در این قسمت از مستند مذکور، بخشی از سخنان آیتلله هاشمیرفسنجانی منتشر شده است که در ادامه آمده است؛
آن روز که خبر تصویب کاپیتولاسیون در مجلس و دادن وام آمریکا به ایران منتشر شد، با یک تاخیری خبر به امام خمینی رسید؛ شاید هم من این این خبر را به امام دادم. امام آنجا دو تصمیم گرفتند؛ اولی این بود که به من گفتند برو یک رادیو بخر تا ما در جریان اخبار باشیم تا اخبار با تاخیر به ما نرسد. طلبه ها رادیو نداشتند آن زمان، من یاد ندارم کسی آن زمان رادیو داشته باشد. ایشان مبلغ دویست تومان به من دادند، قیمت رادیو را نمیدانستند من رفتم خیابان ارم از الکترولوکس یک رادیو زیمنس خریدم. از این رادیوهای بزرگ بود. رادیو چهارصد تومان شد. بقیه شو هم قسط بندی کردیم و به تدریج پولش را پرداخت کردیم. رادیو برای ما مهم بود من این رادیو تاریخی را نگه داشتم در موزه رفسنجان نگهداری میشود.
دومین موضوع که اشاره کردند این بود که، به من فرمودند تو برو تهران، ماجرا را درست بفهم که قضیه چی بود تا حرف بیخودی نزنیم. من رفتم تهران. نقطه آغاز کارم همین آشنایی با آقای فلسفی و تولیت بود. آقای فلسفی من را معرفی کردند به آقای بهبهانی، پسرآقای بهبهانی بزرگ، آقا جعفر آن موقع خیلی زیاد به دستگاه نزدیک بود و کسانی را در سنا و مجلس داشتند.
سپس رفتم پیش آقای تولیت، مسئله را مطرح کردم ایشان وقتی فهمید من از طرف امام رفتم خیلی خوشحال شدند مایل بودن که کاری را با امام شروع کنند. او هم دوستانی در سنا داشت. میدانید که ایشان اگرچه با دربار بود اما در جریانات اخیر با جبهه ملی نزدیک شده بودند و مغضوب دربار بود و ایشان را کنار گذاشته بودند. چون کنارش گذاشته بودند ایشان استقبال کرد چون تمایلات سیاسی هم داشتند و کمکی که به من کردند. البته یادم نیست که از کدامشان چی گرفتم مسئله مهم این است که مذاکرات مجلس را به من دادند. مذاکرات مجلس روزانه چاپ میشد مثل الان ما، در گذشته همین بود بعد جلسه چاپ میشد و بین خود نماینده ها پخش میشد هم اینکه مصوبه و هم جزوه کنواسیون وین را دادند. آن مصوبه اشاره داشت به کنوانسیون وین. این سه سند را به ما دادند که خیلی با ارزش بود.
بعضی ها را آقای بهبهانی داد یک سناتور هم بود به نام سجادی که گویا
داماد ایشان بود. به هر حال من اینهارا اوردم خدمت امام. خب اینجا ما یک
کار محرمانه سری و رازداری با آقای تولیت کردیم که اگر می فهمیدند برایش
گران تمام میشد اگر می فهمیدند که این نقطه آغاز حرکت امام بود. امام متکی
به این اطلاعات که در اختیارشان بود حرفایی زدند. که
رژیم قدری وحشت کرد که این مسائل محرمانه ما را ایشان به این سرعت از کجا
فهمیدند. خب ما از آنجا دیگر با تولیت نسبتا رفیق شدیم و مسائل سیاسی را
مطرح میکردیم از طریق من ایشان در جریان مسائل مبارزه قرار می گرفت. و
نزدیکتر میشد به مسائل مبارزه.