کشف جسد
ماموران پلیس تحقیقات خود را برای یافتن زن گمشده آغاز کردند تا اینکه چند روز بعدی جسد زنی داخل گونی و در کانال آبی حوالی شهرری کشف شد. مشخصات جسد با زن گمشده مطابقت داشت و خانواده او با حضور در پزشکی قانونی، هویت وی را شناسایی کردند. فتانه زن میانسال به دلیل خفگی به قتل رسیده بود که تحقیقات برای شناسایی و دستگیری قاتلش شروع شد. یک روز بعد هم خودروی وی در خیابانی واقع در جنوب پایتخت کشف شد.
سرنخ
ماموران در بازرسی از خودروی وی، یک کارت عابربانک زیر صندلی راننده کشف کردند. کارت متعلق به مردی به نام فریدون بود. فریدون یکی از بستگان نزدیک مقتول بود که آخرین بار با فتانه تماس تلفنی داشت. همین کافی بود تا دستور بازداشت فریدون صادر شود. او برای بازجویی در اختیار ماموران اداره دهم پلیس آگاهی تهران قرار گرفت اما منکر قتل بود. می گفت آخرین بار فتانه را دیده اما درباره مسائل کاری صحبت کرده اند. او می گفت کارتش هم احتمالا هنگام پیاده شدن، داخل ماشین افتاده است اما کارت زیر صندلی راننده پیدا شده بود. از سوی دیگر اعضای خانواده فریدون می گفتند که وی در چند شب اخیر، خواب های پریشان می دیده و مدام در خواب نام فتانه را صدا می زده است؛ حتی قبل از کشف جسد فتانه.
اقرار
هرچند فریدون منکر جنایت بود اما وقتی دید شواهد علیه وی است، قفل سکوتش را شکست و کلید معمای قتل را در اختیار کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی تهران قرار داد. گفت و گو با فریدون را درباره انگیزه وی از جنایت می خوانید.
انگیزه ات از قتل چه بود؟
نمی خواستم او را به قتل برسانم. نمی دانید چقدر حالم بد است و عذاب وجدان دارد. او زد زیر قولش و من به شدت عصبانی شدم. نتوانستم خشمم را کنترل کنم اما قصد گرفتن جان وی را نداشتم.
مگر چه قولی داده بود که زد زیر قولش؟
قرار بود با من شراکت کند؛ ما می خواستیم کافه بزنیم اما ناگهان زد زیر قول و قرارهایش.
بیشتر توضیح بده؟
من شرایط کاری ام بهم ریخته و بیکار شده بودم. تصمیم گرفتم کافه ای درحاشیه تهران راه اندازی کنم. وقتی در یک جمع خانوادگی بودیم به همه گفتم که چنین تصمیمی دارم. فتانه وقتی شنید گفت می خواهد با من شراکت کند. او خیلی استقبال کرد و قرار شد بخشی از پولش را برای سرمایه گذاری در اختیار من قرار بدهد. روز بعد فتانه 70 میلیون تومان به حساب من واریز کرد. من هم با پولش خرید کردم اما چند روز بعد نظرش عوض شد. او گفت که پولش را می خواهد و بی خیال شراکت با من شده است. می گفت تصمیم گرفته با پولش ارز دیجیتال تهیه کند. من هم وقتی این موضوع را شنیدم به شدت عصبانی شدم و نتوانستم خشمم را کنترل کنم.
از روز حادثه بگو، چه شد که جان فامیلت را گرفتی؟
آن روز با فتانه قرار گذاشتم تا درباره شراکت صحبت کنیم. سوار ماشینش شدم و به او گفتم پولش را خرج کرده ام اما او اصرار داشت که باید ظرف امروز یا فردا پولش را برگردانم. با هم بگو مگو کردیم و او بی وقفه فریاد می کشید.به اینجا که می رسد متهم گریه می کند و ادامه می دهد: دستانم را گذاشتم روی دهانش تا آرام شود اما وقتی به خودم آمدم او دیگر نفس نمی کشید.
بعد از قتل چه کردی؟
ترسیده بودم و باید هر طور شده جسدش را پنهان می کردم. تنها فکری که به ذهنم رسید رها کردن جسد فتانه در کانال آب بود. بعد هم ماشینش را کنار خیابان رها کردم اما اصلا متوجه نشدم که چه زمانی کارتم از جیبم افتاده است. این چند وقت هم مدام خواب های آشفته می دیدم. وحشت زده از خواب می پریدم و گریه می کردم. مدام فتانه را در خواب هایم می دیدم و کابوس های شبانه ام تمامی نداشت. نمی دانید چقدر احساس ندامت می کنم و آرزویم این است که ای کاش زمان به عقب برمیگشت تا هرگز دست به چنین کاری نمی زدم. می دانم این حس عذاب وجدان تا آخر عمر با من است و همیشه شرمنده خانواده فتانه هستم. ای کاش مرا ببخشند و حلالم کنند...