رویداد۲۴-شکست
در ازدواج یکی از مسائلی است که همه هراس دارند مبادا برایشان اتفاق
بیفتد. حاضریم هر کاری کنیم که اینطور نشود. اما بازهم همان آش و همان
کاسه: با فرد اشتباه ازدواج میکنیم.
این مشکل تا حدودی به این دلیل
است: زمانی که سعی میکنیم به کسی نزدیک شویم، با موجی از مشکلات و
سردرگمی روبرو میشویم. برای افرادی که ما را زیاد نمیشناسند، طبیعی به
نظر میرسیم. در جامعهای آگاهتر و عاقلتر ازآنچه اکنون در آن زندگی
میکنیم، یک سؤال استاندارد در قرارهای ملاقات این خواهد بود: "در چه
مواردی دیوانهای؟"
شاید تمایلاتی پنهان در ما وجود دارد که از
مخالفت دیگران عصبانی میشویم یا تنها در حال کار استراحت میکنیم؛ یا در
مقابل تحقیر شدن سکوت میکنیم. هیچکس بینقص نیست. مشکل اینجاست که قبل از
ازدواج، بهندرت به پیچیدگیهای درونی خود توجه میکنیم. هر زمان که روابط
گاهبهگاه معایب ما را پدیدار میکنند، طرف مقابل را سرزنش کرده و به
رابطه خاتمه میدهیم. دوستانمان نیز آنقدر برایشان مهم نیست که بخواهند
چشمهای ما را به حقیقت باز کنند. بنابراین یکی از مزایای تنها بودن این
است میبینیم چقدر زندگی با فردی مانند خودمان آسان است!
همسرانمان
نیز خودآگاهی ندارند. ابتدا سعی میکنیم آنها را بشناسیم. به دیدن
خانوادهشان میرویم، بهعکس هایشان نگاه میکنیم و با دوستان دوران
دانشگاهشان آشنا میشویم. همه اینها باعث میشود حس کنیم بهاندازه کافی
تلاش کردهایم. اما حقیقت چیز دیگری است. بازهم ازدواج همان قمار لذتبخش و
پر امید در زندگی دو نفر است که یکدیگر و حتی خود را نمیشناسند و به سمت
آیندهای مبهم که هیچ تصوری از آن ندارند، پیش میروند.
در طول
تاریخ، اکثر مردم به دلایلی منطقی ازدواج کردند: تکهای از زمینشان در کنار
هم بود، خانواده طرف مقابل کسبوکار پررونقی داشت، پدر دختر قاضی شهر بود،
بحث حفاظت از یک قلعه در میان بود، یا والدین پسر و دختر بر روی تفسیر
متون مقدس اتفاقنظر داشتند. و از چنین ازدواجهای عاقلانهای، تنهایی،
خیانت، سوءاستفاده و سنگ دلی حاصل میشد. در حقیقت، ازدواج عاقلانه
بههیچوجه عاقلانه نبود؛ بلکه مصلحتی، کوتهفکر، خودخواهانه و
استثمارگرانه بود. به همین دلیل در آنچه جایگزین آن شد، ازدواج احساسی،
توجه زیادی به مسائل عمقی نشده است.
آنچه در ازدواج احساسی اهمیت
دارد این است که دو طرف بهصورت غریزی به هم جذب شوند و در قلبشان بدانند
که پیوندشان درست است. درواقع، هرچه قدر یک ازدواج بیتدبیرتر به نظر برسد
(شاید تنها شش ماه از آشنایی آنها میگذرد، یکی از آنها بیکار است و
بسیار کم سن و سال هستند)، خود آن دو احساس اطمینان بیشتری دارند.
بیپروایی راهحلی برای نادیده گرفتن تمام خطاهای غیرعقلانی است. غریزی و
بیپروا رفتار کردن نیز واکنشی ناهنجار به قرنها عقلانیت بیمنطق است.
بااینکه
دنبال خوشبخت شدن در ازدواج هستیم، اما مسائل آنقدرها هم ساده نیست. ما
دنبال صمیمیت و آشنایی هستیم که ممکن است تمام نقشهها و برنامههایی که
برای خوشبخت شدن داشتیم و داریم را نابود کند. ما سعی داریم در رابطهی
بزرگسال خود، احساسات خوب دوران کودکی را بازسازی کنیم. عشقی که اکثر ما
در دوران کودکی تجربه کردیم معمولاً با عوامل مخربی اشتباه گرفته میشود:
احساس تمایل به کمک به فرد بزرگسال درگیرِ مشکلات،
محروم بودن از محبت یکی از والدین یا هراس از خشم او، احساس عدم امنیت در
ابراز خواستهها. اکنون بهعنوان افرادی بالغ، برخی آدمها را برای ازدواج
رد میکنیم؛ نه به این دلیل که افراد نامناسبی هستند، بلکه چون زیادی
مناسباند: دارای ثبات رفتاری، بالغ، دارای درک بالا و قابلاعتماد. اما در
قلبهایمان چنین خصیصههایی کاملاً غریبهاند. ما با افراد نامناسب و غلط
ازدواج میکنیم زیرا حس دوست داشته شدن و آرامش برایمان غریب است.
درنهایت،
ازدواج میکنیم تا یک حس خوب را پایدار کنیم. فکر میکنیم ازدواج همان
خوشیهایی است که لحظه خواستگاری از ذهنمان میگذرد: در تالاب ونیز هستیم،
در یک قایق موتوری، نور خورشید بر سطح آب میتابد و شما درباره ابعاد
روحتان که کسی درگذشته متوجه آن نشده، باهم سخن میگویید و قرار است اندکی
بعد به رستوران بروید و ریزوتو بخورید. ازدواج کردید تا چنین احساساتی را
پایدار کنید؛ اما نفهمیدید که هیچ ارتباط قطعیای میان این حسها و نهاد
ازدواج وجود ندارد.
درواقع
ازدواج معمولاً زوجها را به سمت و سویی بسیار متفاوت میبرد؛ مثلاً
خانهای در حومه شهر که فاصله زیادی با محل کارتان دارد و کودکان دیوانه
کنندهای که شور و شوق روزهای نخست ازدواج را میکشند. تنها عنصر مشترک در
تمام اینها همسرتان است؛ که ممکن است در نقشه شما در رسیدن به خوشبختی
عنصر اشتباهی بوده باشد.
خبر
خوب این است که اهمیتی ندارد که با شخص نادرست ازدواجکردهاید. نیازی
نیست همسرتان را ترک کنید، تنها این ایده رمانتیک و 250 ساله از ازدواج در
غرب، کفایت میکند: که فردی کامل و بینقص وجود دارد که تمام نیازهای شما
را برآورده میکند.باید این دیدگاه رمانتیک را با این آگاهی غمانگیز (و گاهی خندهدار) جایگزین کنیم:
تمام
انسانها ما را آزرده، عصبانی و ناامید میکنند، و ما نیز (بدون هیچ
کینهتوزی) همین کار را با آنها میکنیم. حس پوچی و ناقص بودن ما پایانی
نخواهد داشت. اما هیچیک از اینها عجیب و غیرمعمول نیست و سبب طلاق
نمیشود. انتخاب همسر، تنها تشخیص و انتخاب نوع خاصی از درد و رنج است که
فکر میکنیم بهتر با آن کنار میآییم. این فلسفه بدبینانه
راهحل بسیاری از پریشانیها و مشکلات ازدواج است. ممکن است عجیب به نظر
برسد، اما بدبینی، فشار تخیلی و مضاعفی که فرهنگ بر دوش ازدواج گذاشته است
را کم میکند. موفق نشدن شریک زندگیتان در نجات دادن شما از غم و اندوه و
افسردگی، دلیلی بر مقصر بودن وی نیست و دلیل نمیشود که ازدواج به این دلیل
برهم بخورد.
مناسبترین فرد
برای ما آنی نیست که در همهچیز هم سلیقهی ما باشد (همچنین فردی وجود
ندارد)، بلکه فردی که میتواند درباره تفاوتها هوشمندانه بحث و استدلال
کند؛ کسی که مخالفت را میپذیرد. معیار انتخابِ فردی "کمتر نامناسب"، فقط و
فقط ظرفیت در تحمل تفاوتها است. سازگاری یک دستاورد عشق است؛ نباید
پیششرط عشق باشد. رمانتیسیسم برای ما مضر بوده است؛ باعث
شده بسیاری ازآنچه در ازدواج رخ میدهد را استثنایی و وحشتناک بدانیم.
بنابراین تنها مانده و متقاعد میشویم که عیبهای ازدواج ما "غیرطبیعی"
است. باید تلاش کنیم تا خود را به آنچه غیرعادی و "اشتباه" میپنداریم،
عادت دهیم و دیدگاهی بخشندهتر، شوخطبع و مهربانتر در خود و شریک
زندگیمان ایجاد کنیم.