صفحه نخست

سیاسی

جامعه و فرهنگ

اقتصادی

ورزشی

گوناگون

عکس

تاریخ

فیلم

صفحات داخلی

دوشنبه ۰۹ مهر ۱۴۰۳ - 2024 September 30
کد خبر: ۳۸۵۷۹۱
تاریخ انتشار: ۱۹:۱۱ - ۰۹ مهر ۱۴۰۳
رویداد۲۴ گزارش می‌دهد:

تیمورتاش چرا کشته شد؟ قتل وزیر قدرتمند دربار به دستور رضاشاه

عبدالحسین تیمورتاش زمانی پس از رضاشاه قدرتمندترین فرد ایران بود. ولی در یک آن، و به دستور رضاشاه، از قدرت خلع شد و پس از زندانی شدن به قتل رسید. این سیاستمدار زیرک و خوش‌لباس از اشراف میان رده‌ای بود که در اواخر عصر قاجار با رضاخان روابط دوستانه برقرار کرد و سریعا به نزدیک‌ترین افراد وی بدل شد. ولی سقوط یکباره و مرگ تراژیک وی نشان داد که به استبداد، از هر نوع آن، نمی‌توان اطمینان داشت.

رویداد۲۴| «عبدالحسین تیمورتاش مردی بود با توانایی و هوش سرشار که از چهر‌های زیبا و ظرافتی اروپایی برخوردار بود و این همه، او را دچار خودستایی و تکبر ساخته بود. او آمیز‌های شگفت‌انگیزی بود از شایستگی فکری و عملی، اعتماد به نفسی ناپلیؤن‌وار و بی‌رحمی و شقاوتی استبدادی.» هما کاتوزیان، تاریخ ایران

«علت کشته شدن مرحوم تیمورتاش وزیر دربار پهلوی را من جسارت کردم جویا شدم، شاهنشاه به طفره برگزار نمودند…این مرد مقتدر هنگام محاکمه به اتهام دزدی در محکمه گریه می‌کرد و به قضات گفته بود به بچه‌های من رحم کنید.» از یادداشت‌های اسدالله علم، ۲۰ بهمن سال ۱۳۴۸

عبدالحسین خان معززالملک معروف به تیمورتاش، در سال ۱۲۶۰ در نزدیکی شهر بجنورد به دنیا آمد. وی فرزند کریم‌داد خان، زمین‌دار بزرگ اهل خراسان بود. پدرش وی را در نوجوانی به روسیه فرستاد و عبدالحسین بعد از یک سال توقف در عشق آباد و فراگیری زبان روسی، وارد مدرسه نظامی نیکلای در سنت‌پترزبورگ شد. وی هفت سال در روسیه ماند و پس از اتمام تحصیلات به ایران بازگشت و به عنوان مترجم در وزارت خارجه مشغول به کار شد. آغاز فعالیت سیاسی جدی تیمورتاش را باید حضور او در مجلس شورای ملی دوم دانست. تیمورتاش از همان جوانی آرزو‌های سیاسی بزرگی در سر داشت و چند پست سیاسی حاشیه‌ای در ولایت خراسان نمی‌توانست حس قدرت‌طلبی او را ارضا کند بنابراین با نفوذ پدرش و نیرالدوله توانست به عنوان نماینده نیشابور به مجلس شورای ملی راه پیدا کند. مدتی نیز در کابینه قوام وزیر عدلیه بود. تیمورتاش در مجلس شورای ملی فعالانه برای به قدرت رسیدن رضاخان تلاش کرد و در ماجرای مبارزه با میرزا کوچک خان جنگلی نیز خوش درخشید و از آن پس مورد توجه رضاخان قرار گرفت. وی موفق شد در کابینه رضاخان وزارت فوائد عامه را بر عهده گیرد. سپس همراه با علی‌اکبر داور و چند تن از نزدیکان رضاخان طرحی را برای ملغی کردن سلطنت قاجاریه و به قدرت رساندن رضاخان آماده و اجرا کرد. پس از سلطنت رضاشاه، تیمورتاش وزیر دربار شد و عملا به نفر دوم مملکت بدل شد. به طوری که رضاشاه اعلام کرده بود «حرف تیمورتاش حرف من است.»

تیمورتاش تا سال ۱۳۱۱ وزیر دربار بود. وی در این دوران به بدل رضاشاه تبدیل شده بود و چنان قدرتی پیدا کرده بود که حتی سفرای کشور‌های خارجی هم برای دستیابی به رضاشاه باید از فیلتر تیمورتاش عبور می‌کردند. آنطور که در کتاب نخست وزیران ایران باقر عاقلی آمده است «رضاشاه از همان نخستین روز‌های سلطنت به تیمورتاش گفته بود که اداره امور نظامی با من و اداراه امور جاری کشور با تو. تو را رئیس الوزرا نمی‌کنم، اما انتخاب رئیس الوزرا با تو.».


بیشتر بخوانید: دیدار رئیس مجلس ایران با هیتلر


اما با محبوبیت روزافزون تیمورتاش، رضاشاه درباره قدرت او نگران شد. در کشور‌های اروپایی از تیمورتاش مثل یک پادشاه استقبال می‌شد. در کتاب «تاریخ مفصل مشروطیت ایران» آمده است «در انگلستان برای تیمورتاش گاردن پارتی برگزار کردند و در فرانسه مقامات این کشور به افتخار حضور تیمورتاش ضیافت شام برگزار کردند.» باقر عاقلی در کتاب تیمورتاش در صحنه سیاست ایران به مقاله‌ای از روزنامه تایمز لندن اشاره می‌کند که در آن تایمز به نقل از خبرنگار خود در بیروت مقاله‌ای نوشت و در آن یادآور شد که «رضاشاه در آغاز سلطنت خود هیچ چیز نمی‌دانست و حتی بلد نبود کارد و چنگال به دست بگیرد و همه این‌ها را تیمورتاش به او یاد داده است.».

اما بدگمانی رضاشاه به تیمورتاش عاقبت خوشی را برای وی رقم نزد. سیدحسن تقی‌زاده در کتاب خاطراتش می‌نویسد: «سوءظن شاه نسبت به تیمورتاش مثل مرض بود... یک روز در مساله طلا که از طرف شرکت نفت عاید ما شده بود به مناسبت مطلب باز یادی از تیمورتاش کرد. گفت اگر آن بی‌شرف بود آن را هم پای خودش می‌نوشت. کسی به من گفت: [رضاشاه]گفته می‌خواهد پسر من را از میان بردارد. یکی از دوستان من گفت رضا شاه خودش گفته بود نمی‌دانی این پدرسوخته چه خیالاتی دارد.»

رضاشاه نهایتا تیمورتاش را به اتهام جاسوسی برای اتحاد جماهیر شوروی دستگیر و زندانی کرد، اما تیمورتاش هیچگاه این اتهام را نپذیرفت و معتقد بود که این داستان ساخته و پرداخته انگلیسی‌ها است. عبدالحسین تیمورتاش نهایتا در ۹ مهرماه سال ۱۳۱۲ در زندان رضاشاه به قتل رسید.

البته از میان نزدیکان رضاشاه این فقط تیمورتاش نبود که توسط رضاشاه سرکوب شد. هما کاتوزیان درباره این مسئله می‌نویسد: «سال‌ها بود که شاه بعد از تصفیه حساب با مخالفانش به جان هواداران پر و پا قرص خود افتاد. نصرت‌الدوله را در مقام وزارت گرفتند و به او تهمت دله‌دزدی زدند و به زندان انداختند. تیمورتاش را پس از عزل از وزارت دربار به جرم دله‌دزدی گرفتند و زندانی کردند و در همانجا او را با آمپول هوا کشتند. سردار اسعد را در مقام وزیرجنگ گرفتند و بدون تشریفات یکسر به زندان بردند و او را هم با آمپول هوا کشتند. عبدالحسین دیبا را به کرمانشاه تبعید کردند و اندکی بعد همانجا او را کشتند. فرج‌الله خان بهرامی، رئیس دفتر شاه را زندان و تبعید کردند. شیخ خزعل را در خانه‌اش کشتند و شاه، فروغی را با فحش و فضیحت، معزول و خانه‌نشین کرد و این رشته سر دراز دارد. باری شاه در یک ملاقات، داور را هم با خواری و پس از نثار مقداری فحش چارواداری از اتاق بیرون کرده بود. فردا روزنامه‌ها خبر دادند که شب قبل، داور در منزلش خودکشی کرده است. معلوم شد که مقداری تریاک خالص را با چند گیلاس عرق خورده بوده است. دولت در صدد بود تشییع جنازه رسمی ترتیب دهد که شاه مخالفت کرده، و گفته بود مردک چرا خودش را کشت. من از این حرکات خوشم نمی‌آید!»

تاریخ ایران وقایعی مانند فراز و فرود تیمورتاش را به کرات به خود دیده است؛ افرادی که با نظر لطف سلطان سریعا به مقام و منصب می‌رسیدند و با غضب وی یک شبه سقوط می‌کردند. این ماجرا به قدری در ایران رواج داشت که امری طبیعی به حساب می‌آمد. اعتمادالسطنه، از اشراف و سیاستمداران قاجار، جایی از خاطراتش درباب علت قتل قائم مقام فراهانی سخن می‌گوید و چنین جملاتی را می‌نویسد: «آب و گل ایرانیان و عادت ایشان سرشته ارادت پادشاه است، و به این امید هستند که اختیار و اقتدار سلطانی اگر نباشد، اکثر از بیچارگان باید همیشه از منصب و عزت و نعمت محروم باشند. ظل‌الله باید مثل ذی‌ظل خود بعضی تفضلات و احساناتش لابشرط باشد که گاهی عزیزی را ذلیل کند و فقیری را غنی سازد تا همه بدین امید به درگاهش بشتابند و بر جای ریاست خدمت کنند و برای این کار همیشه سلطان را باید اختیار و اقتدار کلی باشد که وزرا سد فیض و قطع امید مردم را ننمایند و مرحوم قائم مقام در این خیال بود.» این قطعه به خودی خود گویاست و نیازی به شرح و تفسیر ندارد. بلی! استبداد چنین چهره مخوفی دارد.

نظرات شما