رویداد۲۴| سعید حجاریان نویسنده و نظریهپرداز سیاسی در وبسایت "مشقنو" نوشت:
تاریخ سازمان مجاهدین خلق آکنده از چرخشها، شکستها و عبرتهاست. بهنحوی که میتوان آن را بهشکل انتقادی روایت و درسهایی برای امروز از آن استخراج کرد. علاوه بر آنچه در مقاطعی همچون سال ۱۳۵۴ در درون این تشکیلات رخ داد، بهطور مشخص بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، در چند مقطع شکستهایی نصیب این تشکیلات شد و هر بار مسعود رجوی توانست با بندبازی، خود و سازماناش را از زیر ضرب خارج کند ولو برای مقطعی کوتاه و بهشکلی متزلزل.
به گمان من، این سازمان را امروز دیگر باید مرده پنداشت و صرفاً آن را از جنبه تعلیمی، روی تخت سالن تشریح قرار داد. اما آن ضربات و شکستها چه بود؟ ذیلاً اشاراتی میکنم و نحوه گریز رجوی از آنها را نشان میدهم.
یکم
«انقلاب» اولین صدمه و ضربه به سازمان مجاهدین خلق بود. تا پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، بهواسطه میزان فعالیت و سازماندهی و تمایزی که میان گروههای مبارز بهوجود آمده بود، این سازمان خود را سرآمد مبارزان، یا بهتعبیری «نوک پیکان تکامل» میپنداشت. با پیروزی انقلاب و پایان دوره زندان، اما واقعیت بهصورتی دیگر بروز کرد. بهگونهای که بقایای مجاهدین خلق با مردمی مواجه شدند که جز «خمینی»، دیگری را فرمانبردار نبودند و حتی، عکس وی را در ماه میدیدند. یعنی آنکه را در زندان متعلق به قشر خردهبورژوازی میدانستند، در واقعیت، برتر از هر مبارز دیگری قدرت بسیج یافته بود. از این رو سازمان دچار تناقض شد و پرسشی برایاش بهوجود آمد که چگونه باید خود را در میان این مردمِ مذهبیِ سازمانیافته جایابی کند. آنها بر آن شدند طی ملاقاتی با امام خمینی، تصاویر وی را با آرم سازمان و آیه «فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِینَ عَلَى الْقَاعِدِین» ادغام کنند و اینبار «مجاهد اعظم» (خردهبورژوای سابق!) را بازنمایی کنند؛ و اینگونه ستایشها و کرنشهای عجیبی نثار رقیب پیشین شد. اما زمانیکه توانستند نیروهای مذهبی پیرو امام خمینی را تا حدی بهخود جذب کنند و بهصورت سمپات سازمان دهند، ردای «مجاهد اعظم/رهبر آزادگان» را تدریجاً از دوش آیتالله خمینی برداشته و بر دوش آیتالله طالقانی انداختند و وی را «پدر» خطاب کردند. این، اما آخرین گذار نبود و بعد از درگذشت مرحوم طالقانی، بهناچار کجدار و مریز پیش آمدند تا آنکه زیر عبای مؤلف «اقتصاد توحیدی»، ابوالحسن بنیصدر رفتند. یعنی، اپورتونیسم باعث شد که آنها روزی پرچم امام خمینی را برافراشته سازند و دیگر روز، شعار «مرگ بر خمینی» سر دهند. فیالواقع، فقدان دیسیپلین و تأکید بر عملگراییِ کور آنها را واداشت پیاپی از گذشته خود عبور کنند، پوستاندازی کنند و نهایتاً از محتوا خالی شوند.
دوم
سازمان مجاهدین خلق، از دو منبع و یک ایده اصلی تغذیه میکرد: سازماندهی، گفتمان و مبارزه مسلحانه. «شریان»های این تشکیلات از بدو پیدایش تا حیات موسی خیابانی، از ایده مبارزه مسلحانه آکنده بود. تروریسم و خشونت سازمانیافته، و انفجارهای سال ۱۳۶۰- بهرغم آنکه هیچگاه رسماً مسئولیت آنها از سوی مجاهدین خلق پذیرفته نشد و صرفاً با اشارهای، مضمون آیه ۲۶ سوره نحل را یادآوری کردند که بیان میداشت سقف بهشکل غافلگیرانه بر سر افراد آوار خواهد شد- جملگی مؤید اهمیت این ایده نزد این سازمان بود. اما فرار تدریجی اعضای این تشکل و ضربه به خانههای تیمی به اضمحلال ایده «مبارزه مسلحانه» انجامید و طرح موسوم به «مالک و مستأجر» اندک بارقههای تشکیل هستههای مقاومت را نیز از میان برد. برای حل این دو شکست پیاپی، رجوی فرار به جلو کرد. او طی ملاقاتی با طارق عزیز از «صلحطلبی» و «ملیبودن» سازماناش گفت و ماهیت هر نوع جنگ و تخاصم میان دو کشور را مردود دانست. مدتی بعد نیز اعلام شد این سازمان بناست در جوار خاک میهن مبارزه را ادامه دهد؛ حال آنکه نه آن سازمان دیگر توان ادامه مبارزه داشت و نه پادگان اشرف جوار خاک میهن محسوب میشد. باری، تلاشهای نیمبند برای احیاء «مبارزه مسلحانه» با رویدادهایی از قبیل عدم استقرار، فروپاشی شورای ملی مقاومت و… با بنبست کامل مواجه شد و زمانیکه دیگر محرز شد حتی امکان عملیات از سوی پیشمرگهها در جدار مرز نیز وجود ندارد، رجوی شگرد جدید خود را آغاز کرد؛ «انقلاب ایدئولوژیک».
خلاصه ایده انقلاب ایدئولوژیک از این قرار بود که علت شکستها، نه ضعفهای تاکتیکی بوده و نه تصمیمهای استراتژیک رأس سازمان، بلکه غلوغش در قلوب پیروان علتالعلل مسائل بوده است. همچنانکه طی سالها و از دل محاکمههای درونسازمانی، پیوسته اعضایی بهعنوان «خائن» معرفی و محاکمه شدند تا بدین طریق، ضعفها به عناصر متزلزل و نفوذی احاله شود و سازمان از اتهامات و نقدها مصون بماند. فیالواقع، استدلال این بود که این اعضاء و سمپاتهای سازمان بودهاند که در قلب خود دو معشوق را جای دادهاند و بهجای آنکه ذوب در ایدئولوژی و رأس سازمان باشند دل به همسر و اولاد سپردهاند چنانکه گاه به بخش ابتدایی آیه ۴ سوره احزاب، و گاه دیگر به آیه ۲۴ سوره توبه ارجاع داده میشد. در نتیجه این مدل فرافکنی، دستور تخلیص تشکیلات تحت پوشش طلاق اجباری صادر شد و جملگی فرزندها به پاریس گسیل شدند و زنها دیگر جواز همکلامشدن با همسران سابق را نیافتند. به دیگر سخن، رجوی از شکست مهلک فرصتی ساخت تا تفکر زمینیِ محاسبهپذیر را تعطیل و خود را به عنصری مقدس بدل کند. چنانکه، مهدی ابریشمچی اظهار داشت: «رهبری مطلقاً هیچ تعیّنی به سمت پایین را نمیتواند بپذیرد. تعیین او را الزام مشخص ایدئولوژیک و سیاسی سازمان مشخص میکند. برنامهاش هم همان برنامهای است که انقلاب مشخص میکند. در پایینتر از مسئول اول و رهبر ایدئولوژیک، همه مشروط هستند و قبل از همه به مسئول بالاتر خودشان مشروط هستند. اما مسعود در بالا به کی مشروط است؟ فقط به انقلاب. او ایدئولوژیکمان [=قهراً]مسئولی جز خدا ندارد. همه در سازمان مسئول دارند، یعنی مشروط هستند به مسئولشان، ولی در رأس رهبری اینطوری نیست.» دیگر از آن به بعد، سازمان به یک «فرد» مبدل شد؛ فردی که مجاز به اتخاذ هر تصمیمی بود بیآنکه ملزم به پاسخگویی به پایین باشد. حال آنکه پیشتر این اعتقاد وجود داشت و ابراز میشد که رهبران اولیه سازمان مجاهدین خلق، از اعضاء و تبار جبهه ملی بوده و جملگی، سبقه ملی داشتهاند. از آن رو این تشکیلات تنها آلترناتیوِ دموکراسیخواه و در عین حال ضدامپریالیسم معرفی میشد. در حالیکه نمیتوان ملی بود و دست در دست دشمنِ میهن به جنگ ملت خویش رفت. طرفه آنکه بعداً مشخص شد این سازمان اعتقادی به دموکراسی، هم، نداشت. چنانکه هیچگاه کنگرهای برگزار نشد که رجوی در درون آن انتخاب شود؛ ولو کنگرهای صوری و از باب حفظ ظاهر. البته، رجوی تصریح کرده بود: اگر زمانی در سازمان انتخابات ملاک باشد، من دیگر عضو آن نخواهم بود!
با همین ملاک میتوان گریزی به مسئله نصب جانشین مسعود رجوی زد. مریم رجوی، ابتدا بهعنوان مسئول رده دوم سازمان مجاهدین خلق، و براساس سطحی از تفویض اختیار مطرح شد و سپس، تبدیل به رئیسجمهور مقاومت [کذا فی الاصل!]شد. یعنی بدون رأی تبدیل به رئیسجمهورِ مردمیِ شد. در حالیکه با تأملی در سوابق سیاسی- مبارزاتی نامبرده میتوان دریافت که وی حتی سابقه یک روز سمپاتی هم نسبت به این سازمان نداشته و ابتدای انقلاب و در بنیاد علوی بهعنوان هوادار عضوگیری شده است. حال آنکه اشخاصی مانند عباس داوری، علی زرکش، مهدی ابریشمچی و جز اینها سابقهای طولانیمدت از فعالیت تشکیلاتی و حبس سیاسی داشتند. النهایه، تحت این شگرد مسعود رجوی نظم عمودی یک سازمان را باژگونه کرد و همه را به خدمت یک فرد مقرب درآورد.
به نقطهای بازگردم که بهانه نگارش این نوشته بود. چنانکه اشاره شد سازمان مجاهدین خلق بهلحاظ هویتی، خود را ضدامپریالیسم معرفی میکرد و حتی، ترور مستشاران امریکایی را نیز در پرونده این ضدیت قرار داده بود، اما پیوسته از این اصل و گذشته نیز عبور کرد. در بادی امر، و در پی اشغال عراق و پایان حکومت صدام حسین این سازمان بهنوعی تابع نظم امپریالیستی شد و بهصورت انفعالی، از پادگانی به پادگانی دیگر کوچانده شد و نهایتاً در یکی از فقیرترین کشورهای اروپایی، آلبانی، استقرار یافت. در ادامه این مسیر، در اجلاسیه های اش به فاشیستترین عناصر امپریالیست، آن هم در ازای پرداخت هزینه مالی، صندلی ویژه تعارف کرد تا از یکسو از خود حساسیتزدایی کند و از دیگر سو، خود را بهعنوان آلترناتیو دوران گذار نمایش دهد.
باری، این فراز و فرود بیانگر سیاستورزی خالی از اصول و دیسیپلین است. این نوع از سیاستورزی نخست با تهی کردن واژگان از مفاهیم و مدلولهایشان آغاز میشود، از ائتلافهای فرصتطلبانه و مهلک میگذرد و نهایتاً، به چرخش گفتمانی میانجامد. در مواردی این تضاد و تناقض به فروپاشی تشکیلاتی میانجامد، و در مواردی دیگر به پرتگاه فروش اطلاعات به بیگانه و ترور ختم میشود که هر دو سر طیف میتواند عبرتآموز باشد. مبتنی بر این اعوجاجها، رجوی با اقتباس از برخی آموزههای الهیات مسیانیستی راه غیبت پیش گرفت، زیرا توان آن را که رودرروی اعضاء سازماناش حاضر شود و به انبوه سؤال آنان پاسخ دهد، نداشت. این واپسین شگرد وی و شاید آخرین پرونده مفتوح است. در حالیکه اکنون نسل Z و عقلانیت نقاد تن به این سنخ شگردها نمیدهند؛ آنها بهقدری مستقل و خودبنیاد شدهاند که هیچ دستکاری ذهنی و هیچ نظم آمرانهای را برنمیتابند. به تعبیر حافظ: بازیِ چرخ بشکندش بیضه در کلاه /، زیرا که عَرضِ شعبده با اهلِ راز کرد!