رویداد۲۴- مازیار وکیلی: در روز سوم جشنواره فیلم فجر چهار فیلم در پردیس سینمایی چارسو برای منتقدان به نمایش درآمد: فصل نرگس (نگار آذربایجانی)، شماره 17 سهیلا (محمود غفاری)، ماجرای نیمروز (محمد حسین مهدویان)، نگار(رامبد جوان).
فصل نرگس بنا بوده داستانی عاطفی و انسانی باشد درباره اهدا عضو. داستان فیلم درباره دختری بنام نرگس است که با اهدا عضو به زندگی چند انسان دیگر حیات میبخشد و ما شاهد وضعیت گیرندگان اعضای بدن نرگس در زندگی شخصیشان هستیم. مشکل فیلم بیش از آنکه به مضمون به ظاهراً تکراری آن برگردد بیشتر به نگاه سطحی کاگردان از مفهوم عشق باز میگردد. نگاهی سطحی و سانتیمانتال که فیلم را از یک ملودرام تلویزیونی هم نازلتر میکند.
در طول فیلم ما آدمهای متعددی را میبینیم که به قول نرگس زندگیشان به هم ارتباط دارد و قرار است در پایان فیلم شاهد باشیم که با اهدا عضو توسط نرگس به آنان چقدر زندگیشان متحول شده و ارتباط آنان با هم چقدر نزدیکتر از قبل گشته است. فیلمساز انقدر لحظه به لحظه فیلمش را آکنده از شعار کرده است و لحظات تصنعی و سطحی آفریده که فیلم به جای تاثیرگذاری خندهدار از آب در آمده است.
یکی از این لحظات، لحظهای است که یکتا ناصر قرار است بعد از مدتها که عاشق پژمان بازغی است(همسر سابق نرگس مرحوم) به کلاس تار او برود و پلوور بافته شده به دست خودش را به او اهدا کند که ناگهان در لحظات انتظار برای آغاز کلاس دستشوییاش میگیرد و داخل خانه بازغی میرود و بعد از اجابت مزاج سراغ خانه و زندگی او میرود و تنگ ماهی را برایش پرآب میکند و انقدر آنجا میماند تا بازغی از راه برسد و با او تندی کند و او ناراحت پلوور بافتنی را جا بگذارد و برود تا رد عشقش او برای دمیدن روح مجدد به زندگی بازغی همچنان باقی بماند.
موقعیتی از هندیتر و نازلتر برای ابراز عشق سراغ دارید؟ یا کل وضعیت شایسته ایرانی و ماجرای طلاقش که آن را پنهان کرده صرفاً برای اینکه تهران بماند. یا رابطه ریما رامینفر و امیرآقایی که قرار است یک رابطه انسانی باشد و ماجرا ختم میشود به پخش آن ویدئو از تلویزیون در حضور امیر آقایی که بازیگر خیلی مشهوری است و از پخش فیلمهایش در شبکههای اجتماعی کلافه. این موقعیتها چنان سطحی و آکنده از شعار هستند که مضمون فیلم در پس آنها گم میشود و اصلاً به چشم نمیآید. شماره 17 سهیلا ایده بسیار جذابی دارد. فیلم، قصه یک دختر چاق و نسبتاً مسن است که کمبود اعتمادبهنفس شدیدی دارد و سعی میکند زودتر برای خود شوهری پیدا کند تا بچهدار شدنش دچار مشکل نشود.
فیلم ایده بدی ندارد اما مشکلش در این است که نمیداند از این ایده نسبتاً خوب چگونه استفاده کند. فیلم مدام بین یک روایت داستانی و شبه مستند در نوسان است و بارها مسائل و اطلاعات قبلاً گفته شده را برای تماشاگر بازگو میکند. این درحالی است که فیلمساز میتوانست با تمرکز روی شخصیت سهیلا و زندگی روزمره او دورنمای بهتری از زنی با چنین شرایطی به تماشاگر بدهد. اما در شکل فعلی شماره17 سهیلا یک فیلم ابتر است که نه سهیلا را به خوبی به بینندگان معرفی میکند و نه میتواند تحلیل درستی از چنین زنانی به مخاطبان فیلم بدهد.
اما فیلم سوم امروز یک شاهکار سینمایی بود که به جز یک مشکل کوچک، تمام اجزای آن به درستی در کنار هم چیده شده بود و از فیلم اثری بزرگ و فراموشنشدنی میساخت. ماجرای نیمروز داستان ترورهای نیمه اول دهه شصت است. مهدویان موفق شده با روات گزارشگونه و دوربین مستندنمای خود از تاریخ رمانتیکزدایی کند و تا جایی که در سینما ممکن است یک شکل واقعی از تاریخ را به مخاطبان نشان دهد. تاریخ برای مهدویان در این فیلم یک نوستالژی شیرین یا یک گذشته تلخ و تاریک نیست. بلکه یک ماده خام اولیه است که فقط باید آن را به نظاره نشست.
این نظارت صرف و تاکید بر روایت گزارشگونه باعث شده مهدویان هیچ قضاوتی روی شخصیتهای فیلم نداشته باشد و آنها را بدون هیچ حب و بغض خاصی به تماشاگر معرفی کند. مهدویان با هوشمندی از ورود به دنیای منافقین پرهیز کرده تا مبادا مجبور به موضعگیری شود و بخواهد یکدستی فیلمش را تحتتاثیر قرار دهد. در کنار مواردی که ذکرشان رفت لازم است از بازی شگفتانگیز هادی حجازیفر هم یاد کنیم که به حق شایسته دریافت سیمرغ بلورین است. فقط ای کاش مهدویان از آن داستان عاطفی پرهیز میکرد. این مورد تنها موردی است که تا حدی یکدستی فیلم را خدشه دار کرده است. با ساخت ماجرای نیمروز ما شاهد ظهور یک استعداد بزرگ در سینمای ایران هستیم. استعدادی که به نظر میرسد به معدن طلا رسیده و سالها میتواند با استخراج این معدن طلا آثار بزرگی بسازد.
فیلم چهارم روز سوم جشنواره نگار ساخته رامبد جوان بود. حتی اگر به عنوان یک مخاطب بتوان با فضای مالیخولیایی و بعضاً(به لحاظ روایی) غیرمنطقی فیلم کنار آمد، نمیتوان از گافهای کارگردانی جوان به سادگی گذشت. نگار این فیلم بیشتر شبیه یکی از ابرقهرمانهای کمیک استریپهای مارول و یا دیسی کامیکس است تا دختری ملموس و باورپذیر. شگفتانگیزترین قسمت ماجرا این است که علیرغم ضربات سهمگینی که به پیکر نحیف نگار در طول فیلم وارد میشود او حتی یک خراش ساده هم بر نمیدارد و مثل یک ابر قهرمان تمامی آدم بدها را یکتنه از پیش رو بر میدارد.
وقتی چنین فیلمی، چنین گافهای وحشتناکی در کارگردانی دارد به نظر نمیرسد لازم باشد از سایر اجزایش صحبت کرد. از نقض قرداد روایی فیلم توسط نویسنده یا کاراکتر عجیب و غریب مانی حقیقی که قرار است یک جنایتکار شبیه پدرخوانده باشد اما به مدد بازی بسیار بد مانی حقیقی کاریکاتوری از کار درآمده. علیرغم تلاشهای جوان که سعی کرده به لحاظ بصری فیلم تمیزی بسازد گافهای فیلم انقدر متعدد است که آرزو کنیم جوان به کمدی سازی ادامه دهد و حالاحالاها به فکر ساختن تریلر نیفتد.