رویداد۲۴- مازیار وکیلی: روز گذشته هم برای منتقدین و مردم حاضر در پردیس چارسو چهار فیلم به نمایش درآمد: کوپال(کاظم مولایی)، بیست و یک روز بعد(سید محمدرضا خردمندان)، انزوا(مرتضی علی عباس میرزایی) و قاتل اهلی(مسعود کیمیایی).
به گزارش
رویداد۲۴، کوپال داستان احمد کوپال شکارچی و تاکسیدرمیست خبره است که در شب سال نو در موقعیت پیچیدهای قرار میگیرد. کوپال مشکل بسیاری از فیلم اولیهای سالهای اخیر سینمای ایران را دارد. یک فیلم کوتاه ده دقیقهای است که حدود صد دقیقه کش آمده. فیلم صرفاً یک موقعیت مرکزی و یک ایده خام است که به نظر کارگردان جالب رسیده و خواسته آن موقعیت را به یک فیلم بلند سینمایی تبدیل کند. منتها این ایده به ظاهر جذاب، که ایده چندان نویی هم نیست صرفاً میتواند ده دقیقه از زمان فیلم را پوشش دهد. برای همین هم هست که میتوان با یک تدوین بیرحمانه کلی از صحنه های فیلم را دور ریخت بدون آنکه اصل ماجرا به مشکل خاصی بربخورد.
کل ماجرای حضور پسر کلیدساز و گشتن در قصر تخیلی دکتر کوپال که همه وسایل آن به طرز عجیبی آرم مخصوصی دارند اضافه است. حتی وقتی کوپال در آن وضعیت پیچیده قرار میگیرد باز هم اتفاق خاصی نمیاُفتد و فیلمساز صرفاً در همان موقعیت اولیه درجا میزند. این در حالی است که فیلم 127 ساعت ساخته دنی بویل که داستانی مشابه داستان فیلم کوپال دارد انقدر موقعیتهای پیچیده میسازد و ماجرا برای روایت داستانش فراهم میکند که تماشاگر ذرهای گذر زمان را احساس نمیکند.
در حالی که فیلم کوپال از خلق یک موقعیت جذاب برای فیلمش عاجز است و نمیتواند این موقعیت مرکزی را ذرهای پیش ببرد. به جای آن فیلمساز تمام لحظات فیلمش را پر کرده از لحظات منزجرکننده و مثلاً بغرنج که درون تماشاگر احساس نفرت ایجاد میکند. موقعیتهایی که برخی از آنها را حتی نمیتوان نوشت. خصوصاً جایی که کوپال دل و روده سگ محبوبش را زیر و رو میکند تا کلید را پیدا کند. باقی فیلم هم مشتی فلاشبک بی رنگ و بو است که بود و نبودشان در فیلم فرقی نمیکند. دیدن کوپال از هر نظر وقت تلف کردن است. فیلم انقدر خستهکننده، ملالتبار و چندشآور است که حتی نمیتوان زیاد به آن فکر کرد.
حتی موقعیت بکری هم ندارد. ما مشابه این موقعیت را با ساختاری بسیار بهتر بارها دیدهایم. حتی آن قصر خیالی با آن حیوانات تاکسیدرمی شده هم نمیتواند فضای کار را برای ما باورپذیر کند. دومین فیلم به نمایش درآمده بیست و یک روز بعد بود. بیست و یک روز بعد از دل سینمای کانونی که سالها پیش در سینمای ایران ارج و قربی داشت بیرون آمده. داستان پسری است کم سن و سال که بناست با مشکلاتی که در طول فیلم از سر میگذراند به دوران بزرگسالی پرتاب شود.
همین کهنگی باعث شده بیست و یک روز بعد اثر درخوری از کار درنیاید. فیلم انگار از یک گذشته دور به جامعه امروز ایران آمده و هیچ پیشنهادی برای ایران امروز ندارد. فیلمساز حواسش نبوده که سی سال از ساخت فیلمهای اینچنینی گذشته و جامعه ایران به کلی تغییر پیدا کرده است. علاوه بر این فیلم نمیتواند موقعیتهای خوبی برای قهرمان فیلمش بیافریند و همین باعث میشود چالشهای پیشروی قهرمان فیلم ملموس از کار درنیاید. نویسندگان این فیلم حتی همین موقعیتهای نیمبند را هم به امان خدا رها کردهاند و اجازه ندادهاند بیننده روی این موقعیتها متمرکز شود. فیلمساز با سادهانگاری تمام این موقعیتها را حل و فصل میکند.
از طرف دیگر آن ماجرای نگه داشتن قطار هم با توجه به اینکه ما هیچ چیز از شخصیت پدر نمیدانیم به کل خارج از بافت فیلم قرار میگیرد. بیست و یک روز بعد البته اجرای چندان بدی ندارد و رابطه مادر و پسر را جذاب از کار درآورده. اما مشکل اساسی فیلم نه اجرای آن که فیلمنامه ضعیف فیلم است. فیلمنامهای که با سهلانگاری تمام نوشته شده و همین امر باعث شده اجرای نسبتاً پخته فیلمساز هم به چشم نیاید. سومین فیلم به نمایش درآمده انزوا ساخته مرتضی علی عباس میرزایی بود. فیلم داستان مردی است که برای کفن و دفن همسرش، از زندان سه روز به مرخصی میآید.
او علاوه بر مشکل پیدا کردن یک جا برای بچههایش با شایعاتی که پیرامون زنش شکل گرفته هم دست و پنجه نرم میکند. فیلمساز با انتخاب فرمی اعصاب خُرد کن سعی کرده ضعف و کهنگی داستان فیلمش را بپوشاند. نماهای متعدد و تدوین تیز هر چقدر هم که خوب اجرا شود، باز هم نمیتواند دردی از داستان بد فیلم دوا کند. موقعیتهای داستانی فیلم انقدر پوچ و بیهوده است که تماشاگر را به خنده وا میدارد. مسئله پاکدامنی زن قهرمان فیلم هم که انقدر روی آن تاکید میشود با نیم خط دیالوگ رفع میگردد تا برسیم به آن پایان هپیاند و مسخره که بیشتر یک رفع تکلیف است تا پایانی حسابی. تنها نکته مثبت فیلم این است که ثابت میکند امیرعلی دانایی بازیگر چندان بدی نیست. اما آخرین فیلم روز گذشته یکی از آثار مهم و پربحث جشنواره بود.
قاتل اهلی که شایعات زیادی قبل از اکران در جشنواره به راه انداخته بود. از اختلاف کیمیایی با تهیه کننده و پرستویی بگیر تا پررنگ شدن نقش پولاد کیمیایی بر خلاف فیلمنامه اولیه. بعد از به راه اُفتادن کلی شایعه فیلم امشب در پردیس چارسو اکران شد. فیلمی که از هر لحاظ یک شکست کامل برای کیمیایی به حساب میآید. فیلمی که نه داستان مشخصی دارد و نه معلوم میشود قهرمان فیلمش چه میگوید. معلوم نیست این آدمها که در فیلم مقابل هم رژه میروند و دیالوگهای نغز کیمیایی را تحویل هم میدهند که هستند. معلوم نیست جایگاهشان چیست و چرا در اینجا حضور دارند.
کیمیایی کارگردان بزرگی است و حق زیادی گردن سینمای ایران دارد. اما مسئله اینجاست که به انتهای راه رسیده و جز معدود هوادار سینهچاکش کسی فیلمهایش را دوست ندارد. کاش از بیست سال پیش کیمیایی دیگر فیلم نمیساخت. کاش فیلمسازی بازنشستگی داشت تا ما شاهد سقوط آزاد کارگردان محبوبمان نباشیم. سقوط آزادی که ما را نا اُمید و دلسرد میکند. میماند یک حسرت بزرگ به خاطر امیر جدیدی که بازی خوبش در این آشفته بازار به چشم نمیآید. کیمیایی خیلی وقت است تمام شده، نمیدانم چرا عدهای نمیخواهند این را باور کنند.