رویداد۲۴ | تاریخ مملو از لحظاتی است که در آنها یک جمله یا حتی یک کلمه، به مطالبهای عمومی بدل گشتهاند؛ عباراتی که برخی از آنها بیانگر روح یک دوران هستند: ژولیوس سزار هنگام فتح سرزمین گل (فرانسه کنونی) و تخطی از دستور سنا گفت «بگذار کار از کار بگذرد؛ من پلهای پیش سرم را خراب خواهم کرد» و گفتارش در اغلب زبانهای اروپایی بدل به ضربالمثل شد؛ پاتریک هنری که در سال ۱۷۷۵ و در سخنرانی کنوانسیون ویرجینیا از عبارت «آزادی یا مرگ!» استفاده کرد و این عبارت به سرعت به شعار محوری انقلاب آمریکا تبدیل شد. ولادیمیر لنین در جریان یکی از سخنرانیهای خود در ایام منتهی به انقلاب اکتبر از عبارت «نان، صلح، زمین» استفاده کرد و این جمله ساده بلافاصله به مطالبهای همگانی در میان مردم و سربازان روس تبدیل شد.
البته چنین جملاتی مختص انقلابیون و تحول خواهان نبوده است؛ لویی شانزدهم در دوران انقلاب کبیر فرانسه گفت «من، دولت هستم» و جملهاش بدل به شعار هواداران سلطنت مطلقه شد؛ یا مثلا صهیونیستها در نخستین گنگره آژانس یهود بیانیهای صادر کردند که در آن این جمله آمده بود: «سرزمینی بدون ملت [فلسطین]، برای ملتی بدون سرزمین [یهودیان]»؛ جمله اخیر که یک دروغ آشکار و جعل واضح تاریخ بود بدل به شعار جنبش صهیونیسم شد.
یکی از این لحظات و جملات نمادین عصر جدید در سال ۱۹۸۷ اتفاق افتاد، زمانی که رونالد ریگان، رئیس جمهور وقت ایالات متحده، در برابر دروازه براندنبورگ در برلین غربی سخنرانی کرد و پیامی را به جهان اعلام کرد که در تمام رسانهها طنین انداخت: «آقای گورباچف، این دیوار را خراب کن!».
دیوار برلین، که در سال ۱۹۶۱ توسط جمهوری دموکراتیک آلمان (آلمان شرقی) ساخته شد، مانعی عظیم از بتن و سیم خاردار بود که ۱۵۵ کیلومتر دور برلین غربی کشیده شده بود. این دیوار به نمادی از تقسیم جهان در جنگ سرد تبدیل شد به تعبیر فردریک تیلور، «ملموسترین تجلی پرده آهنین بود، و برای برلینیها، یادآور روزمره هزینههای گزاف انسانی و سیاسی».
تا دهه ۱۹۸۰، موجی از تغییرات در بلوک شرق به حرکت درآمده بود. میخائیل گورباچف، که به مقام دبیرکل حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی رسیده بود، سیاستهایی مانند گلاسنوست (فضای باز) و پروسترویکا (بازسازی) را معرفی کرد که نوید اصلاحات در سیستم سخت شوروی را میداد. با این حال همچنان تنشهای متعددی بین ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی وجود داشت و برلین، که به دو قسمت شرقی و غربی منقسم شده بود، همچون نمادی از این شکافها پابرجا بود.
سفر ریگان به برلین چیزی بیشتر از یک سفر معمولی بود و انتخاب برلین به عنوان محل سخنرانی، بار معنایی زیادی داشت. مری الیس ساروته، تاریخنگار متخصص جنگ سرد، میگوید: «برلین از دیرباز نقطه تلاقی برخوردهای جنگ سرد بوده است، جایی بود که شرق و غرب بهطور ملموسی با هم برخورد میکردند، و هر سخنرانی در آنجا طنین خاصی یافته و فراتر از شنوندگان مستقیم خود میرفت.»
عبارت «آقای گورباچف، این دیوار را خراب کن!» بهطور اتفاقی پدید نیامد. این جمله نتیجهی یک فرایند دقیق نوشتن سخنرانی، شامل چندین پیشنویس و بازبینیهای گسترده و بحثهای جدی در میان مشاوران ریگان بود. پیتر رابینسون، نویسندهی سخنرانی ریگان که این جمله را نوشت، درباره نوشتن این سخنرانی میگوید که فشار بسیاری از سوی مقامات برای حذف آن وجود داشت چرا که اغلب مقامات نگران لحن تحریکآمیز این جملات بودند. رابینسون به برلین سفر کرده و با شهروندانی که آرزوی آزادی و پایان تقسیم برلین را داشتند، صحبت کرده بود. رابینسون در خاطراتش مینویسد که «یک برلینی جوان به من گفت: اگر گورباچف دربارهی گلاسنوست و پروسترویکا جدی است، میتواند با خلاص شدن از این دیوار حسن نیت خود را به اثبات برساند.»
خود گورباچف در خاطراتش مینویسد: «در اکتبر ۱۹۸۹ برای گرامیداشت چهلمین سال تاسیس جمهوری دموکراتیک آلمان، به برلین رفتم. میدانستم که اریش هونکر (رهبر وقت آلمان شرقی) دشمن اصلاحات در شوروی بود، اما وقتی فعالان سازمان جوانان حزب سوسیالیسم آلمان (حزب حاکم در آلمان شرقی) از مقابل ما رد میشدند، هواداری خود را نسبت به پرسترویکا (اصلاحات) نشان میدادند. بعضی از آنها با لحن صمیمانهای به من میگفتند: گوربی (نام خودمانی گورباچف) کمک! گوربی با ما باش!».
زبان سخنرانی به عمد ساده و سرراست بود. فرانک لانتز، کارشناس علوم ارتباطات، درباره این موضوع میگوید: «نبوغ این جمله در سادگی و قدرت احساسی آن نهفته است. این فقط یک بیانیه نیست، یک فرمان است. تصویری از نابودی و آزادی ایجاد میکند و آرزوی میلیونها نفر را برمیانگیزد.» تیم ریگان به جای زبان دیپلماتیک مبهم، جملهای را انتخاب کرد که هم بهعنوان یک چالش و هم بهعنوان یک درخواست، روشن و قاطع بود. پروفسور کاتلین هال جیمیسون، استاد علوم بلاغی، میگوید: «عبارت «این دیوار را خراب کن» قدرت صدایی فعال و افعال دستوری را نشان میدهد. کلمات آن نمایانگر عمل و کارآمدی هستند و مردم را پشت یک هدف روشن و اخلاقی متحد میکنند.»
وقتی که ریگان در کنار دیوار برلین ایستاد و این کلمات را بیان کرد، رسانهها به شکلی گسترده به آن واکنش نشان دادند. اما واکنشها یکدست نبودند. رهبران اروپای غربی که در میانه مذاکرات حساس با اتحاد جماهیر شوروی بودند، لحن ریگان را بیش از حد تهاجمی میدانستند. برای مثال صدر اعظم وقت آلمان غربی، هلموت کهل، نگران تاثیر منفی این سخنرانی بر روابط دیپلماتیک بود. حتی در ایالات متحده چندین مقام وزارت خارجه توصیه کرده بودند که از رویکرد ملایمتری استفاده شود. جرج شولتز، وزیر امور خارجه وقت، بعدها اظهار داشت: «نگرانی بزرگی وجود داشت. ما نگران بودیم که سخنان ریگان اصلاحات گورباچف را به خطر بیندازد و موضع شوروی را سختتر کند».
بیشتر بخوانید: جدال همیشگی دولتها با رسانه از کجا نشات میگیرد؟
اما واکنش مردم برلین کاملا متفاوت بود. اووه هنسل، یک شهروند برلینی که در هنگام سخنرانی ریگان حضور داشت، واکنش پرشور جمعیت را چنین به یاد میآورد: «ما احساس میکردیم که بالاخره کسی دارد حرف دل ما را میزند و آرزویمان را بیان میکند.» طنین احساسی پیام ریگان جنبشهای طرفدار دموکراسی را تحریک کرد و حتی برای اهالی برلین شرقی نیز بسیار امیدبخش بود. ناتان شارانسکی، فعال سیاسی اهل برلین شرقی، این سخنرانی را نماد امید خوانده و میگوید: «آن کلمات به ما نشان داد که غرب فراموشمان نکرده... آن کلمات تاریکی اطراف ما را شکافتند.»
واکنش اتحاد جماهیر شوروی نیز نسبتا ملایم بود. خود گورباچف بر اصلاحات داخلی متمرکز بود و مستقیما به سخنرانی پاسخ نداد. اما در محافل مختلف اتحاد جماهیر شوروی به آن واکنش نشان داده شد. به گفته اولگ گوردیوسکی، جاسوس پیشین کاگب: «در مسکو سخنان ریگان را با حسی از تحقیر و نگرانی مینگریستند. کرملین متوجه شد که فشار غربیها، همراه با بحرانهای اقتصادی داخلی، در حال افزایش است.»
دو سال پس از سخنرانی ریگان و در ۹ نوامبر ۱۹۸۹، دیوار برلین فرو ریخت. فروپاشی آن نیز به لحظهای تعیینکننده در قرن بیستم تبدیل شد. گرچه تاریخنگاران همچنان درباره میزان تاثیر مستقیم سخنرانی ریگان بر این رویداد بحث میکنند، اما کمتر کسی قدرت نمادین آن را انکار میکند. دیوید رینولدز، دانشمند علوم سیاسی، میگوید: «این سادهانگاری تاریخی خواهد بود که سقوط دیوار را به یک سخنرانی نسبت دهیم. اما بدون شک چالش ریگان به تحرک تغییرات سیاسی در اروپا کمک کرد.»
درواقع سقوط دیوار برلین از بسیاری عوامل دیگر نشات میگرفت: فعالیتهای مردمی، مشکلات اقتصادی بلوک شرق، و اصلاحات گورباچف. اما جمله ریگان تاثیری نمادین داشت. واسلاو هاول، رئیسجمهور پیشین چکسلواکی، به درستی میگوید گفت: «کلمات میتوانند قدرتمندتر از هر ارتشی باشند و سخنرانی ریگان گواهی بر این موضوع است.»
سخنرانی ریگان نمونهای بارز قدرت شعارها و عبارات سیاسی برای تغییر افکار عمومی است. اما او اولین یا آخرین فردی نبود که از قدرت زبان چنین استفاده کرد. برای مثال، پیش از ریگان، مارتین لوتر کینگ با جمله معروف «رویایی دارم» انقلابی در جنبش حقوق مدنی ایجاد کرد. عباراتی از این دست نه تنها به یاد ماندنی هستند، بلکه مفاهیم پیچیده را به جملاتی ساده و همهفهم تبدیل میکنند.
جرج لیکاف، زبانشناس معروف، میگوید: «بلاغت سیاسی همواره در کار تلخیص ایدههای پیچیده بوده است. در بلاغت سیاسی شما یک مفهوم پیچیده، مانند مبارزه برای حقوق بشر، را به جملهای فشرده تبدیل میکنید که به عقل و احساسات مردم نفوذ کند.» در واقع تاثیر روانشناختی این گونه عبارات در سادگی و تکرار آنها نهفته است.
رسانهها نیز نقشی کلیدی در تقویت این عبارات دارند. شبکههای تلویزیونی، خبرگزاریها و روزنامههای سراسری، سخنان ریگان را بارها پخش کردند و آن را در حافظه جهانی حک کردند. این کنش رسانهای، یک لحظه خاص را به نوعی فراخوان پایدار تبدیل کردند. به تعبیر دیوید رمنیک «عبارات جذاب مانند بذرهایی هستند که در خودآگاه جمعی ما کاشته میشوند و میتوانند به جنبشهایی عظیم تبدیل شوند.»
با این حال، قدرت عبارات سیاسی با یک هشدار جدی همراه است. همانطور که فردریک جیمیسون اشاره میکند: «در حالی که این عبارات میتوانند الهامبخش و محرک باشند، همچنین میتوانند مسائل پیچیده را سادهسازی یا حتی تحریف کنند.» رهبران سیاسی باید از ابزارهای زبانی با مسئولیت استفاده کنند و به تاثیر عمیق کلمات بر احساسات عمومی و رویدادهای تاریخی آگاه باشند.