ویژه غربی، باشد. شریعتی تا جایی پیش میرود که حتی در جزوهی «فرهنگ، تمدن و ایدئولوژی»، مهمترین معیار برای تشخیص «ایدئولوژی» (یا اسلام حقیقی) را از «فرهنگ»، همین «انسان نوین اسلامی» میداند و مینویسد: «دقیقترین ملاک تشخیص و تفکیک میان ایدئولوژی با فرهنگ فلسفه علوم و هنر این است که ایدئولوژی اسلامی» مجاهد» میپرورد، و علوم اسلامی مجتهد و یا روحانی و آیتالله. ایدئولوژی امروز، «مبارز» میسازد، و فرهنگ جدید، فیلسوف و دانشمند و استاد دانشگاه.»
با همین پیشینه بود که بود که پس از پیروزی انقلاب اسلامی گفتمان «توبه» فعال شد و جالب این است که نخستین نمونه آن نیز آیتالله شریعتمداری بود. براساس گفتمان رایج پس از انقلاب، انقلابیونی که مخالف اسلامگرایان بودند «از اصل خود» منحرف شده بودند و باید «به خود» بازمیگشتند. اغلب مخالفان، از ملیگرایان تا رهبران گروههای چپ، باید توبه میکردند و تطهیر میشدند؛ یعنی باید بر اتوریته مطلق روحانیون گردن مینهادند. بدین ترتیب توبه که مفهوم فردی قلبی میان خداوند و بنده بود، بدل به مفهومی سیاسی-ایدئولوژیک شد و در خدمت تثبیت گفتمان اسلامگرایان قرار گرفت.
استفاده از مفاهیمی همچون توبه در سیاست، حداقل دو آسیب عمده دارد که یکی از آنها موجد تمامیتخواهی است و دیگری موجد به ناکارآمدی. این دو آفت را ذیلا به بحث میگذاریم.
یکی از مضرات استفاده از مفاهیمی مانند «توبه» و «ساخت انسان تراز انقلابی» این است که سیاست را، که عرصه زیست مشترک و همکاری گروهها و اقشار مختلف است، بدل به عرصهای متافیزیکی میکند که در آن جبهه خیر و شر در نزاعاند. این هستهی اصلی تمام حکومتهای تمامیتخواه است. هانا آرنت در کتاب توتالیتاریسم مینویسد: «جنبشهای توتالیتر نیز مانند جوامع سرّی، جهان را به دو بخش «برادران قسم خورده و دشمنان قسم خورده» تقسیم میکنند. این تمایز که برپایه دشمنی مطلق با جهان پیرامون استوار است، با گرایش عادی احزاب به تقسیم مردم به دو دسته حزبی و غیرحزبی، بسیار تفاوت دارد. احزاب و جوامع باز، عموما تنها کسانی را که با آنها آشکارا مخالفت میکنند دشمن میدانند، حال آنکه اصل بنیادی جوامع سرّی، این است که هر فردی که درون فرقه سرّی ما نیست، مطرود است.»
در این رویکرد مخالف وجود ندارد، بلکه تنها دشمن وجود دارد. دشمنی که یک اشتباه متافیزیکی است و عامل اصلی شرارت در جهان، و باید محو شود. کوچکترین گرایشی به سوی این دشمن، افراد را در جبهه «ضدانقلاب» قرار میدهد و گناهی نابخشودنی است.
دیگر آسیبی که اشباع گفتمان عمومی از مفاهیم دینی درپی دارد، این است که علاوه بر قلب ماهیت مفاهیم دینی، باعث ناکارآمدی حکومت میشود. حکمرانی کارآمد، مبتنی بر تجربه و آزمون و خطاست و احکام مطلق و غیرتجربی. اما کار دین ارائهی اصول و ارزشهای غائی اخلاقی برای زیست مؤمنانه است و نه ارائهی راهحل برای مسائل و مصائب دنیوی. خلط این دو هم به نهاد دین آسیب میزند و هم به حاکمیت و عرصهی سیاسی. فقهای شیعه نیز تا دهه پنجاه هجری شمسی قائل به همین رای بودند و بر تمایز میان حکومت و نهاد دین تاکید میگذاشتند. دکتر سعید حجاریان دربارهی این مسئله مینویسد: «قدرت الهی، وجه اصلی اندیشه حکومت در جمهوری اسلامی ایران است. به این معنا که تصمیمات فراانسانی، فرامکانی و فرازمانی میتوانند و باید بر تصمیمات انسانی و روزآمد غلبه کنند. این ایده برآمده از دورهای است که اعتقاد داشتند حاکم از جانب خدا بر امت مسیحی منصوب شده و اگر سلطانی هم وجود دارد باید تاجاش را از دست پاپ بگیرد یعنی همواره پاپ بر سزار حاکم است. البته، در دورانی که قدرت پاپ میل به ضعف میکرد، نمایشهایی تحت عنوان انتخابات برپا میشد و از مردم برای سزار بیعت میگرفتند و گردن مخالفان را هم به تیغ میسپردند. به عبارتی، حکومت و سازوکارهای عقلانی و عقلایی دو مسیر متفاوت را در پیش گرفته بودند.»
در واقع حکومت مدرن مبتنی بر سه اصل «قرارداد اجتماعی»، «حاکمیت ملی» و «تفکیک قوا» میباشد و مهمترین این موارد مفهم قرارداد است؛ قراردادی که ملت (شهروندان) با دولت (حاکمیت) میبندند. حجاریان گوشزد میکند که در ایران و در رابطه میان ملت و دولت و قرارداد اجتماعی به رسمیت شناخته نشدهاند و مینویسد: «معالاسف باید گفت، ما در دوران ماقبل تامس هابز به سر میبریم، زیرا حاکمیت ملی، تفکیک قوا و در رأس همه آنها قرارداد پذیرفته نشده است. اکنون، دولت خود را مبعوث خدا میداند و از صدور هیچ حکمی، بهنام «قانون» و تحمیل آن ذیل عنوان «قرارداد» مضایقه نمیکند. تئوری بدیل، در چنین شرایطی مطالبه حق از سوی مردم است.»
اصلاح وضعیت، پایبندی به قرارداد سیاسی، حاکمیت ملی و حکومت قانون است و تمسک به مفاهیم ایدئولوژیکی مانند «توبه سیاسی» نمیتوان به آنها پایبند.
بشرط اینکه احزاب و بزرگان و عقلا دور هم جمع شوند و قرارداد جدید وضع کنند تا تأویل دینی از مناسبات اجتماعی برداشته شود
اینکه سیاست عرصه نزاع خیر و شر نیست هم اگر آقای خامنه ای در روز اربعین فرمود دو صف و جبهه سیاسی کربلا تا همیشه وجود دارد ، ما با فرض هم زیستی و وفاق میتوانیم با ایشان هم مذاکره کنیم و تمایز سیاسی خیر و شر را از سیاست رسمی دولت حذف کنیم