آتشنشانها با جليقههاي سياهي، کنار يکي از ايستگاهها ايستادهاند و منتظرند؛ منتظر خبر بازگشت، بازگشت آتشنشانهايي که لحظهلحظه روايتگر آوارها بودند و حال سوژه آوارگي شدهاند. کنار ايستگاه ايستادهاند و پذيراي خبرهاي تلخوشيرين هستند. برگهاي روي ديوار چسبانده و با خط بزرگي نوشتهاند: «ما قدر شما را ميدانيم.» ايستگاه آتشنشاني شلوغتر از هميشه است. کوچک و بزرگ با دستههاي گل و حلوا به استقبال آتشنشانها آمدهاند و مرهم شدهاند.
«ما هيچوقت روايتگر خبرهاي خوب نبوديم. هميشه حادثه بوده و اتفاقهاي تلخ اما پلاسکو فاجعهاي را براي ما بيدار کرد. فاجعهاي که همکارانمان براي کمک و حس مسئوليتشان جان دادند؛ فاجعهاي که ما را کم کرد و غممان را زياد.» بغض، پاي ثابت چشم آتشنشانهاي ايستگاه شده و نوبت به نوبت براي رفتن به محل حادثه آماده ميشوند. «شيفتها رو مشخص کرديم و براي دسترسي به مردم زيرآوار به ساختمون پلاسکو ميريم. همين الان برگشتيم تا شيفت بعدي اعزام بشه.» آنها که برميگردند، روايت ميکنند و آنها که ميمانند، روايت ميشوند.
ايستگاه اول: مجوز استفاده از هليکوپتر نداريم
بعد
از فروريختن ساختمان براي کمک به محل حادثه رفته و حالا بازگشته است. از
امکانات و تجهيزات ميگويد که تقريبا بهروز است و از صددرصد امکانات،
نزديک به 90 درصد در سطح امکانات موفقيت داريم. «با وجود اين امکانات،
نابسامانيهايي که بهلحاظ مديريتي در کشور داريم در آتشنشاني هم
گريبانگير ما هست. مدير سازمان ما هيچ ربطي به آتشنشاني ندارد و حوزه
تخصص و فعاليتش کاملا متفاوت با کار آتشنشاني است. کسي که نميداند آتش
چيست و هيچگونه تخصصي در اينزمينه ندارد. بسياري از شغلها هستند که
نيازي نيست مدير و رئيس مربوط به آن شغل حتما تخصص کافي و لازم را داشته
باشند ولي در آتشنشاني که شغل بسيار حساسي است، تمام نيروها از
آتشنشانها تا مدير و رئيس و... بايد کاملا آموزشديده و متخصص باشند.»
چهرهاش، خستگي را نشان ميدهد و نگران است؛ نگران آنها که زيرآوار هستند و
خبري ازشان نيست. مستأصل است براي ماندن و مصمم براي رفتن به پلاسکو.
«ريشه اصلي مشکلات ما از اين مسائل و نبودن تجربه و تخصص لازم نشأت
ميگيرد. امسال بيشترين کشته را در تهران داشتيم و اگر بگوييم بهخاطر
نبودن امکانات و تجهيزات است، دروغ گفتهايم زيرا وسايل در حد نياز وجود
دارد. خيليها گلايه ميکردند که چرا از هليکوپتر استفاده نکرديم. ما از
لحاظ مسائل امنيتي اصلا مجوز استفاده از هليکوپتر نداريم؛ اگر هم داشته
باشيم، اجازه پرواز نداريم. مشکل خيلي فراتر از اينهاست. فرض کنيم که
هليکوپتر هم داشته باشيم، در صورت پرواز در منطقه ممنوعه مثل پهپادهايي که
براي مستندسازي بود، مورد شليک قرار ميگيريم.»
ايستگاه دوم: مالک و شهرداري کوتاهي کردند
با
چشمهاي قرمز و صورت پر از بغضي، وارد ساختمان ميشود؛ آتشنشان جواني که
تازه از محل حادثه بازگشته و براي دوباره رفتن، تقلا ميکند: «تجهيزات و
امکانات ما وقتي بهکار ميآيد که به همان ميزان، نيروي کار متخصص داشته
باشيم. درست است که امکانات کافي نيست ولي حادثه ساختمان پلاسکو چندان
تحتتأثير امکانات کم آتشنشاني نبود و نميتوان گفت اگر امکانات و تجهيزات
کامل بود، اين اتفاق نميافتاد. ساختمان پلاسکو، ٥٤ ساله است و عمر مفيدش
تمام شده بود و بهخاطر حرارت بالا، اشباع مواد شيميايي و فلزات بهکار
رفته در ساختمان، دفرمه شده بود و موجب فروريختن کامل ساختمان شد.
اخطارهايي هم که براي ناايمنبودن ساختمان پلاسکو داده شده بود، بهصورت
دقيق مشخص نيست ولي آتشنشاني، برنامههايي با عنوان اصول پيشگيري دارد که
در آن از ساختمانها بازديد ميکنند و ايمنبودن يا نبودن آن را ميسنجند
ولي مشکل اصلي اين است که ما قدرت اجرايي نداريم که در بازديد از يک
ساختمان بگوييم بهدليل اينکه اصول ايمني رعايت نشده، ساختمان بايد تخليه
شود. بايد مشخص شود در اين حادثه که نهادهايي مثل شهرداري و همچنين مالک
اصلي در آن دخيل هستند، کداميک کوتاهي کردهاند. نيروهاي آتشنشاني بارها
از ساختمان بازديد کرده و اخطار دادهاند اما اينکه چهکسي در اين ميان،
کوتاهي کرده و واکنشي به اين اخطارها نشان نداده، مشخص نيست. در کشورهاي
ديگر، قوانيني وجود دارند که نشان ميدهند تا زماني که آتشنشاني، امنيت يک
ساختمان را تأييد نکند، نميتوانند در ساختمان ساکن شوند يا اجازه
کسبوکار نخواهند داشت ولي در ايران چنينچيزي وجود ندارد.»
ايستگاه سوم: حجم زياد آوار و دسترسي سخت
گوشه
حياط آتشنشاني ايستادهاند و شمعهاي خاموششده را روشن ميکنند؛ گلهاي
نرگس و مريم را کنار هم مرتب کرده و پارچههاي سياه را روي ميز پهن
ميکنند. يکي از آنها که سيني حلوايي را بهدست گرفته، ميگويد: «در بحث
مديريت بحران، نهادهاي مختلفي چون هلال احمر، شهرداري و... دخالت دارند و
مشخص نيست که در اينزمينه تخصص لازم را دارند يا نه اما در زمينه کاري
آتشنشاني، سعي شده آموزشها به روز باشند و تا جايي که امکان دارد در حوزه
آموزش، مردم را هم آگاه کنيم. نيروهاي آتشنشاني، تمام آموزشهاي لازم را
ميبينند و تخصص کافي را بهصورت تئوري دارند اما در عمل و حين اتفاق و
حادثه، تجربه کافي است که بحران را مديريت ميکند. تجربه از اين نظر که ما
هرچقدر هم آموزشهاي تئوري ببينيم تا وقتي وارد عمل نشويم، تخصص لازم را
نخواهيم داشت. انبارداري ناسالم، حجم زياد پارچه، قدمت ساختمان و حرارت
زياد، دست به دست هم داد و سازه قدرتش را از دست داد و مردم و نيروهاي
آتشنشاني زير آوار ماندند. در مرحله اول، 17 نفر مصدوم نجات پيدا کردند
ولي هنوز نتوانستيم فرد ديگري را نجات دهيم زيرا 15 طبقه ساختمان را بايد
آواربرداري کنيم؛ البته نيروها از نهادهاي مختلف سپاه، هلال احمر و نيروي
انتظامي براي کمک آمدهاند ولي بهخاطر حجم زياد آوار و آهنآلاتي که در
ساختمان بهکار رفته، دسترسي به افراد زيرآوار بسيار سخت است.»
ايستگاه چهارم: علم مديريت بحران در مقابل نبود قدرت اجرايي
يکي
ديگر از نيروها که بعد از حادثه در محل بوده است، ميگويد: «ما بعد از
حادثه براي کمککردن رسيديم و با توجه به حجم زياد آوار، کار بسيار سخت
است. در ابتدا، دو طبقه منفي نشست کرده و تعدادي از نيروها که هنگام حادثه
در ساختمان بودند، همراه با آوار به زيرزمين منتقل شدهاند و هنوز
نتوانستيم آنها را پيدا کنيم. از آنجايي هم که فقط بچههاي شيفت نبوده و
تعداد زيادي غيرشيفت براي کمک رفته بودند، آمار دقيقي از تعدادشان نداريم.
در زلزله بم، تمام ساختمانها کوچک بود و ارتفاع چنداني نداشت و نيروها
بهراحتي قابليت مانور داشتند اما اين حادثه در مرکز شهر است و محدوديتهاي
بسيار زيادي داريم؛ علاوهبراين، ساختمان 15 طبقه و حجم آوار بسيار زياد
است و انجام هرگونه فعاليتي براي بيرونکشيدن نيروها و مردم از زير آوار،
بسيار زمانبر است. اگر ستاد بحران از همان ابتدا نظارتهاي کافي را انجام
ميداد اين اتفاق نميافتاد. متأسفانه در ايران، نيروي انساني زيادي در اين
زمينهها قرباني ميشوند؛ اگر اين اتفاق در کشورهاي اروپايي رخ ميداد،
بعد از زمانيکه متوجه ميشوند مصالح، ديگر توانايي کنترل ساختمان را
ندارد، نيروها را خارج ميکنند اما در ايران با وجود اينکه علم به مديريت
اين بحرانها وجود دارد ولي بهدليل برخي مسائل، توانايي اجراييکردن آن را
نداريم و بههمينخاطر بود که نيروهاي ما در ساختمان ماندند و از جان
خودشان گذشتند وگرنه ميدانستند که نبايد در ساختمان بمانند.»