گزارش شهروند را می خوانید:
«بیوک چیتچیان»، پدر ٩٣ ساله وزیر نیرو را خیلیها نمیشناسند؛ پیرمردی که هنوز صبح که میشود عمامه و قبای روحانیاش را میپوشد، به همسرش خداحافظ میگوید و درِ خانه قدیمیاش را که پشت پرچینهای دودگرفته پارک شهر است، میبندد، به خیابان ناصرخسرو - بهشت آن روزهای کتابفروشها و حالا داروفروشها - میرود، با قدمهای آرامَش کوچه حاج نایب را از گوشه دیوار رد میکند و از پلههای رنگ و رو رفته پاساژی بالا میرود که ٣٦ سال از آنها بالا رفته: «پاساژ مجیدی».
آقا حمید که وزیر شدند، کمکی به توسعه انتشارات یا کار کردند؟
نه. ایشان مشغلهاش زیاد است. ما دعا میکنیم خدا به ایشان کمک کند.
به شما مرتب سر میزند؟
بله؛ سر میزند، گاهی میآید برای دستبوسی.
خانه میآید یا مغازه؟
خانه میآید. همین چند وقت پیش میخواست از مجلس به دولت برود، سر راه آمد خانه. گفت آمدهام دست مامان را ببوسم. دست مادرش را بوسید و رفت.
رابطهتان با آقاحمید چطور است؟
به هرحال او وقتش کم است. من به ایشان ارادت دارم. وقتی منزل ما میآیند، من نمیتوانم نشسته نماز بخوانم، روی صندلی مینشینم، به ایشان میگویم شما جلو وایسا، من به شما اقتدا میکنم.
واقعا موقع نماز به او اقتدا میکنید؟
بله؛ همینطور است.
شما نظرتان چه بود که او وارد این کار بشود؟ موافق بودید؟
نظر من خدمت است. من همیشه دعا میکنم که خدا او را در این کار کمک کند. خدمات ایشان خیلی مطلوب است. مشغول است. این کار خدمت به جامعه است. من هم برای او دعا میکنم.
درآمد شما همیشه از همین کتابفروشی بوده است؟
بله؛ همین بود درآمد ما.
آقای چیتچیان قبلا اینجا شاگردی هم میکردند؟
بله؛ در دورهای که تحصیل میکردند، وقت که داشت در بعضی کارها کمک میکرد.
تا حالا مشکلی پیش آمده که بخواهید از او کمک بگیرید؟
مثلا اگر کار بانکی داشته باشم، گاهی از او کمک میخواهم. من نمیخواهم ایشان را در مضیقه بگذارم و کارهایم را به او بگویم. خجالت میکشم او را از کار بازدارم؛ لذا خیلی از او کاری نمیخواهم. تا بتوانم از این کار خودداری میکنم.
تا به حال به محل کار او رفتهاید؟
بله؛ یک مرتبه رفتم. یکی، دو ماه پیش بود. رفته بودم دکتر چشم. نزدیک محل کارشان. رفتم آنجا مکث کردم، نماز خواندم و ایشان را دیدم. مسلم است که خوشحال شدند. کارکنان هم خوشحال شدند. این نخستینبار بود که به دفتر کار او رفتم.
شما سه پسر دارید؟
بله؛ دو دختر و سه پسر. پسر بزرگم که حمید است و مهندس است. پسر دومم که محسن است، شهید شده است. پسر سومم محمدرضا که دکتر است. دختر بزرگم منیره خانم است که در دانشگاه مشغول است. دختر کوچکم فهیمه خانم است که دانشگاه را تمام کرده و الان خانهدار است. ٨ تا نوه و دو تا نتیجه دارم.
خود آقای چیتچیان چند تا فرزند دارند؟
دو تا، یک پسر و یک دختر. محسن آقا و نرگس خانم. پسرشان در یک شرکت مشغول است، نرگس خانم هم خانهدار است.
جو خانواده یا رفتار شما با آقا حمید تاثیر داشت که ایشان بروند در کار سیاسی؟ ارتباط شما با بچهها؟ چرا بچههای دیگر نرفتند؟
ایشان نیرو داشتند، مقتضیات کار را عارف بودند و میدانستند. شایق شدند برای این کار. البته با من مشورت میکردند. میخواهد خدمت انجام دهد و آبروی پدر و مادر و خانواده شود. ما هم دعا کردیم که در این راه بماند.
الان اگر کسالتی داشته باشید و نیاز به کمک بچهها، به آقا حمید زنگ میزنید؟
چون در مواردی که پدر احتیاج دارد به دکتر و چیزی، خیلی شایقند آقا حمید. من یادم میآید که بعد از سالها توانستند که من و مادرش را ببرند مکه. دو نفری بودند که ما را سوار ویلچر میکردند. خودش شائقانه ما را بکشد. عاشق بود. نه اینکه کنارهگیری کند. الان هم کار زیارتی باشد، شرکت میکند. خیلی رضایت پدر و مادر را میخواهد برای رضایت خدا.
به او افتخار میکنید؟
بله، خدا را شکر.
ممکن است برای خیلیها سوال باشد که شما که پدر وزیر هستید در گوشه یک کتابفروشی، مشغول به کار هستید و شاید خیلیها فکر میکنند که شاید از نظر مالی تامین هستید. چرا هنوز مشغول به کار در چنین فضایی هستید؟
خدا یک نیرویی به ما داده و از ما طلبکار است که این نیرو را استفاده کنیم در جایی که به درد جامعه بخورد. لذا خیلی خوشحالم که آمدم در این کار. کتابی که به دست مردم میدهم، خیلی خوشحالم میکند، احساس موفقیت هم میکنم. خیلی ناراحت میشوم کسانی که میگویند بازنشسته هستند. بازنشستگی اشکالی ندارد اما بیکاری چرا. از خدا میخواهم تا آخر عمر ما را نگه دارد.
پسرتان در کدام عملیات شهید شد؟
درست یادم نمیآید. سال ٦١ اوایل جنگ بود. آن موقع که خرمشهر اشغال شده بود.
فکر میکنید بعد از انقلاب کدام دولت موفقتر بوده است؟
من دولت فعلی را موفقتر میدانم.
به خاطر این نمیگویید که آقا حمید وزیر این دولت هستند؟
نه، نه. البته دولتهای قبلی مثل دولتهای شهید رجایی و باهنر، آنها هم خوب بودند. اما دولت فعلی موفقتر است.
از وقتی که آقا حمید وزیر شدند، تا به حال شده که کسانی بیایند اینجا و از شما کاری بخواهند و ...؟
بله، خیلی میآیند. از همه جا میآیند. کاری داشته باشند ما برایشان انجام میدهیم. ما به آقا حمید میگوییم. خیلی تشکر کردهاند که کارشان راه افتاده. من به آنها میگویم که مکتوب کنید و من همه را به او میدهم.