رویداد۲۴ | متین غفاریان: در نبرد راست میانه و راست افراطی، حالا پرچم پیروزی دونالد ترامپ بر فراز کاخ سفید به اهتزاز درآمده است. پیروزی جو بایدن تنها وقفهای چهارساله در حرکت بیمحابای فاشیسم در آمریکا ایجاد کرد. وقفهای که با حمایت بیوقفه آمریکا از اسرائیل در نسلکشی مردم و بیتوجهی به پیامدهای سیاستهای نئولیبرال بر جامعه آمریکا، حالا بیش از هر زمان دیگر، میانپردهای دروغین به نظر میرسد.
سیاست در عصر مدرن و با پیدایش تقسیم کار پیچیده، پایهای اجتماعی دارد. ماهیت سیاست در دوران ما بیش از گذشته توسط پویاییهای اجتماعی و رویکرد دولت به اقشار و طبقات اجتماعی تعیین میشود. در حالی که بسیاری بر نقش سیاستمداران و بهخصوص کاراکتر خود دونالد ترامپ تاکید میکنند نباید فراموش کنیم که سیاستمداران و نیروهای سیاسی، نمیتوانند فراتر از نیروهای اجتماعی حرکت کنند. این مسئله در مورد سیاست آمریکا که در آن، رابطه سیاست و نیروهای اجتماعی سابقهای طولانی دارد، طبیعتا جدیتر و روشنتر است.
همانطور که اریک لوویتز در وبسایت وکس خاطرنشان کرده است: «از اواسط قرن، دو حزب آمریکا از نظر طبقاتی از هم جدا شدند و متخصصان تحصیلکرده از حزب جمهوریخواه حمایت کردند و کارگران یقه آبی به دموکراتها رأی دادند. اما از دهه ۱۹۶۰، این شکاف طبقاتی به تدریج کم شد؛ رایدهندگان سفیدپوست با مدرک دانشگاهی به چپ رفتند در حالی که آنهایی که مدرک دانشگاهی نداشتند به سمت راست رفتند، روندی که تحلیلگران سیاسی آن را «قطبی شدن تحصیلات» نامیدند. در سال ۲۰۰۴، فارغالتحصیلان دانشگاهی دموکراتتر از رایدهندگان طبقه کارگر بودند. و پیروزی دونالد ترامپ هم این همسویی را بیشتر کرد.» در حالی که کارگران دائم به سمت راست حرکت میکردند، درصد اندکی از طبقات بالای جامعه به دموکراتها رای میدادند. به عبارت دیگر، دموکراتها فقط توانستند سهم اندکی از پولدارهای آمریکا و بخشی از تحصیلکردگان غیرسفیدپوست را به خود جلب کنند و طبقه کارگر را به حزب جمهوریخواه و ترامپ باختند. اما چرا کارگران به سمت راست گرایش پیدا کردند؟
بیشتر بخوانید: ببینید| ترامپ: این یک پیروزی بزرگ است | برای همه شما میجنگم و همه چیز را درست میکنم
پیوند حزب دموکرات با کارگران از زمان نیودیل در دهههای اولیه قرن بیستم ایجاد و محکم شده بود با سیاستهای راستگرایانه کلینتون و بعد اوباما از هم گسست و نتیجه آن را امروز در از دست رفتن ایالت پنسیلوانیا و اغلب ایالتهای «کمربند زنگار» (Rust belt) شامل پنسیلوانیا، اوهایو، ویرجینای غربی، ایندیانا، میشیگان و ویسکانسین دید.
این ایالتها به این دلیل از دست دموکراتها خارج شدند، دموکرات سیاستهای نئولیبرال را پی گرفتند. این سیاستها منجر به مالیشدن اقتصاد و صنعتزدایی از اقتصاد آمریکا شدند. اتفاقی که منجر به ایجاد خیل عظیمی از کارگران بیکار و خشمگین شد. دموکراتها بیتوجه به پیامدهای اجتماعی سیاستهایی که در پیش گرفته بودند، خشم این بخش مهم از جمعیت آمریکا – که در ایالتهای دیگر هم همراهی میشد- را به عقبماندگی فرهنگی، بیگانههراسی و جنون نسبت دادند و نخواستند پیامد سیاستهای خود را ببینند. حزب دموکرات در طول این چهار سال در پیشبرد هر برنامهای در جهت بهبود رفاه طبقه متوسط و کارگران ناکام ماند. در مقابل، ترامپ با شعار «آمریکا را دوباره قوی کنیم» و وعده حمایت از صنایع داخلی توانست رأی این طبقه را به دست آورد.
اگر این رابطهٔ مهم جامعه و سیاست در آمریکا را متوجه شویم، فهم رفتارهای بهظاهر متناقض ترامپ هم آسان میشود. پرسش بسیاری این است که چرا ترامپ که رفتاری قلدرمأبانه دارد، همزمان سیاستی ضدجنگ دارد؟ پاسخ آن است که طبقات متوسط فقیرشده و طبقه کارگر آمریکا خواهان بازگشت مسایل اقتصادی به میز قدرت است. در حالی که صنایع آمریکایی به خارج از این کشور و به شرق آسیا صادر شدهاند و زیرساختهای آمریکا رو به زوال هستند چرا کشور باید درگیر جنگ در اروپا و اوکراین یا جای دیگری شود؟ از سوی دیگر، عقبنشینی دولت از انجام وظایف اجتماعی خود در قبال این طبقات فقیر و مستضعف باعث شده که آنها طرفدار سیاستمداران قدرتمند و قلدر باشند که وعده میدهند از آنها محافظت کنند. بهخصوص که این قلدری در برابر الیت لیبرال (Liberal establishment) باشد. به همین دلیل است که فحاشیها و مسخرهکردنهای ترامپ که به مذاق تحصیلکردگان خوش نمیآید و خارج از ادب تلقی میشود، همچنان برای طبقات حامی ترامپ خوشایند است.
بیتوجهی دموکراتها به وقایع فلسطین هم مزید برعلت شد تا در قابتی تنگاتنگ معلوم شود که در نهایت آنها منافع سرمایه را در نظر میگیرند و حتی وقتی مشخص است حمایت آنها از نسلکشی فلسطین به شکستشان منجر میشود، «فداکارانه» شکست را میپذیرند تا خمی بر ابروی لابیهای اسرائیلی نیاید. امروز حزب دموکرات مزد حمایت کورکورانه از اسرائیل را پرداخت کرد و به جناح کوچک اما پرتلاش و پرنفوذ ترقیخواه خود که مدافع فلسطین بود پشت کرد. از یاد نبریم که تلاش یکی از همین اعضای ترقیخواه بود که در انتخابات گذشته رای ایالت جورجیا به نفع دموکراتها عوض کرده بود. اما خر «الاغ» از پل گذشته بود و نمایندگان ترقیخواه حزب دموکرات حتی در کنوانسیون حزب اجازه سخنرانی هم پیدا نکردند.
حزب در عوض به سمت راست گرایش پیدا کرد و سعی کرد با دلبری از لیزا چنی – دختر دیک چنیِ جنگطلب- دل خانمهای «میانهروی» حزب جمهوریخواه را به دست آورد. این بهترین پاس گلی بود که ترامپ منتظرش بود. ترامپ دائماً از این حرف میزد که کل تشکیلات دو حزب در خدمت جنگافروزی و بیتوجهی به وضعیت مردم است و ائتلاف هریس- چنی بهترین شاهد او بود و جایگاه او را به عنوان یک «غیرخودی» (Outsider) کاملاً تثبیت کرد.
باید توجه داشت که ترامپ حامل تناقضهای جدی در سیاست داخلی و همچنین سیاست خارجی خواهد بود. ترامپ با موج حمایت اجتماعی طبقات کارگر بیکارشده و لطمهدیده از سیاست صنعتیزدایی و همچنین پول سرمایهداری هار آمریکایی که هیچگونه دخالت دولت در اقتصاد را برنمیتابد به قدرت رسیده است. این دو نیروی اجتماعی و اقتصادی منافع متفاوتی دارند و ترامپ باید میان این دو توازن ایجاد کند. ترامپ در دوره اول خود با خروج از پیمانهای محیطزیستی و صدور اجازه استخراج نفت شیل، به منافع بخش اول خدمت کرد و سعی کرد با ایجاد جنگ ارزی به تقویت وضعیت صنایع داخلی بپردازد اما او در نهایت نمیتواند بدون مالیات بیشتر از ثروتمندان سیاست موثری را پیش ببرد. احتمالا از اینجا به بعد باید شاهد ظهور تناقضهای دولت ترامپ باشیم.
در سیاست خارجی هم شاهد همین تناقضها خواهیم بود. ترامپ به دلیل دلسرد طبقه کارگر و طبقه متوسط فقیرشده احتمالاً از سیاستهای جنگطلبانه دوری خواهد کرد اما از سوی دیگر، در حمایت اسرائیل کم نخواهد گذاشت. شب انتخابات، نتانیاهو با اطمینان از پیروزی ترامپ دست به تغییر وزیر دفاع خود زد و این نشان میدهد که او از حمایتهای ترامپ از سیاستهای جنگطلبانهاش اطمینان دارد.
بهعلاوه باید متوجه تاثیر سیاست داخلی بر سیاست خارجی بود. بروز تناقضات سیاست داخلی ترامپ ممکن است او را به جنگطلبی در سطح جهانی سوق دهد. هیچ چیز به اندازه جنگ نمیتواند یک رهبر درمانده در بحرانهای داخلی را در قدرت نگه دارد. این را نتانیاهو به خوبی امتحان کرده و حالا او بهترین دوست ترامپ است.
بنابراین وقت زیادی برای کاهش تنشهای ایران با اسرائیل و آمریکا وجود ندارد. باید هرچه زودتر پرونده ایران را از کارتابل رئیسجمهور آمریکا خارج کرد. تناقضات سیاست آمریکا روز به روز بیشتر خواهد شد و رئیسجمهور آمریکا روزبهروز برای خروج از بحران داخلی مستاصلتر خواهد شد. وظیفه ملی هر سیاستمدار ایرانی است که هرچه میتواند پرونده ایران را از دست این مرد دیوانه دورتر کند.
غیر ازاین پاس میکشه.