رویداد۲۴- مازیار وکیلی:داستانها و مضامین عاشورایی، داستانها و مضامین بسیار سختی برای روایت کردن هستند. سخت از آن جهت که این مضامین و داستانها بارها تعریف شده و با کیفیتهای متفاوتی پیش روی تماشاگران قرار گرفته است.
تعریف این داستانها و مضامین محدود به عرصه نمایشی خاصی نبوده و در تمام عرصههای نمایشی بروز و ظهور پیدا کرده است. چه در تلویزیون و چه در سینما آثار بسیاری با نگاه به واقعه عاشورا ساخته شده است که بعضی از آنها مانند مختارنامه و روز واقعه ماندگار هم شدند.
اما تئاتر برای بیان مضامین و داستانهای عاشورایی عرصه محدودی است. چهآنکه از یک طرف نشان دادن واقعهای با ابعاد و عظمت عاشورا احتیاج به جلوههای بصری خاصی دارد تا بر تماشاگر تاثیر بگذارد و از طرف دیگر تئاتر به لحاظ زمانی و مکانی محدودیتهایی دارد که نمیتواند تمام عظمت آن واقعه را در خود جای دهد.
به لحاظ مکانی و جغرافیایی، صحنه نمایش و سن تئاتر بسیار محدود است و هر چقدر که طراحان و کارگردان یک اثر بکوشند که به صحنه نمایششان شکوه و عظمت ببخشند نمیتوانند به پای قوت بصر سینما و تلویزیون برسند. و از لحاظ زمانی هم آنها زمان محدودتری برای روایت قصه خود دارند. بنابراین آنها مجبورند از منظر دیگری به داستانهای مذهبی ورود کنند و آن عرصه درام و داستان است.
برای روایت داستانهای عاشورا و کلا مضامین دینی در عرصه تئاتر که هم متولیان زیادی دارد و هم حساسیتهای زیادی روی آن وجود دارد باید بسیار محتاط بود. چون اگر کمی عدم مطالعه و دقت نظر در روایت این داستانها وجود داشته باشد ممکن است عظمت ماجرای اصلی به خوبی منعکس نشود و از طرف دیگر اگر داستانهای مرتبط با آن دوران بدون ظرافت و بداعت خاصی در نحوه داستان سرایی تعریف شوند بیم آن میرود که به دام کلیشههای بارها گفته شده بیاُفتند.
پس کارگردان و نویسنده کار باید روی مرز باریکی حرکت کند. مرزی که اگر کارگردان و نویسنده از یک سویش بلغزند کل آن کار از بین میرود. بهرام بیضایی در فیلمنامه روز واقعه به این تعادل حیرتانگیز رسیده بود و در کنار نشان دادن عظمت عاشورا توانسته بود به لحاظ دراماتیک هم داستان جذابی تعریف کند.
بیضایی به خوبی دریافته بود که هر چه نزدیک شدن به محور واقعه عاشورا یعنی امام حسین(ع) ریسک کار را بالا میبرد. چه آنکه داستانی هرچقدر که قدرتمند هم باشد نمیتواند عظمت شخصیت امام حسین(ع) را منتقل کند. بنابراین داستان نه درباره خود واقع عاشورا که در حاشیه آن اتفاق میافتد.
کاری که جواد صداقت هم قصد انجام را داشته و سعی کرده با تمرکز روی شخصیت حر ابن یزید ریاحی بخشی از بزرگی امام حسین(ع) و تاثیر بینظیرش بر روی انسانهای زمان خودش را نشان دهد. اما مشکل کار همین است که ما در نمایش چیز خاصی از حر نمیبینیم.
بلکه مادر او را میبینیم که در قالب مونولوگهایی به شدت کلیشهای از عظمت امام حسین(ع) و عظمت کار حر حرف میزند. این مونولوگها به قدری کلیشهای و توضیح واضحات هستند که صداقت مجبور شده برای شاید جذاب شدن کار دست به دامان موجودات عجیبی(چه درونی در ذات مادر حر و چه بیرونی به عنوان موجوداتی موهوم) شود که تا پایان نمایش هم ماهیتشان برای تماشاگر معلوم نمیشود.
اینکه این موجودات پیکهای حر و اسب او هستند یا نمایندگان شیطان هیچگاه مشخص نمیشود و صداقت هم راه تفسیر را باز میگذارد تا تماشاگر هر برداشتی خواست از این موجودات داشته باشد. این بزرگترین اشتباه دراماتیک صداقت برای روایت داستان حر ابن یزید ریاحی است.
چرا که ما باید در وهله اول با ماهیت این موجودات آشنا شویم و بعد بتوانیم درباه آنها قضاوت کنیم تا روی ذهن و ضمیرمان تاثیر بگذارند. از طرف دیگر صداقت بنای تاثیرگذاریاش را بر فضا سازی گذاشته و از روایت داستانی دراماتیک پرهیز کرده است. قدم گذاردن در چنین مسیری بسیار خطرناک است چرا که اگر در فضای ساخته شده توسط کارگردان ذرهای خلل وارد شود ماهیت کل کار از بین میرود.
چراغهای نصب شده بر روی سر آن موجودات عجیب بیش از آنکه معرف ماهیت آن موجودات باشد، خندهدار است. از طرف دیگر موسیقیهای انتخابی توسط گروه نوازندگان این اجرا بیش از آنکه ربطی به فضای عاشورا داشته باشد به نئونوآرهای هالیوودی شبیه است و این تلقی غلط از نوع موسیقی مورد استفاده در نمایش(که بار اصلی فضاسازی را هم به دوش میکشد) باعث شده تا تماشاگر هیچ ارتباطی با کل کار برقرا نکند.
چه آنکه کم نبودند تماشاگرانی که بعد از تنها چند دقیقه سالن نمایش را ترک کردند. صداقت خودش به تنهایی عامل این دلزدگی مخاطب است. برای اینکه زاویه دیدی که برای روایت این قصه انتخاب کرده چنان معیوب و بیربط به واقعه اصلی است که حتی نمیتواند پرتوهایی از آن را به تماشاگران منتقل کند. بر خلاف ظاهر پیچیده نمایش کل کار اسیر کلیشههای مستعمل داستانگویی است.
به نحوی که بدیهیات را در دهان مادر حر میگذارد تا در کلیشهایترین شکل ممکن(مونولوگ مستقیم) آن را برای تماشاگر بیان کند. این نوع روایت را در کنار بازی بد تنها بازیگر اصلی نمایش قرار دهید تا بتوانید نتیجه کار را پیشبینی کنید. نمایش دستاری بر پیکر اسب... بر خلاف نام عجیب و به شدت بدش اصلاً دستاورد ویژهای ندارد که بشود روی آن به عنوان حسن نمایش مانور داد.
بلکه اسیر همان کلیشههایی است که بارها آن را شنیدهایم و دیدهایم. کیفیت نازل نمایش باعث شده تا تماشاگران به جای آنکه با عظمت واقعه عاشورا احساس همدلی کنند از کل ماجرای نمایش سر در نیاورند و این نقض غرضی آشکار است. علیرغم زحمات بسیاری که گروه شریف این نمایش کشیدهاند حاصل کار اُمیدوار کننده از آب درنیامده و فقط کلیشههای روایی و دراماتیک بارها گفته شده از داستانهای مذهبی را بازتولید کرده است.