پس از حضور پلیس در محل وقوع
حادثه و تحقیقات اولیه، هادی که خودش با پلیس آگاهی و اورژانس تماس گرفته
بود، اعتراف کرد با چاقو به فرهاد حمله کرده است.
با توجه به اینکه لحظاتی پس از حضور مأموران پلیس هادی به قتل اعتراف کرده
بود، پلیس او را بازداشت کرد.
او ماجرا را اینگونه برای بازپرس تعریف کرد:
من فرهاد را میشناختم. او دوست صمیمی من بود. ما بیشتر اوقات با هم
بودیم. آن روز من به عروسی یکی از آشناهایمان دعوت شده بودم. لباسهایم را
پوشیدم و سوار موتورم شدم تا به تالار عروسی بروم. نزدیک تالار عروسی یاد
فرهاد افتادم و به خودم گفتم ایکاش فرهاد را هم با خودم میآوردم.
همانجا بود که تصمیم گرفتم برگردم و فرهاد را هم با خودم ببرم. فرهاد را
پیدا نکردم. موبایلم هم شارژ نداشت تا با او تماس بگیرم. در میان راه
پسرعمویش را دیدم، گفت فرهاد را دیده که به سمت خانه ما میرفته است.
باسرعت خودم را به خانه رساندم. خواهرم در را باز کرد، ناگهان چشمم به
کفشهای فرهاد افتاد. داخل خانه رفتم و تمام اتاقها را گشتم، اما او را
پیدا نکردم. تنها جایی که باقی مانده بود، انباری داخل حیاط بود. آنجا رفتم
و فرهاد را در شرایط نامناسب و بیشرمانهای دیدم. اول خواستم خواهرم را
بکشم که فرهاد به من گفت خواهرت هیچ نقشی در این ماجرا نداشته است.
دستهکلیدی را به من نشان داد و گفت: «این را از خورجین موتور برداشتم و
یواشکی به اینجا آمدم».
متهم گفت: من میدانستم که فرهاد خواهرم را دوست دارد و حتی نسبت به رابطه
آنها شک هم کرده بودم، اما هرگز فکر نمیکردم او بخواهد من و خانوادهام
را بیآبرو کند. ما دوستان خیلی خوبی برای هم بودیم و اگر فرهاد از خواهرم
به صورت جدی خواستگاری میکرد، من طرف او را میگرفتم و با این ازدواج
موافقت میکردم اما او این موضوع را واضح و رسمی مطرح نکرده بود. وقتی آن
روز وارد خانه شدم و او را در خانه خودمان دیدم، خیلی عصبی شدم. فکر
میکردم خواهرم هم مقصر است، اما وقتی فرهاد گفت اینطور نیست، نسبت به
خواهرم کمی آرام شدم. از فرهاد پرسیدم چرا این کار را کرده است، او گفت:
میخواستم شما را در عمل انجامشده قرار بدهم تا بتوانم با خواهرت ازدواج
کنم. عصبانی بودم. میخواستم فرهاد را بترسانم، چاقویی برداشتم تا ضربهای
به سرش بزنم، فرهاد خودش را عقب کشید و ضربه روی گردنش نشست. البته قصدم
کشتن فرهاد هم نبود و فقط میخواستم طوری عصبانیتم را به او نشان دهم و
بگویم که از کارش خیلی ناراحت شدهام.
هادی در ادامه گفت: من خوشبختی خواهرم را میخواستم، فرهاد را هم دوست
داشتم و اگر مطمئن بودم که او واقعا خواهرم را میخواهد، شرایطی فراهم
میکردم که آنها با هم ازدواج کنند، اما فرهاد مشکل داشت. او بهلحاظ مالی
نمیتوانست یک خانواده را اداره کند و همین من را نسبت به خوشبختی خواهرم
دچار تردید میکرد. یکبار که او این موضوع را مطرح کرد، به او گفتم هر
زمان توانستی یک خانواده را اداره کنی، آن زمان اجازه این وصلت را میدهم.
بهاینترتیب با توجه به اعترافات فرهاد و سایر مدارک موجود در پرونده و
شکایت اولیایدم، کیفرخواست علیه متهم صادر و پرونده برای رسیدگی به شعبه
چهارم دادگاه کیفری استان تهران فرستاده شد. پرونده روند قانونی خود را طی
میکرد که سال ٩١ پدر مقتول فوت کرد.
بر اساس قانون، باید اولیایدم این
مرد که فرزندانش هستند به عنوان وارث او درباره هادی تصمیم بگیرند و
درخواست خود را مبنیبر گذشت یا قصاص به دادگاه اعلام کنند، اما تاکنون
درخواستی در این خصوص به دادگاه ارائه نشده است.
هفته گذشته دوباره جلسه
رسیدگی به این پرونده برگزار شد. بعد از انجام تشریفات قانونی، هادی در
برابر قضات قرار گرفت و بار دیگر اتفاقات روز حادثه را شرح داد. او در
ادامه اظهار پشیمانی کرد و گفت: از کاری که کردهام پشیمانم و میخواهم
اشتباهاتم را جبران کنم. وقتی نوجوان بودم، پدرم را از دست دادم، درسم را
رها کردم و مشغول به کار شدم. تا به امروز مادرم را بسیار اذیت کردهام،
دیگر نمیتوانم گریههایش را تحمل کنم، من باعث بدبختی خانوادهام شدهام و
میدانم که خانواده فرهاد را هم داغدار کردهام. بعد از فوت پدرشان آنها
را ندیدهام، اما درخواست دارم من را ببخشند و از خونم بگذرند. من واقعا
قصد کشتن دوستم را نداشتم.
با توجه به خواستههای متهم و حضورنداشتن شاکی
در جلسه دادگاه، قضات تصمیم گرفتند که هادی با گذاشتن ٥٠٠ میلیون تومان
وثیقه بتواند به صورت موقت آزاد شود.