صفحه نخست

سیاسی

جامعه و فرهنگ

اقتصادی

ورزشی

گوناگون

عکس

تاریخ

فیلم

صفحات داخلی

پنجشنبه ۱۷ آذر ۱۴۰۱ - 2022 December 08
کد خبر: ۴۲۱۹۱
تاریخ انتشار: ۰۹:۳۸ - ۰۹ بهمن ۱۳۹۵
نگاه رویداد۲۴ به جشنواره تئاتر فجر

زمستان بود، داستان یک رنج

بالاخره بعد از تماشای چند تئاتر در جشنواره تئاتر فجر نمایشی را دیدیم که سعی داشت بدون هیچ کار اضافه‌ای و با شفقت و درستی قصه تعریف کند.
رویداد۲۴، مازیار وکیلی-  بالاخره بعد از تماشای چند تئاتر در جشنواره تئاتر فجر نمایشی را دیدیم که سعی داشت بدون هیچ کار اضافه‌ای و با شفقت و درستی قصه تعریف کند.

تئاتری که به جای اسارت در فرم‌های مرعوب کننده داستانی پر و پیمان داشت و آن داستان را به بهترین شکل ممکن روایت می‌کرد.

نقل است که روزی نویسنده جوانی نزد کارور رفت و شروع کرد داستانی که تازه نوشت بود را برای کارور تعریف کردن. 

بعد از چند صفحه که جوان خواند کارور به جوان گفت: این حرف‌ها را رها کن. بگو داستان درباره چیست؟ تمام هنر زمستان بود هم همین است. 

این‌که بدون هیچ اضافه‌کاری خاصی داستانش را تعریف می‌کند. داستانی که انقدر تاثیرگذار است و انقدر درست و بدون هیچ ادا و اصول فرمی تعریف می‌شود که تا لحظه پایان نمایش گریبان تماشاگر را رها نمی‌کند. 

داستان نمایش درباره رنج است و فقر. خواهری که از زور فقر و برای درمان سرطان دختر خردسالش رحمش را اجاره داده و دایی ساکت و مهربانی که جانباز است و حرف نمی‌زند و رنج را تحمل می‌کند و با این‌که اعضای خانواده‌اش از او و وضعیت جانبازی‌اش سوءاستفاده مالی می‌کنند دم برنمی‌آورد. 

داستان دو برادر علاف و رنجور که به هر دری می‌زنند تا این وضعیت را تغییر دهند اما نمی‌شود. داستان خواهر سربه هوایی که تمام عشقش تئاتر است و داستان مادر ساده‌دلی که کاری جز غر زدن از دستانش بر نمی‌آید. با خواندن این چند خط ذهن سریع به سمت یک داستان پر از نکبت و بدبختی می‌رود که آمده تا از تماشاگران اشکی بستاند و دل آن‌ها را به درد بیاورد.

اما مسئله اینجاست ابراهیمی این داستان پر از رنج و سیاهی را انقدر خوب تعریف کرده و با طنزی شیرین آن را تعدیل کرده است که تماشاگران لحظه‌ای از دیدن این همه رنج و سیاهی منزجر نمی‌شوند. مسئله مهم این است که طنز جاری در تمامی لحظات نمایش نه یک عنصر باسمه‌ای و تحمیلی که برآمده از وضعیتی است که این خانواده در آن زندگی می‌کند.

طنزی تلخ که بازتاب وضعیت خانوادگی این زوج آشفته است. زندگی این خانواده بی‌شباهت به وضعیت مورچه‌هایی نیست که در تمام خانه آن‌ها می‌پلکند. تمامی افراد این خانواده مثل همان مورچه‌ها اسیر در وضعیت تلخی هستند که زمانه پیش‌رویشان قرار داده. وضعیت آن‌ها انقدر بغرنج است که مرگ پایانی خوش برای این داستان تلقی می‌شود. 

زمستان بود لحظات تاثیرگذار کم نداردو نقطه اوج این لحظات جایی است که حشمت سعی می‌کند داروهای دایی جانبازشان را تزریق کند. اما روی دست‌های او جای سوزن سرنگ مرفین را می‌بیند و دایی را زیر باد مشت و لگد خودش می‌گیرد. علت این تزریق‌ها هم کم توجهی خاله حشمت است در دادن به موقع داروها به دایی. دایی مجبور است که مرفین را به بدنش تزریق کند تا شاید ذره‌ای از دردهایش آرام بگیرد.

نگاه معصومانه دایی به حشمت در آستانه انفجار و بی‌پناهی‌اش واقعاً تکان دهنده است. صورت این مرد لحظه‌ای از پیش چشمان تماشاگران پاک نمی‌شود. ابراهیمی به خوبی فهمیده که دایی برای نشان دادن بی‌پناهی‌اش احتیاجی به دیالوگ ندارد و به خوبی و با تشخیص درست دیالوگی برای او ننوشته. همان نگاه خیره و معصوم کافیست تا ما متوجه عمق رنج دایی شویم.

اما بدون شک چهره اول این نمایش زیبا خود امین ابراهیمی است که هم آن را نوشته، هم کارگردانی‌اش کرده و هم خودش نقش اصلی نمایش را بازی کرده است. بازی ابراهیمی یکی از بهترین بازی‌هایی است که در چند ماه اخیر دیده‌ام. ابراهیمی خیلی خوب مرز رنج و شوخ‌طبعی و غم و لودگی را درک کرده و توانسته حشمت را واقعی به تماشاگر نشان دهد. 

حشمتی که زمانی از دستش کتاب نمی‌اُفتاده حالا از دستش پیچ‌گوشتی نمی‌اُفتد تا شاید با نصب دیش ماهواره بتواند کمی به این خانواده از هم گسیخته کمک کند. حشمت به عنوان برادر بزرگ‌تر تجلی تمام درون‌مایه نمایش است. پسر بزرگ خانواده که می‌توانسته یک اُستاد یا یک کارمند عالی‌رتبه باشد حالا به وضعیتی اُفتاده که مجبور است برای کسب درآمد به هر کار پستی تن بدهد. حشمت گذشته پدرش هم هست. 

پدری که زمانی یک معلم انقلابی بوده و حالا عزلت‌نشین شده. حشمت حمل‌کننده بار اصلی این رنج است. باری که از تحمل او خارج است. باری که تحملش در توان هیچ‌کس نیست. برای همین هم هست که صحنه پایانی این نمایش آرامش‌بخش‌ترین قسمت آن است. جنازه‌های خفته در گور حشمت، مادر، خواهر و برادرش که با هم با همان طنز تلخ و گزنده حرف می‌زنند. در پس زمینه برف می‌بارد و دایی و تنها خواهر بازمانده از این خانواده روی سرشان ایستاده‌اند و نظاره‌شان می‌کنند. اینجا، این گور تنها جایی است که در آن خبری از رنج نیست.

تنها جایی است که این خانواده می‌توانند آرامش را لمس کنند و حداقلش این است که بدن نرگس دختر کوچک لیلا تنها خواهر بازمانده این خانواده به شیمی‌درمانی جواب مثبت داده. دیدن نمایش زمستان بود یک تجربه دل‌نشین بود. تجربه‌ای که یکبار دیگر به ما این نکته را یادآوری می‌کند که چقدر استعداد در جای جای این سرزمین وجود دارد. در روزگاری که بسیاری از اُستان‌های ما یک سالن سینمای حسابی هم ندارند دیدن چنین گروه مشتاقی از لرستان که اجرایی به این خوبی را روی صحنه آورده‌اند جداً شوق‌انگیز است.

 وزارت ارشاد باید بیش از پیش حواسش به شهرستان‌ها باشد تا مبادا این استعدادهای درخشان از بین بروند. حق چنین گروه‌هایی است که دیده شوند. حق چنین گروه‌هایی است که بتوانند آینده روشنی را پیش چشمانشان ببینند و بتوانند با امکانات بهتری نمایش‌های خود را روی صحنه ببرند.
نظرات شما