رویداد۲۴ | پس از کودتای ۲۸ مرداد، دکتر مصدق را پس از دستگیری در دادگاه نظامی محاکمه کردند. خود وی درباره دادگاهش چنین گفت: «در طول تاریخ مشروطیت ایران این اولین بار است که یک نخستوزیر قانونی مملکت را به حبس و بند میکشند و روی کرسی اتهام مینشانند. به من گناهان زیادی نسبت دادهاند، ولی من خودم میدانم که یک گناه بیشتر ندارم و آن این است که تسلیم تمایلات خارجیان نشده و دست آنان را از منابع ثروت ملی کوتاه کردهام. مردم این مملکت میدانند که وضع من در بسیاری جهات با وضع مارشال پتن فرانسوی بیشباهت نیست و من هم سالخورده و به وطن خود خدمتی کردهام. من هم مثل او در اواخر عمر به روی کرسی اتهام نشستهام و شاید مثل او محکوم شوم، ولی همه نمیدانند بین من و او یک تفاوت آشکار است. پتن به جرم همکاری با دشمن ملت فرانسه به دست ملت فرانسه محاکمه شد و من به گناه مبارزه با دشمن ملیت ایران به دست عمال بیگانگان!»
دادگاه مصدق را به اتهام اقدام علیه سطنت محکوم کرد. در کیفرخواست مصدق اینگونه آمده است: «سوءقصد به منظور برهم زدن اساس حکومت و ترتیب وراثت تاج و تخت سلطنت و تحریص مردم به مسلح شدن بر ضد قدرت سلطنت... همچنین متهم در روز ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ در مقام نخستوزیر فرمان عزل خود را از نخستوزیری که توسط محمدرضا پهلوی صادر شده بود مورد قبول قرار نداده و به اجرا نگذاشته بود» با این حال مصدق ابتدا صلاحیت دادگاه نظامی را برای رسیدگی به این پرونده رد کرد و سپس گفت: «فرمان عزل مجلس روز ۲۲ مرداد بوده و تا روز ۲۵ مرداد مجلس وجود داشته. شاه هنوز با انحلال مجلس هفدهم موافقت ننمودند و استعفای نمایندگان هم در جلسه علنی قرائت نشده است. پس مجلس وجود داشته و شاه در حضور مجلس نمیتواند نخستوزیر را عزل کند.»
در اتهام دیگر به مصدق گفته شد به فرمان شاه بیاعتنایی شده و دستخط او نادیده گرفته شده است. مصدق پاسخ داد: «من آن شب دستخط عزل را نگاه کردم. دیدم اول امضا شده و بعد نوشته شده. معلوم بود از آخرش، که کلمات نمیرسید و گشاد گشاد نوشته بود تا به امضا برسد. چرا دستخطی که صدور آن ۲۲ مرداد است، ساعت یک بعد از نصف شب روز ۲۵ مرداد ابلاغ کردهاند؟ لذا در اصالت فرمان مشکوک شدم. تردید در اصالت فرمان سبب شد که اینجانب از پیشگاه ملوکانه توضیحاتی بخواهم. پس از تحقیق معلوم شد اول وقت یکشنبه از کلاردشت به رامسر و از آنجا رهسپار بغداد شدهاند که این عمل نیز در جامعه، فرار تلقی شد.»
بیشتر بخوانید: دکتر محمد مصدق و شبح سرگردانش!
جلیل بزرگمهر در کتاب «مصدق در محکمه نظامی» مینویسد: «گفتگوهای دادگاه مصدق بسیار تراژیک بود. نخستوزیر ایران بارها در طول دفاعیات خود خشمگین میشود، فریاد میزند و بارها میگرید. حال آقای رییس دادگاه، خیال میکنید من دیوانه هستم. همهاش که نمیشود روی ماده صحبت کرد. والله اگر شما حکمی بدهید و بگویید «نفهمیدم» مسوول هستید. اگر کسی محتاج نباشد که کاری انجام ندهد و انجام بدهد، خلاف وجدان رفتار کرده. من باید شما را روشن کنم. شما باید وجدان خود را قاضی کنید. آدم بیغرض از حرف کسی رنجش حاصل نمیکند. باید گذاشت اگر یک نفر درد دارد یا بغض دارد، بگوید.
مصدق در جریان یکی از جلسههای دادگاه روی شانه وکیل تسخیریاش خوابید. در جلسات دیگر سرش را روی میز میگذاشت و میخوابید. این اقدام او برای این انجام میشد که نشان دهد دادگاه از پیش تصمیمش را گرفته و توجه او تغییری در روند دادگاه ایجاد نمیکند. ابراهیم گلستان که در این دادگاه حضور داشته، روایتی از خواب مصدق در جلسات رسیدگی را تعریف کرده که دادستان در حال قرائت کیفرخواست آیهای از قرآن خواند و مصدق همانطور که خوابیده بود و سرش روی دستانش بود، جمله را تصحیح کرد و گفت اشتباه خواندی و درستش اینگونه است.
اردشیر آلعوض، مورخ، نقطه عطف دادگاه مصدق را نپذیرفتن عفو محمدرضاشاه پهلوی میداند و مینویسد: «اول شهریور ۱۳۳۲ و بعد از اعلام رسمی موفقیت کودتا علیه دولت مصدق، محمدرضا پهلوی با اولین پرواز از رم به بغداد رفت و از آنجا با جت شخصی به تهران برگشت. در آذر ۱۳۳۲ هم دادگاه مصدق را در تالار آینه کاخ سلطنت آباد برپا کردند. بعد از ۳۵ جلسه، محمدرضا پهلوی که از خشم طرفداران مصدق هراس داشت، نامه عفو نخست وزیر را نوشت، اما مصدق از این اقدام برآشفته شد و در یکی از جلسات رسیدگی به اتهاماتش با صدای رسا گفت: عفو برای خطاکاران است. من خیانتی به مملکت نکردم و احتیاجی به صرف نظر شاه و عفو ندارم.» مصدق با همین یک جمله امضای محمدرضا پهلوی پای نامه عفو خودش را باطل کرد و نشان داد که به هیچ عنوان اهل مصالحه نیست.
دکتر مصدق پس از پایان دادگاه به سه سال زندان محکوم شد و پس از آن هم تا پایان عمرش در تبعید و حصر زندگی میکرد. دکتر مصدق تا اواخر پاییز ۱۳۴۵ شمسی در احمدآباد و در حصر خانگی روزگار گذراند و در سال ۱۳۴۵ به سبب بروز عوارض سرطان دهان برای مداوا به تهران منتقل شد. معالجات وی در تهران تحت نظر فرزندش دکتر غلامحسین مصدق صورت پذیرفت، ولی به نتیجه نرسید و دکتر محمد مصدق در چهاردهم اسفندماه سال ۱۳۴۵ در بیمارستان نجمیه تهران درگذشت.